تقریبا هر هفته کیسهای مشاوره و کوچینگی دارم که مراجعان با هدف تغییر شغل در جلسه حاضر میشوند و قصد دارند از کاری که انجام میدهند جدا شوند و کاری جدید و تازه را شروع کنند. بعضی میخواهند که کسب و کار خودشان را شروع کنند و بعضی دیگر قصد دارند رشته کاری خود را تغییر دهند و به رشتهی دیگری بروند.
معمولا وقتی با چنین موضوعی روبرو میشوم سعی میکنم با پرسیدن مجموعهی از سوالات دلایل این تغییر را کشف کنم و بفهمم که خواستگاه این تغییر از کجا ریشه میگیرد. عدهای هستند که از ابتدا احساس میکنند در رشتهای نادرست تحصیل کردهاند و کار مورد علاقهشان را انجام نمیدهند. عدهای هم دچار رخوت و سردرگمی شدهاند. (عدهای هم بهدلیل مشکلاتی که در محیط کار دارند میخواهند محیط کارشان را تغییر دهند.) در مواجهه با گروه دوم یعنی گروهی که دچار رخوت و سردرگمی هستند معمولا کار سختتر است. خاطرم هست در جلسهای مراجعی داشتم که با هیجان بالا از نیاز به تغییر شغل صحبت میکرد. بعد از گذشت 30 دقیقه صحبت اشک از چشمانش جاری شد. مجموعهای از فشارهای خانوادگی که در آن مقطع زمانی دچارش شده بود باعث شده بود تا فکر کند که با تغییر شغل میتواند خودش را از این فشارها خلاص کند. یا مراجع دیگری با این سوال آمد که کار فعلیام را دوست ندارم و میخواهم شغل تازهای داشته باشم اما اصلا نمیدانم باید چهکار کنم. وقتی دربارهی کار فعلیاش از او پرسیدم نشانههای پررنگی از عدم تمرکز و سردرگمی داشت. دو سه جلسه که پیش رفتیم مشخص شد که مراجع دچار فشار روحی شدیدی است. فشارهایی که آرامش فعلی او را دزدیده و او فکر میکند که با تغییر شغل میتواند به موقعیت آرامی برسد.
ما همواره وقتی از روند تکراری یک اتفاق در زندگی خسته میشویم دنبال راهی میگردیم که خود را از این موقعیت خلاص کنیم. گاهی تصمیم میگیریم تغییرات کوچکی در زندگیمان بدهیم. مثلا ممکن است وسیلهی جدیدی بخریم، نوع پوششمان را تغییر دهیم، مسافرت برویم و … گاهی هم این تغییرات بزرگتر میشود. مثلا محل زندگیمان را تغییر میدهیم و یا کارمان را عوض میکنیم.
در طول چند سالی که به مشاوره و کوچینگ افراد مختلف مشغول هستم، همواره با این مسئله روبرو بودهام که افراد تحت فشار براساس میزان فشاری که با آنها وارد شده تصمیمهای از جنس تغییرات بزرگ میگیرند و زمانی میخواهند این تغییر را پیش ببرند که آمادهی آن نیستند. در روند ایجاد یک تغییر همواره باید نگاه کنیم که با مهاجرتمان به موقعیت جدید چه چیزهایی از گذشته به ما چسبیده است و با ما به موقعیت جدید میآید. فشارهایی از جنس اختلال در روابط، آسیبهایی که از گذشته به ما وارد آمده است و مواردی از این دست الزاما با ایجاد تغییرات بزرگ از بین نخواهند رفت. البته که نمیتوانم بگویم که چنین تغییراتی موثر نمیتواند باشد. مسئله این است که وقتی قرار است تغییری در کار اصلی خود بدهید پاسخ این سوال را برای خود شفاف کنید: چه عواملی باعث شده تا شما تصمیم به ایجاد چنین تغییری بگیرید؟ آیا اگر آن عوامل تاثیرگذار برطرف بشوند شما کماکان مشتاق به تغییر هستید؟
ممنونم مربی مثل همیشه. مثل همیشه عالی. خوب هم نه! عالی
من در یک سازمان بسیار بزرگ دولتی کار میکردم و با 8 سال سابقه کار، دلایلی که مجبور شدم تصمیم بگیرم، شغلم را عوض کنم، که شاید برای خیلیها مشترک باشد را مینویسم:
طولانیست، اما تجربه خودم هست، شاید به کمک شخص دیگری که همدرد من و یک کارمند هست بیاید.
ـ بیمه اجباری نبودم عین 8 سال
ـ بین من و کارمندان رسمی و پیمانی بسیار زیاد تفاوت وجود داشت (ما غیر رسمیها جزو انسانها محسوب نمیشدیم)
ـ تاریخ دقیق و مشخصی برای پرداخت حقوق برای غیر رسمیها وجود نداشت (خیلی بده که نتونی روی زمان دریافت حقوق حسابی باز کنی)
ـ میزان دریافت حقوقم، از حداقل یک کارشناس رسمی با مدرک یکسان کمتر بود
به دست آمدن، یک موقعیت بهتر که همه این موارد را داشت در یک حوزه دیگه، بزرگترین دلیل برای مهاجرت بود.
