انسان موجودی ارتباطی است و واقعیتهایش را در روابطی که برقرار میکند میسازد و مهمترین ابزار برقراری ارتباط زبان است. ما با دیالوگهایمان واقعیت زندگی خود را میسازیم. هرچقدر بیشتر درباره یک موضوع گفتگو کنیم، بیشتر آن را واقعی میکنیم. شناخت فلسفهی ساخت اجتماعی به ما کمک میکند که بفهمیم چرا با دیگران دچار مشکل میشویم و چگونه نوع روایت ما از وقایع کیفیت زندگی ما را شکل میدهد.
براساس این فلسفه اگر قرار است واقعیتی را تغییر دهیم باید دیالوگهایمان را تغییر دهیم. همچنین همیشه جنبهی دیگری از روایت یک واقعه وجود دارد که ما از آن بیخبریم و اگر آن را کشف کنیم بسیاری از تعارضاتمان حل خواهد شد. در واقع همیشه روی دیگری از داستان هست که ما از آن بیاطلاع هستیم.
نمایش 2 دیدگاه
آقای مهرانی عزیز. سلام و عرض احترام.
اولا بابت تمام کارهاتون ممنونم. مدتهاست که خواننده بلاگ شما هستم. متون و کارها و نظرات شما رو بسیار میپسندم و البته یاد هم میگیرم.
یه نکته ای فکر من رو مشغول کرده درباره پادکست «ساخت اجتماعی واقعیت». اولا بگم عالی بود. مهمترین نکته ش هم خودش بود. یعنی اینکه شما حاضر شدید درک و فهم خودتون از مطلبی که خودندید و استفاده ش کردید، رو درمیون بگذارید. این عالیه!
پادکست رو گوش گردم. و سوالی برام پیش اومد: در بخشی از پادکست به «معرفی خود» پرداختید و این رو وابسته ش کردید به محیط و زمینه ای که توش قراره خومون رومعرفی کنیم. مطلقا درسته! ولی مشکل من از اونجا شروع میشه که این رو به «ساخت اجتماعی واقعیت» وصل کردید. به نظرم این درست نمیاد. چون این «معرفی خود» در «تعامل» با اجتماع شکل نمیگیره! این درونی و شخصی هست! و شما مثلا در هر ترکیبی از اولیای بچه ها، بازهم یکی ولی هستید و در هر ترکیبی از افراد حرفهای، بازهم مهندس مثلا نرم افزار هستید! تعامل ما با جهان اطراف (کنشگران اطراف) در این مثال، باعث نمیشه که «هویت جدیدی» برای من شکل بگیره! یا به عبارت دیگر «واقعیت جدیدی» برای من ساخته بشه! تا جایی که من خوندم، ساخت اجتماعی واقعیت به تولید شدن و شکل گرفتن واقعیت در اثر تعامل و کنش های بین الاذهانی اشاره میکنه! و این مثال چنین حالتی رو نشون نمیده! کمی جلوتر از «انتخاب» صحبت میکنید و اینکه «ما انتخاب میکنیم این موضوع رو چطور ببینیم و با چه کلماتی اون رو شرح بدیم…» این عبارت دقیقا با ایده «وضع، انتخاب و استقرار» (enact, select, retention) وایک یکی میشه.
البته میدونم که در مثل مناقشه نیست! ولی با توجه به پیش زمینهای که از شما دارم، یعنی مربیگری، فکر میکنم این صرفا یک مثال نیست و قراره کارکردی فراتر از اون در تشریح «واقعیت من، برای من» و امکان شناختن و تغییردادنش ایفا بکنه! برای همین بهش پرداختم. به نظر میاد این قسمت داستان بیشتر به ایده معنابخشی (sensemaking) که وایک (weick) بیان میکنه مربوط میشه که به جای یک اتفاق بین الاذهانی به یک فرآیند درونی و فردی برای معنابخشی به واقعیت (آنچه که اتفاق افتاده است) اشاره میکنه و میگه «ما بنا به هزار و یک عامل مسائل رو برای خودمون معنابخشی میکنیم و با معنی دادن به اونها از میزان عدم اطمینان و پیچیدگی محیطی کم میکنیم». تا جایی که من فهمیدم ایده وایم و برگر و لاکمن مکمل هم هست و وایک به قسمت درونی و فردی داستان میپردازه و اون دو عزیز به قسمت بیرونی و اجتماعی داستان!
ولی در انتها باید بگم: عالی بود.
ممنونم.
امیر عزیز٬
ازت بسیار ممنونم که با دقت این موضوع رو باز کردی و دربارهاش نوشتی. نظرات تخصصی همیشه بسیار امیدوار کننده است و باعث میشه احساس کنی جا برای پیش رفتن از مبانی و پرداختن به موضوعهای عمیقتر هم هست.
در مورد مثالهایی که زدم باید بگم که منبع من کتاب کوتاهی است که کن و ماری گرگن نوشتهاند و در اون مثالهای مشابهی وجود داره. از طرفی دیگر از اونجایی که روی مدل جستجوی ارزشها در تحول فردی و سازمانی کار میکنم٬ اصل انتخاب آزاد و اصل ساختگرایی اجتماعی که در این مدل دو اصل بنیادی در کنار ۵ اصل دیگر است به این موضوع میپردازند که ما حق انتخاب داریم و تصمیم میگیریم که از منظری به مسائل نگاه کنیم و چطور آنچه که درک کردهایم را شرح دهیم. در کوچینگ هم از این دو اصل برای ریفریم کردن موقعیت و نگاه به گذشته استفاده میکنیم و کمک میکنیم که فرد بتواند روایتی جدید از خودش را براساس کنکاشی که در خودش داشته و پاسخ به پرسشهای متفاوت با آنچه که همیشه از خودش میپرسیده را بدست آورد.
بخشی از این شکلگیری روایت براساس تعریفهایی که فرد از خودش در اجتماع بروز میدهد شکل میگیرد و بخشی دیگر براساس تعریفهایی که دیگران به او میدهند که همیشه هم این دو تعریف الزاما یکسان نیست.
اگر بخوام موضوع رو جمعبندی کنم اصل ساخت اجتماعی واقعیت، تفسیرپذیری رویدادهای زندگی و اصل آزادی انتخاب مبناهای مثالهایی بود که در پادکست توضیح دادم و البته میشد بسیار عمیقتر در موضوع فرو رفت اما هدفم این بود که مسئله را ساده توضیح دهم که قطعا نقص داشته. البته درباره ساخت اجتماعی واقعیت مثالهای ملموستری هم میشد زد که خوب در جامعه ما خط قرمز هستند و بهراحتی نمیشه در موردشون گفتگو کرد.
خوشحال میشم و امیدوارم فرصتی پیش بیاد که بتونیم حسابی دربارهی این موضوعها گپ بزنیم.
نکته آخر اینکه همیشه آرزو میکنم بتونم به عنوانی که در وبلاگت به من دادی برسم. برام خیلی جذابه 🙂