چیزهایی در زندگی هست که باید به آن افتخار کرد. گاهی خودت کارهایی انجام میدهی که به آنها افتخار میکنی و گاهی در موقعیتها و شرایطی قرار میگیری که غنیمت هستند و بعدها فکر میکنی چه افتخاری بوده که در چنین شرایطی قرار گرفتم. در این سالها این شانس رو داشتم که دوستان عزیزی در روز معلم این مناسبت رو به من تبریک بگن و بدون اغراق و شکستنفسی باید بگم که این تبریکها خیلی بهم میچسبه. بهخصوص اونهایی که اشاره میکنن که چرا بهم تبریک میگن. یکجور حس غرور بهم دست میده که نمیتونم پنهونش کنم. احساسی از این جنس که تونستم یک کاری کنم و اثر خوبی داشته باشم. هربار که به روز معلم میرسه من هم یاد معلمهای خودم میافتم. معلمهایی که برای من اثرگذار بودند و حتی مسیر زندگیام را تغییر دادند. قصد دارم در این مطلب کمی دربارهی این معلمها بنویسم و ازشون تشکر کنم.
آقای جنانی
آقای جنانی معلم ادبیات سال سوم دبیرستان بود. قبلتر دربارهی او اینجا نوشته بودم. آقای جنانی با قد کوتاهش همیشه مینشست روی نیمکت ردیف اول و کلی داستان برامون تعریف میکرد و کلاس ادبیات را تبدیل به ساعتی دوستداشتنی میکرد. آقای جنانی درباره انشا جدی بود و همین جدیت باعث شد که به لذت نوشتن پیببرم و بفهمم که نوشتن بخشی از زنده بودنم است.
رالف
رالف در دو سال گذشته برای من بسیار تاثیرگذار بوده. فرصت گپ و گفت با فردی بسیار خوشانرژی و مثبت به من کمک کرده که نگاهم به مسائل کاری و زندگی تحت تاثیر زیادی قرار بگیره. امروز احساس میکنم در کار خودم یعنی کوچینگ دستاوردهای خوبی دارم و میتونم اثرگذار باشم و این حس و نتیجه را قطعا مدیون رالف هستم که بسیار بهم کمک کرد. درباره رالف هم در کولهپشتی سال گذشتهام نوشته بودم.
مجید تهرانی
دربارهی مجید شاید جایی صحبت نکرده باشم. یا شاید کسانی که سرکلاسهام بودند، خاطراتی از مجید را شنیده باشند. بدون شک مجید یکی از تاثیرگذارترین معلمها و دوستان من بوده. زمانی که مدرسه میرفتیم، مجید دانشجوی رشتهی ریاضی کاربردی بود و به من و یکی از دوستانم ریاضیات جدید درس میداد. معمولا درسم بد نبود اما درسخون هم نبودم. یعنی از درس خوندن لذت نمیبردم و همیشه دلم میخواست سرم رو به کار دیگهای گرم کنم. جلساتی که قرار بود با مجید ملاقات کنیم اما همیشه حس و انرژی متفاوتی داشت. معمولا یک کتاب انگلیسی در دستش بود و اونجا فهمیدم که چیزی به اسم هوش مصنوعی در دنیا وجود داره. یکبار قرار بود مسئلهای را حل کنیم و قضیهای را اثبات کنیم. قرار بود ثابت کنیم ضرب هر عدد در معکوس خودش میشود یک. بعد از توضیحاتی که مجید داد، من شروع کردم به نوشتن راهحل و بعد از چند دقیقهای گفتم حل کردم. مجید ازم خواست که راهحلم را برایش توضیح بدم و من همینطور که شروع کردم به توضیح دادن و کمکم پیش رفتم متوجه شدم که راهحلم اشتباه است. با خنده و کمی شرمندگی بهش گفتم اشتباه کردم. مجید گفت فهمیدم اشتباه خودش نشونهی