فرمودید:
” چه عواملی باعث شده تا شما تصمیم به ایجاد چنین تغییری بگیرید؟ آیا اگر آن عوامل تاثیرگذار برطرف بشوند شما کماکان مشتاق به تغییر هستید؟”
ابدا، اگر شرایط کاریم تغییر میکرد، هرگز مهاجرت نمیکردم، اما خیلی وقتها تغییر شرایط کاری، دست من نیست!
تغییر سختی بود، به خصوص بعد از 8 سال انجماد! از صفر، یک حوزه دیگه، با آدمهای جدیدی که حتی یک بار هم ندیدیشون!
اما مجبور بودم، تصمیم سختی بود. الان پشیمون نیستم. شغل جدیدم، را عاشقانه دوست نداشتم و ندارم، اگرچه رشته تخصصی من هست!
جالبه مربی. تضادها در کنار یکدیگر با هم یا همزمان پشت هم رخ میدهند. (من شغل قبلم را دوست داشتم، از کارم لذت میبردم، توش مهارت در سطح نرمال داشتم، اما سایر شرایط که گفتم، وجود نداشت. موقعیت بهتری پیدا شد، مجبور بودم به خاطر برآمدن از پس مخارج زندگی، شغلی که دوست داشتم و محل کارم را عوض کنم و به شغلی بروم که هیچ مهارت عملی در آن نداشتم، و از نو با دانش بالای نمودار و تجربه زیر نمودار شروع کنم.)
دقیقا عکس هم!
شغل مورد علاقه و شرایط کاری بد
شغلی که علاقه ندارم و شرایط کاری خوب
کاش یکجا با هم بودند. 😉
اکنون وارد حوزهای شدم، که مهارت عملی در آن نداشتم، تجربهای هم در آن نداشتم، علاقه چندانی هم بدان نداشتم، اما تمام شرایط کاری به غیر از عنوان شغل را که من میخواستم داشت. چه باید میکردم؟ انتخابهای ما خیلی وقتها، بر مبنای عشق و علاقه قلبی ما نیست. بر مبنای گذران امور زندگی است! و اجبار
فرمودید:
“در روند ایجاد یک تغییر همواره باید نگاه کنیم که با مهاجرتمان به موقعیت جدید چه چیزهایی از گذشته به ما چسبیده است و با ما به موقعیت جدید میآید”
اکنون بعد از 2 سال، درک کردهام:
برای لذت بردن از نوع کارت، حتی اگر بدان علاقهای نداشته باشی، باید بگردی ببینی چرا؟ چرا مهم است؟ چون چرایی به تو میگوید که شاید اشتباه فکر میکردی و آنقدرها هم تنفر، دلیل منظقی ندارد، گشتم دنبال چرا؟ پیدایش کردم، اما چگونگی رسیدن به آن چطور باشه بهتره، رو هنوز نیافتم. به ذهنم رسید، شاید بتونم بین این شغل و اون شغل قبلی که داشتم، شاید بشه، نقاط مشترک داخل 2 دایره که همپوشانی دارند را یافت. جالب بود برام. وجود داشت!
چند نقطه مشترک بین 2 شغل که هیچ ربطی در ظاهر به هم ندارند وجود داشت! باورم نمیشد مربی. سعی کردم روی اون ناحیه ها تمرکز کنم، شاید بتوانم از شغل فعلیم راضی بشم. رضایت حاصل نشد، اما دیگر بی علاقه گی و بی حوصلگی هم نبود. اون ناحیه ها، باعث میشوند، تلاش تو برای رسیدن به مهارتی که شاید یک روز باعث مهاجرت بعدیت به آن شغل ایده آل با شرایط ایده آل شود، متوقف نگردد. اون ناحیهها به تو امید میده که شاید یک روز، بتونی حتی اگر سالها زمان ببرد.
در هر صورت هنوز نا امید نشدم، عاشق کارم نیستم، اما ازش بدم هم نمیاد. به امید روزی که بتوانم شاید، شاید، یک روز بتوانم به آن شغل مهاجرت کنم، روی ناحیههای مشترک تمرکز دارم.
امید تنها و تنها چیزی هست، که اگر از دست برود، هیچ چگونگی، چطوره باشه بهتر نمیتواند به ما در رو به جلو حرکت کردن کمک کند.
دارم سعی میکنم، در کارم: بتونم هر روز چیز جدیدی کشف کنم، مطالعه میکنم تا بیشتر بفهمم. اما ایمان دارم، هیچ چیز قطعیت ندارد!
چه حیف که نتونستم بیام این هفته و بودنتان را سپاس
پیام عزیز ممنون که برامون نوشتی
هیچوقت دوست نداشتم در جایی کار کنم که آزادی عمل از من گرفته شود و عملا مستخدم کارفرمایان بشوم. همیشه دوست داشتم سبک زندگی فریلنسری داشته باشم و امیدوارم بتوانم این روش را ادامه بدهم. پیام عزیز امیدورام به یک ثبات شغلی که دوست داری برسی، راستی بعد از 8 سال انجماد رو خوب اومدی!
با آقای گارمنی موافقم. آزادی عمل از مهمترین چیزایی هست که یک نفر در شغلش باید داشته باشه. من هم سعی میکنم با کارفرماهایی که آزادی رو ازم میگیرن کار نکنم.
مطالب شما درست است اما اغلب کارفرما هم این قدر هم بد نیستند و توقع نظم دارند