ما یکدیگر را درک نمیکنیم:
چون عقیده داریم آنچه که من میگویم درست مطلق است و آنچه که تو میگویی غلط مطلق.
چون آنچه که باید بگویم را شفاف نمیگویم و منظور خود را پشت کلمات پیچیده و گاه اشتباه و پنهان میکنم.
چون آنچه که باید بشنوم را نمیشنوم و در کلماتی از تو گرفتار میشوم و شروع میکنم به قضاوت کردن.
چون مسافرانی هستیم از دو سیارهی جدا که هر دو تصویری زیبا را میبینیم اما آن را متفاوت برای هم روایت میکنیم.
چون باور ندارم که روایت من از زیبایی با روایت تو از زیبایی اگر کنار هم قرار بگیرند تصویری بهتر را رقم خواهند زد.
چون میخواهم بجای خلق یک موقعیت مشترک بیشتر قدرتنمایی کنم و برتری خود را به رخات بکشیم.
چون احساسهای متفاوتی نسبت به یک واقعه که هر دو شاهدش هستیم در ما شکل میگیرد و من عاجز از شرح احساس خودم هستیم.
چون ابراز آنچه که درونم میگذرد من را آنقدر میترساند که تصمیم به پنهان کردن احساسم میگیرم و کار را برای درک تو سخت میکنیم.
چون عقیده دارم که تو خودت باید از اشارهها رفتارهای من بفهمی که پیام من چیست.
چون رابطه را موقعیت جنگ میبینیم و نه موقعیت خلق.
چون…
چون یاد نگرفتیم از کودکی
در صلح و آرامش بدون ترس و بدون ترس از توطئه با هم چون دو دوست آرام گفتگو کنیم
چون ما امّــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا ها ، اگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر ها ، بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاید ها و شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاید های یکدیگر را نزیسته ایم و نمی شناسیم
چون در رابــــــــــــــــــــــــــــطه ها ما جــــــــــــــــــــــــذب مزیـــــــــــــــــت ها ، فـــــــــــــــــــــــــرصت ها و زیبــــــــــــــــــــــــــــــایی ها می شویم
چون زخــــــــــــــــــــــم ها ، مــــــــــــــــعایب و مـــــــــــوانع حیاط پشتی مخوف رابطه اند و راه در رو خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــداحافـــطی
چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا در رابطــــــــــــــــــــــــه ها ویترینگردی می کنیم
چون ما تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمام یکدیگر را درک نکردیم
چون پولمان را می گذاریم در بانک، بعد هم نوعمان به مشکل می خورد می گوئیم به قرآن قسم ندارم دستم خالیه. بعد اون میره از بانک وام می گیره با سود 27 درصد بعد مجبور میشه اضافه کاری کنه و شب ها تا دیر وقت مسافرکشی کنه و سرماه قسط ها را بدهد تا من و تو با پول سود ی که ازش می گیریم بریم آنتالیا و مکه و کربلا و جزایر بالی سیر و سفر کنیم و بعد بیائیم بگیم مردم دنیا دارن پیشرفت می کنند و ما ایرانیا فلان و پهمانیم.
آره داداش. دلهای ما سخت شده با نصیحت و سفر و کلاس دانشگاه هم درست نمی شیم. چون اصولا اراده ای برای خوب شدن نداریم. به صورت دیمی داریم روزگار می گذرانیم…
عجب!!!! پس به این دلایل من کلا درک نشدم . به این دلیل که رابطه رو موقعیت جنگ دیدین نه موقعیت خلق. چون ستاره ی زیبایی که من میدیدم ندیدین. چون عقیده داشتین اونچه که میگین درسته. چون اونچه که باید میشنیدین رو نشنیدین و در کلماتی از من گرفتار شدین. چون احساس های متفاوت از موقعیتی که توش بودیم رو داشتیم! چون ابراز اونچه در درونم میگذشت اونقدر شما رو ترسوند که من دیگه کلا برای تمام عمرم تصمیم گرفتم پنهانش کنم…. ممنون که اینقدر مربی و راهگشایید. چون واقعا ذهنم درگیر شد که چرا ما یکدیگر را درک نکردیم.