باهوش بودنه. این حرف رو که شنیدم نهتنها سرخورده نشدم که انرژی زیادی هم گرفتم. مجید حرفی رو زد که معمولا ما عادت نداشتیم از معلمها بشنویم. معمولا عادت نداشتیم که بخاطر اشتباه و فهمیدن اشتباه تشویق بشیم. این شیوهی تشویق مجید باعث شد که بخوام دوباره روی مسئله تمرکز کنم و آن را حل کنم. دوباره شروع کردم، مسئله را حل کردم و برای مجید توضیح دادم. اینبار موفق شده بودم. مجید لبخندی زد و گفت میدونی اگر ۱۰۰ سال زودتر بهدنیا میومدی و این مسئله رو حل میکردی چی میشد؟ گفتم نه چی میشد؟ مجید گفت بهجای اسم دکارت، اسم تو رو پای این مسئله میزدن. در اون لحظه من در اوج هیجان و شعف بودم. خودم رو در اون لباسهای عجیب قدیمی تصور میکردم و فکر میکردم موهام از دو طرف پیچخورده و من توی یک قاب نقاشی نشستهام بهجای دکارت. امروز میفهمم که تشویق شدن از سمت معلم میتونه چقدر اثرگذار باشه. امروز بیشتر میفهمم که مجید با گفتن این حرف چقدر به من اعتماد بهنفس داد. چیزی که من و خیلیهای دیگه برای امتحان دادن در کنار دانش به اون نیاز داشتیم. رابطه من و مجید و علی - دوست دیگر که در کلاس بود - ادامه پیدا کرد و از سطح معلم و شاگردی به سمت دوستی رفت. بههمین دلیل بهش نمیگم آقای تهرانی بلکه مجید صداش میکنم. همیشه سعی میکردیم یکجوری با مجید قرار بگذاریم و ببینیمش چون بعد از گپ و گفت با مجید حال خیلی خوبی داشتیم. در مقطعی دیگه مجید ماجرای MCSE - مدارک تخصصی مایکروسافت - را به من معرفی کرد و همین باعث شد که خیلی زود بتوانم این مدارک را بگیرم و مسیر شغلیام را بهسمت کار تخصصی در حوزه IT هدایت کنم. مجید موقعیتهای کاری را برایم فراهم کرد و بعد از مدتی بهجای معلم شد مدیرم. چند سال بعد مجدد باهم همکاری کردیم و هنوز هم هر از گاهی که فرصت گپ و گفت پیدا میشه، من مثل همون حال دوران نوجوانی، پر از انرژی میشم. خوب خاطرم هست که بهخودم میگفتم یعنی ممکنه من هم یک روز مثل مجید وقتی با کسی حرف میزنم بتونم حال خوب ایجاد کنم؟ تمام این خاطرات رو تعریف کردم برای اینکه برسم به چند جمله و عبارت مستقیم که دوست دارم به مجید بگم: مجیدجان در تمام این سالها هرجا احساس کردم که تونستم کار موثری انجام بدم، خاطرهی یادگیری و همصحبتی با تو برام زنده شده و همیشه تاثیر بزرگی که در زندگیام گذاشتی و حمایتهایی که کردی برام پررنگ بوده. مدتها بود که دوست داشتم بهیک شکلی بهت بگم که بودنت چقدر ارزش داشته اما همیشه وقتی در موقعیتهای رو در رو قرار میگیرم، همون شرم و خجالت همیگشی میاد و باعث میشه کلی با خودم کلنجار برم که حرفم رو بزنم و دست آخر هم زمان تموم میشه و من میمونم با حرفهایی که نگفته مانده. ازت ممنونم بخاطر تمام راهنماییها و آموزشهات. از مجید دو مطلب در سالهای قبل در این سایت منتشر شده که اینجا و اینجا میتوانید ببینید.
نوبت شما
معلمهای اثرگذار شما چه کسانی بودند و چه چیزی از اونها آموختید؟