سوم دبیرستان که بودم معلم ادبیاتی داشتیم به اسم آقای جنانی. هنر آقای جنانی این بود که مبحث خسته کنندهی ادبیات رو تبدیل کرد به بحثی جذاب. همیشه نیمکت اول کلاس را خالی میکرد و بچهها را میفرستاد در نیمکتهای دیگر و خودش مینشست روی میز نیمکت. تسلط خوبی روی کلاس داشت و همزمان که با بچهها شوخی میکرد از بینظمی هم بهراحتی نمیگذشت. یکجورهایی بچهها هم دوستش داشتند و هم ازش حساب میبردند. اگر مبحث کتاب از آن دسته مباحث گنجانده شده در کتاب (فرمایشی) بود ازشان میگذشت اما سر شعرهای سعدی و مولانا و حافظ حرفها میزد برایمان. یادم است که چقدر کلاس ادبیات برایم هیجان انگیز شده بود. هر جلسه آقای جنانی چیزی جدید داشت که برایمان رو کند. داستانهای اضافه بر کتاب برایمان میگفت و تلاش میکرد فراتر از کلمهها برویم و به معانی برسیم.
آقای جنانی یک سختگیری جدی داشت و آن درباره انشا نوشتن بود. کلاس انشای آقای جنانی به اندازه ریاضی جدی بود و همه باید انشا مینوشتند و انشای ساده و کپی شده را نمیپذیرفت. خاطرم هست اولین انشایی که قرار شد بنویسیم درباره مادر بود. احتمالا نزدیکهای روز مادر باید بوده باشد. یکی از جذابیتهای زندگی گذشتهام این است که همیشه در خانه کتاب زیاد داشتیم. کتابهایی درباره موضوعهای مختلف. من هر از گاهی کتابها را مرور میکردم. بعضیشان را میخواندم بعضی را هم نمیفهمیدم. اما معمولا میدانستم درباره چه موضوعی در کتابخانهمان کتاب پیدا میشود. آقای جنانی که موضوع را گفت ذهنم رفت پیش کتاب فاطمه فاطمه است دکتر شریعتی. به خانه که رسیدم شروع کردم به خواندنش. عصر نشده تمام کرده بودم کتاب را. بعد شروع کردم به نوشتن انشا. چیزهایی که از کتاب فهمیده بودم را با چیزهایی که خودم میدانستم گذاشتم کنار هم و نوشتم.
در کلاس وقتی انشایم را خواندم منتظر بودم آقای جنانی برگه را بگیرد و نمره بدهد. طبیعی است که در چنین موقعیتی هر دانشآموزی نگران میشود. آقای جنانی برگه را گرفت و نمره بیست را گذاشت پایش و تشویقم کرد. انگیزههایم برای نوشتن بیشر شد. درباره نسبیت اینشتین، فیزیک کوانتوم، مسائل اجتماعی و هرچیزی که دلم میخواست مینوشتم. بدترین نمرهام در انشا شده بود 18.
نمیدانم انشاهایی که مینوشتم ارزش نمرهی بالا داشت یا نه اما میدانم که آقای جنانی خوب درک کرده بود که من از این کار لذت میبرم و نمرههایش مشوق من بودند برای بیشتر نوشتن. همین بود که فکر کردم نوشتن یکی از داشتههای ارزشمند من است در زندگی. اگر هیچکاری هم نتوانم انجام دهم دستکم میتوانم بنویسم. شاید کمی استعداد داشتم در این زمینه و آقای جنانی به همان میزان استعداد من اعتماد کرده بود. یکجورهایی درس سرمایهگذاری روی داشتهها را آقای جنانی اولینبار به من آموخت. همیشه وقتی برمیگردم به گذشته و تاثیر آقای جنانی در زندگیام را مرور میکنم عمیقا ازش تشکر میکنم. شاید این لذتبخشترین دورهی مدرسه رفتن برای من بوده باشد.
