تراژدی چیست؟
تراژدی، غمنامه یا سوگنامه یا سوگنوشت، یکی از شکلهای نمایش است که ریشه در مناسک مذهبی یونان باستان دارد. تراژدی، توسط تسپیسِ ایکاریایی معرفی شد و نام خود را از «تروگوس» (به یونانی: τρογοσ) یعنی بز، و «اویدیا» یعنی سرود گرفتهاست. تراژدی برخلاف کمدی کشمکش میان خدایان ویا شاهان و شاهزادگان است. تم غالب در اینگونهٔ نمایشی تقدیر و ناتوانی انسان در مقابل ارادهٔ خدایان است. پایان تراژدی کلاسیک به مرگ قهرمان یا پایان ناخوشایند دیگری ختم میشود. ازمنظر ارسطو هدف تراژدی ایجاد ترس و ترحم یا به عبارتی کاتارسیس در تماشاگر است و از دیدگاه شوپنهاور تراژدی، نمایش یک شور بختی بزرگ است. تراژدی تقلیدی است از واقعه ای جدی، کامل و با اندازه معین که به عمل و نه روایت و به زبانی فاخر ترس و شفقت را برانگیزد و موجب تزکیه نفس و یا کاتارسیس شود. (منبع ویکیپدیا)
گذشتهی تراژدی
از شکلگیری نمایش تراژیک در یونان باستان و براساس تعریف تراژدی، میتوان نتیجهگیری کرد که هدف این نمایش آگاه کردن انسان به جایگاه خود بوده. تراژدی با این فلسفه گسترش پیدا کرده که اگر انسان دردها و تاملات را ببیند و فراتر از آن سقوط قهرمانان را مشاهده کند میتواند شرایط خود را بهتر ارزیابی کند و بیشتر بفهمد که خطاهایش چیست. بههمین دلیل ساختار داستانهای تراژیک همواره دارای قهرمانی است که قدرتش از قدرت بیننده عادی نمایش بیشتر است و سرنوشت تیرهای هم که به آن دچار میشود دردناکتر است از آنچه که بیننده ممکن است در زندگی به آن دچار شود. با این وجود بینندهی تراژدی همواره با آن همزاد پنداری میکند و این پرسش را از خود میپرسد که اگر من در چنین شرایطی بودم چه میکردم؟ یا اگر چنین شرایطی برای من پیش آمد چهکاری را انجام ندهم؟
بنابراین اگرچه تراژدی همواره برداشتی از یک رخداد واقعی بوده اما مرزی بین قهرمانان تراژدی و بیننده وجود داشته. اما واژه تراژدی در طول هزاران سال کمکم به زندگی روزمره انسانها وارد شده.
من قهرمان یک تراژدی هستم
در طول تاریخ قهرمانها در سطحی دورتر از انسانها قرار میگرفتند و آنقدر پررنگ بودند که میشد آنها را با انگشت نشان داد. اما امروز ظاهرا قهرمانها آنقدر بزرگ نیستند که بتوان به آنها مستقیم اشاره کرد. در سهگانه بتمن کریستف نولان و در صحنهی پایانی فیلم سوم، بتمن میگوید: هرکسی میتواند قهرمان باشد!
شاید این جمله، یک عبارت معمولی در فیلمی از ژانر تخیلی و اکشن بهنظر برسد اما واقعیت محض است. دنیای امروز فرصت بروز بیشتری به انسانها میدهد. هر روز ویدئوهای مختلفی در یوتیوب قرار میگیرد که استعدادها و حرکتهای قهرمانانه انسانها و حتی حیوانها را بهنمایش میگذارد. پسری که برای خواستگاری از دختر مورد علاقهاش صحنهسازی پریدن از یک ساختمان به پایین را ترتیب میدهد در مقطعی زمانی قهرمان میشود. از اداهای دیجی حسین فسنقری تا مرگ مرتضی پاشایی هم همان کارکرد را دارد. همهی اینها در زمانی مشخص و در جغرافیایی محدود و با موضوعی مشخص تبدیل به قهرمانهای مدتدار میشوند. شاید عمر قهرمانیشان چند ساعت باشد و شاید هم چند ماه و چند سال.
آن چیزی که نسبت به گذشتهی تراژدی تغییر کرده این است که هرکدام از ما میتوانیم قهرمانی باشیم که تراژدی را در زندگی خود درک کردهایم. شاید در گذشته ما بیشتر شاهد تراژدی بودیم اما امروز که فرصت قهرمان شدن داریم خودمان میرویم در بطن نمایش و همزمان که ناظر نمایش تراژیک خود هستیم، سرنوشت تراژیک را هم برای خود رقم میزنیم.
