مادون قرمز
اگر اشتباه نکنم باید دوم دبیرستان بوده باشم و احتمالا روزی بوده که داشتم فیلمی میدیدم. آن زمان تازه ویدئو داشتن از لیست ممنوعهها خارج شده
اگر اشتباه نکنم باید دوم دبیرستان بوده باشم و احتمالا روزی بوده که داشتم فیلمی میدیدم. آن زمان تازه "ویدئو داشتن" از لیست ممنوعهها خارج شده بود و ویدئو کلوبهایی بودند که فیلم اجاره میدادند. یکی از سرگرمیهای من بازی با کنترل ویدئو موقع فیلم دیدن بود. آن را رو به دیوار میگرفتم، دکمه PLAY یا STOP را میزدم و براساس انعکاس، ویدئو موج مادون قرمز را دریافت میکرد و فیلم پخش یا قطع میشد. آن زمان نمیدانستم که کنترل تلویزیون و ویدئو (پخش صوتها نسل اول کنترلی بودن را تجربه میکردند) براساس مادون قرمز کار میکردند. اما یکجایی برایم سوال شد که دقیقا چهچیزی باعث میشود این انعکاس اتفاق بیافتد؟ این چیست که مثل نور و انعکاسش در آیینه رفتار میکند؟ شاید باید این ماجرا را با افتادن سیب نیوتون بررسی کرد با این تفاوت که نیوتون پس از افتادن سیب به قانون جاذبه رسید اما من کار خاصی نکردم. شاید هم تاثیرش به اندازه قانون جاذبه نبوده...
من هم مثل خیلیهای دیگه یکی از علاقههایم درست کردن کیتهای الکترونیکی بود. به همین دلیل برای جواب دادن به این سوال رفتم سراغ کتابهای الکترونیک و پرسش از الکتریکی محل (یک نفر بود که لاشه ضبط صوتهای خراب را به من میداد که باهاشون سرگرم باشم)، خلاصه که فهمیدم این ماجرا توسط دیود مادون قرمز اتفاق میافتد و بهنظرم رسید که اگر مادون قرمز مثل نور عمل میکنه آیا من میتونم از اون برای مسیریابی نابیناها استفاده کنم؟ پاسخ خودم به موضوع مثبت بود. بنابراین شروع کردم به آماده کردن طرح و نمونه اولیه چشم الکترونیک برای نابیناها (جزییات این ماجرا موضوع مطلب نیست.)
در آن روزها طرح را برای جشنواره خوارزمی آماده میکردم و خوب رفت و آمدی هم به سازمان پژوهشهای علمی صنعتی داشتم. در پروسه این رفت و آمدها با دو نفر آشنا شدم که اسمشون رو بهخاطر ندارم. دو آقا بودند یکی از اساتید دانشگاه شریف بود که روی تجهیزات لیزری تحقیق میکرد و دیگری هم از مسئولین سازمان پژوهشهای علمی صنعتی. در نهایت طرح من تا یک جاهایی در جشنواره خوارزمی جلو رفت اما هرگز عملی نشد. این خیلی مهم نبود. یعنی اکنون و در چنین موقعیتی میتونم بگم که خیلی مهم نبود چون در آن زمان اتفاق ناراحت کنندهای بود. اما چیزی که الان متوجه آن هستم، صحبتهایی بود که آن دو نفر با من داشتند. هردویشان من رو خیلی تشویق کردند و هردو زمان گذاشتند با من صحبت کردند و بهمن این اعتماد به نفس رو دادند که در زندگیام میتوانم موفق باشم. هر دو به من میگفتند مسئله مهم اینهکه این نوع کارها رو ول نکنی و سعی کنی همیشه تلاش کنی.
حالا از این ماجرا شاید حدود 15 سالی گذشته باشد و من در این نقطه از زندگی حرفهایم قرار دارم که به آن احساس خوبی دارم. احساس خوب نه از بابت اینکه این نقطه همه کاری بوده که میخواستم انجام بدهم بلکه احساس میکنم بیشتر روزها درگیر کاری هستم که میتوانم آن را خوب انجام دهم. (طبعیتا این موضوع مطلق نیست.)
در رویداد استارتاپ ویکند، جدای از بحثهای رایج برگزاری و تاثیرگذاری و ... من این فرصت رو داشتم که کسانی رو ببینم که وبلاگم را میخواندند، با هیجان سوال میکردند و دنبال یک هدف مشخص بودند و این فرصت رو داشتم تا اکنون بهعنوان مشوق و حامی به برخی از آنها بگویم که کاری که در حال انجامش هستند فوقالعاده است، شما آدمهای با استعدادی هستید و فرصت رشد و پیشرفت زیادی دارید و این برای من حس فوقالعادهای داشت.
کسی چه میداند که زندگیاش تا کی ادامه دارد! اما در نهایت به 15 سال بعد فکر میکنم. به این فکر میکنم که 15 سال بعد این آدمها کجای زندگیشان هستند. آیا از نقطهای که در آن قرار خواهند داشت احساس رضایت خواهند کرد؟
—————————————————————————————————————————————————— این مطلب در وبلاگ thecoach.ir منتشر شده است. شما میتوانید مشترک خورا ک این بلاگ شوید. برای آگاهی از زمان ثبتنام کارگاه شناخت تواناییها در خبرنامه آموزشی عضو شوید. من را در توییتر و گوگل+ دنبال کنید.