وقتی به گذشته فکر میکنید و یاد خاطرات دوران مدرسه یا دانشگاه میافتید، بهترین معلمهایی که داشتهاید چه کسانی بودند؟ آنها چگونه توانستهاند در زندگی شما تاثیرگذار باشند؟چه خاطرهای در این زمینه دارید؟
پینوشت: وقتی دورهی مدرسه و دانشگاه را میگذرانی معلمهای تو میشوند تمام آدمهایی که دور و اطرافت هستند. حتی آدمهایی که در خیابان صرفا یک رهگذرند. نگاه کردن به آدمها چیزهایی زیادی به ما میآموزد.
-
[…] معلم ادبیات سال سوم دبیرستان بود. قبلتر دربارهی او اینجا نوشته بودم. آقای جنانی با قد کوتاهش همیشه مینشست روی نیمکت ردیف […]
[…] […]
[…] […]
[…] […]
[…] […]
[…] ۲ مه ۲۰۱۵ … سوم دبیرستا…http://thecoach.ir/writing-teacher/ […]
Leave a Comment
معلم های خوبی داشتم. تو دبیرستان به ما چیز زیادی یاد دادند، اما درس زندگی ندادند. بزرگترین درس را استاد سال دوم دانشکده حسابداری من به من یاد داد، دکتر بهزاد قنبری
خیلی خشک و رسمی بود سر کلاس. ۲ بار هم از کلاسش اخراج شدم، بس که خام بودم و نادان. اما استاد بود، خوب یادمه مربی، حسابداری میانه ۱
سال ۸۲، امتحان پایان ترم، ۸ صفحه داخل برگه امتحان عقده گشایی کردم، ازش انتقاد مؤدبانه کردم. کل دانشکده و رشته حسابداری رو زیر سؤال بردم و از همه ناکامی ها نوشتم.
جالب بود، من یک خط هم جواب سؤال ندادم اما ایشان من را پاس کرد و تو برگه نمرات که به دیوار زدند، جلو اسم من نوشته بودند تماس با استاد و یک ۱۰ قشنگ.
رفتم دفترش، مدیرعامل بهمن ليزينگ بودند و هستند.
بهم یه جمله گفت: چرا فکر میکنی باید تو این رشته بمونى؟ چرا فکر میکنی نميتونى یه رشته دیگه رو امتحان کنی؟
نميدونستم چی بگم در جوابش. چند شب درگیر بودم، انصراف دادم و از نو دو سال پشت کنکور ماندم. الان سال ۹۴ هنوز با ایشان ارتباط دارم، تماس خواهم گرفت با ایشان و مجددا از ایشون تشکر خواهم کرد.
این پست شما، مرا به ۱۲ سال پیش برد این پست.
مربی ایشان، تو گروههای واتس اپ و تلگرام ما هم اکنون حضور دارند.
معلم های خوبی داشتم. تو دبیرستان به ما چیز زیادی یاد دادند، اما درس زندگی ندادند. بزرگترین درس را استاد سال دوم دانشکده حسابداری من به من یاد داد، دکتر بهزاد قنبری
خیلی خشک و رسمی بود سر کلاس. ۲ بار هم از کلاسش اخراج شدم، بس که خام بودم و نادان. اما استاد بود، خوب یادمه مربی، حسابداری میانه ۱
سال ۸۲، امتحان پایان ترم، ۸ صفحه داخل برگه امتحان عقده گشایی کردم، ازش انتقاد مؤدبانه کردم. کل دانشکده و رشته حسابداری رو زیر سؤال بردم و از همه ناکامی ها نوشتم.
جالب بود، من یک خط هم جواب سؤال ندادم اما ایشان من را پاس کرد و تو برگه نمرات که به دیوار زدند، جلو اسم من نوشته بودند تماس با استاد و یک ۱۰ قشنگ.