به تراژدی نیاز دارم چون....؟
حال اگر ما در هر مقطع زمانی قهرمان شویم، و تعریف کلاسیک تراژدی این باشد که نمایشی است که قرار است انسان را به تزکیه نفس برساند، بنابراین قهرمان برای بلند شدن باید شکست بخورد. قهرمان که خود ما هستیم اگر دچار فروپاشی شویم و همزمان که فروپاشی خود را پیش میبریم ناظرش هم باشیم آنگاه نمایشی را میبینیم که با آن همذاتپنداری میکنیم و همزمان که خودمان هستیم، خود را از بیرون هم میبینیم. در این موقعیت هم بازیگریم و هم ناظر. بهنظر میرسد تراژدی میتواند چنین موقعیت ویژهای را برای ما که در هر مقطع از زندگی تصور قهرمان بودن داریم رقم بزند. تراژدی به ما اجازه میهد که در حال ایفای نقش، خودمان و فروپاشی خودمان را ببینیم. ما به تراژدی نیاز داریم چون باید برای رشد خودمان را ببینیم.
قهرمانی که از تراژدی متولد میشود
اما فروپاشی قهرمان داستان، پایان نمایش نیست. اگر در گذشته بیننده بعد از دیدن نمایش تراژیک، بازیگران را تشویق میکرد و با احساسی خاص سالن نمایش را ترک میکرد حالا در یک سرگشتگی گرفتار میشود. اگر بخواهد تشویق کند در واقع دارد فروپاشی خود را جشن میگیرد و دچار دوگانگی میشود. بنابراین برای خلاصی از این مخمصه باید راهحلی پیدا کند. ما وقتی با یک فروپاشی روبرو هستیم معمولا این دغدغه را هم داریم که هرچقدر زمان میگذرد به انتهای زندگی نزدیک میشویم؛ بنابراین در ناخودآگاه خود ( هرچند دچار تالم شدیدی از درگیر تراژدی شدن هستیم) اما باز نتیجه میگیریم که نمایش را دوباره باید با داستانی تازه شروع کنیم و به اوج برسانیم. شاید بتوان گفت امید در چنین موقعیتی در زندگی تعریف میشود. اینکه میتوانیم همواره تصویری مطلوب به نسبت موقعیت فعلی خود متصور باشیم.
نیچه عقیده دارد نخستین تامل انسان، تامل درباره مرگ و فناپذیری است. انسان تنها جانداری است که بر مرگ خویش واقف است. این حقیقت دردناک عامل رویآوری بشر به هنر است و خلاقیت انسان برای فرار از مرگ در هنر تجلی مییابد و تراژدی اوج خلاقیت بشر در هنر است. (منبع ویکیپدیا)
همین خواست فرار از مرگ برای هرکدام از ما در غالب خلاقیتی تازه دوباره نمود پیدا میکند و اینگونه ما داستان جدیدی را در زندگی رقم میزنیم و با اینکه قهرمانی بودیم که در پایان یک نمایش مردهایم اما باز از دل همان داستان متولد میشویم و دوباره مسیری به سمت انتهای یک نمایش تراژیک را پیش میگیریم و آنقدر این روند را ادامه میدهیم تا پایان تراژیکمان بشود مرگ.
این روند رویارویی با تراژدیها هربار ما را رشد میدهد و ما دیگر قهرمان داستان قبل نیستیم. آن قهرمان تر و تازهای که تازه اول خط است هم نخواهیم بود. ما قهرمان زخم خوردهای میشویم که میدانیم چطور باید با دردها کنار آمد. بنابراین نیازی نیست داستانهای تراژیک گذشته را تکرار کنیم بلکه هرچقدر پیش میرویم به تراژدیهای بزرگتری از آنچه قبلا تجربه کردهایم نیاز داریم.
ما در زندگی به تراژدی نیاز داریم چون این شیوهای است که میتوانیم خودمان و دنیا را ببینیم. به تراژدی نیاز داریم چون نیاز داریم طعم قهرمان بودن در زندگی را بچشیم. اگرچه در زمان بروز تراژدی و رسیدن به مرحله نابودی قهرمانیمان درد فراوانی را تحمل میکنیم و احساس میکنیم این فروپاشی آخر کارمان است، اما میتوانیم خود را دوباره از دل داستان غمانگیز قبلی متولد کنیم و اینبار بشویم قهرمانی زخم خورده که میداند با زخمهایش چطور کنار بیاید.
قهرمانی ما در نقش همسر، پدر، مادر، برادر، خواهر، کارمند، مدیر، کارآفرین، هنرمند و ... شکل میگیرد. داستان اینجا پیچیدهتر میشود که ما همزمان در نقشی قهرمان میشویم و در نقشی دیگر دچار تراژدی. همزمان بازیگر چندین نمایش هستیم و زمانی که در یک نقش و در یک داستان میمیریم در نقشی دیگر به اوج میرسیم. انگار که زندگی برای ما در داستانهای موازی پیش میرود و ما همزمان چند زندگی را تجربه میکنیم. شاید هم همین به اوج رسیدن در نقشی به ما کمک میکند که با مرگ در نقشی دیگر کنار بیاییم. شاید این پیچیدگی به ما میگوید که وقتی در یک نمایش تراژدی قهرمان شدیم و مردیم باید برای تولد دوباره کمی صبر کنیم. شاید فقط باید صبر کنیم.