چرا باید کتاب نوشت؟

ست گودین

ست گودین

این مطلب برگردان و خلاصه ای است از مطلبی با همین عنوان که ست گودین در بلاگش نوشته است. ست گودین یکی از نویسنده های مشهور در زمینه بازاریابی است که کتابهایش جزو عنوانهای پرفروش در دنیا بوده است. همچنین وی در لیست 25 ستاره مشهور اینترنت که از سوی مجله فوربس اعلام می شود در سال 2007 قرار داشته است.

مطلب را که دیدم متوجه شدم که این سوالی است که مدتها ذهن من را مشغول کرده. چرا باید کتاب نوشت؟ آیا مطالبی که می خواهیم بنویسیم را نمی توانیم در بلاگ و یا سایتهای مرتبط منتشر کنیم و خواننده بیشتری از کتاب جذب کنیم در حالیکه بسیار کم هزینه و آسان خواهد بود؟ ست گودین به این سوال اینطور پاسخ داده:

اگر تا کنون کتاب ننوشته اید (غیر از کتابهای ادبی) دلایل زیادی برای این کار وجود دارد. این کار افکارتان را متمرکز می کند. این کار پروژه ای بزرگ است که نیاز به توجه کامل دارد. اما وقتی که کتابی نوشتید معلوم نیست که این کتاب ارزش انتشار داشته باشد یا نه. بعد از گذر از این مرحله چیزی نزدیک به یکسال زمان نیاز خواهید داشت. افراد زیادی را باید ملاقات کنید. باید نسخه های زیادی چاپ کنید به نقاط زیای بفرستید. باید فریاد بزنید و امیدوار باشید که مردم صدای شما را خواهند شنید، تصمیم بگیرند که این کتاب ارزش پیگیری دارد، آن را بخوانند و به دیگران پیشنهاد دهند.

با توجه به این شرایط آیا راحت تر نیست که یک بلاگ داشته باشیم؟ یا یک نسخه PDF از نوشته درست کنیم و در اینترنت پخشش کنیم؟

بعضی از کتابهای من کوتاه نبوده اند. یکی از کتابهایم کمتر از 100 صفحه بوده. بدون شک این کتاب می توانست مجموعه ای از مطالب برای بلاگم باشد. و مطالب بلاگ بدون شک خوانندگان بیشتری از کتاب خواهند داشت. اگر بخواهم بین خوانندگان مطالب بلاگم و کتابهای پرفروشم مقایسه ای انجام دهم ، هر کدام از مطالبم از پرفروش های نیویورک تایمز خواهد بود. مطالب شما هم چنین شرایطی را خواهد داشت. این شرایطی است که برای همه صادق است. کتاب هیچ وقت به این اندازه مخاطب نخواهد داشت.

اما هدف همیشه انتشار یک ایده نیست. گاهی هدف اینست که تغییرات را عملی سازید. کتاب یک نتیجه فیزیکی است، یک نسخه سفت و سخت از ایده شما که در یک شی فیزیکی جمع شده. چیزی که به ایده شما اجازه می دهد به حرکت در بیاید و به نقاط دوردست برسد.

یک توییت 140 کارکتری هیچگاه نمی تواند زندگی یک شخص را تغییر دهد. نوشتن مطلب در بلاگ ممکن است این کار را انجام دهد. یک فیلم می تواند این کار را انجام دهد اما بسیاری از فیلمها برای سرگرمی و بدست آوردن درآمد بالا ساخته می شوند اما افراد را تغییر نمی دهند. اما کتاب چطور؟

دلیل اینکه کتاب Linchpin(میل لنگ) را نوشتم این بود: اگر می خواهی آدمها را تغییر دهی، باید به اندازه کافی اهرم برای عملی کردن تغییر داشته باشی.

کتابها هرروزه زندگی آدمها را تغییر می دهند. خواندن کتاب زمان خواهد برد. کتاب با ما را دربر می گیرد، کتاب مسیر خودش را به ما القاء می کند. شما از اول کتاب شروع می کنید با نویسنده همراه می شوید و به پایان می رسید. برعکس رسانه های الکترونیک، کتاب را با سرعت خود و در شرایط مطلوبی که دوست دارید می خوانید.

پی نوشت:

  • به نظرم بلاگ نویسی همیشه تهدید سطحی نویسی را هم به همراه خود دارد. البته این نکته را هم باید در نظر داشت که حوصله خواننده اینترنتی به اندازه مطالب طولانی و توصیفی نیست. برای بلاگر کار بسیار مشکلی خواهد بود که مطالب را خلاصه نگه دارد و در عین حال سطحی ننویسد.

یک نظر بدهید