رفتم دفترش، مدیرعامل بهمن ليزينگ بودند و هستند.
بهم یه جمله گفت: چرا فکر میکنی باید تو این رشته بمونى؟ چرا فکر میکنی نميتونى یه رشته دیگه رو امتحان کنی؟
نميدونستم چی بگم در جوابش. چند شب درگیر بودم، انصراف دادم و از نو دو سال پشت کنکور ماندم. الان سال ۹۴ هنوز با ایشان ارتباط دارم، تماس خواهم گرفت با ایشان و مجددا از ایشون تشکر خواهم کرد.
این پست شما، مرا به ۱۲ سال پیش برد این پست.
ایشان، تو گروههای واتس اپ و تلگرام ما هم اکنون حضور دارند.
و خوشحالم که اکنون دوست بزرگ من هستند.
من دوره ی دبیرستان معلمای خوب زیادی داشتم که وقتوی گذشته رو مرور میکنم سپاسگذار همشونم ف ولی خانم مهربان مهلم درس دین و زندگی یه تاثیر ویزه ای روی من گذاشته با اینکه معلم درسی بود که تقریبا واسه کسی جذابیت نداره و کسل کننده س ولی خانم مهربان به قدری خوب حرف میزد که اغلب بچه ها شیفته ش بودن من هنوزم بهش فکر میکنم و لذت میبرم از مرور خاطرات کلاسش ، متاسفانه چند سال پیش خانوم مهربان با اینکه جوان هم بود فوت کرد و این موضوع یکی از بدترین خاطرات زندگی منه. من هنوز هم خیلی دوسش دارم و سپاسگذارشم.
من دوره ی دبیرستان معلمای خوب زیادی داشتم که وقتی گذشته رو مرور میکنم سپاسگذار همشونم ولی خانم مهربان معلم درس دین و زندگی یه تاثیر ویژه ای روی من گذاشته با اینکه معلم درسی بود که تقریبا واسه کسی جذابیت نداره و کسل کننده س ولی خانم مهربان به قدری خوب حرف میزد که اغلب بچه ها شیفته ش بودن من هنوزم بهش فکر میکنم و لذت میبرم از مرور خاطرات کلاسش ، متاسفانه چند سال پیش خانوم مهربان با اینکه جوان هم بود فوت کرد و این موضوع یکی از بدترین خاطرات زندگی منه. من هنوز هم خیلی دوسش دارم و سپاسگذارشم.
سیروانی؟ یا همچنین اسمی داشت. معلم زیستم در دبیرستان.
من شاگرد نسبتا زرنگ و مودبی بودم. یک باری که شاید نزدیکهای عید بود و کلاسها تق و لق، ما را تشویق کرد از مدرسه فرار کنیم! و امروز را برویم خانه. درسی که نبود! یادم است با استرس و شاید جزو آخرین نفرات دویدم. خیلی دویدم، خیلی بیشتر از آنی که لازم بود تا از مدرسه دور بشوم.
جرات را از ایشان به یاد دارم. یاد داد که جرات اظهار نظر داشته باشم. میگفت نترسید و بگویید.
دمش گرم.
معلم ادبیات راهنمایی خانم بنائیان ، سر کلاسشون کلی نمایش و بازی و کارهای فوق برنامه داشتیم و فرصت های زیادی به بچه ها می دادن برای تجربه های مختلف.
از کنکور آقای فردی دین و زندگی، جدا از هیجان فوق العاده ی کلاسشون، نکات زیادی برا زندگی و موفقیت بهمون یاد دادن. هنوزم بعضی وقتا حرفاشون تو ذهنم مرور میشه، اولین بار اون جا بود که یاد گرفتم از موفقیت دیگران لذت ببرم به جای حسادت.
از دانشگاه دکتر ریاحی. اینقد حرفاشون مفید و امیدبخش بود که من دفترچه ی “نکات زندگی” مو می بردم سر کلاسشون نت برداری می کردم!