ما یکدیگر را درک نمیکنیم:
چون عقیده داریم آنچه که من میگویم درست مطلق است و آنچه که تو میگویی غلط مطلق.
چون آنچه که باید بگویم را شفاف نمیگویم و منظور خود را پشت کلمات پیچیده و گاه اشتباه و پنهان میکنم.
چون آنچه که باید بشنوم را نمیشنوم و در کلماتی از تو گرفتار میشوم و شروع میکنم به قضاوت کردن.
چون مسافرانی هستیم از دو سیارهی جدا که هر دو تصویری زیبا را میبینیم اما آن را متفاوت برای هم روایت میکنیم.
چون باور ندارم که روایت من از زیبایی با روایت تو از زیبایی اگر کنار هم قرار بگیرند تصویری بهتر را رقم خواهند زد.
چون میخواهم بجای خلق یک موقعیت مشترک بیشتر قدرتنمایی کنم و برتری خود را به رخات بکشیم.
چون احساسهای متفاوتی نسبت به یک واقعه که هر دو شاهدش هستیم در ما شکل میگیرد و من عاجز از شرح احساس خودم هستیم.
چون ابراز آنچه که درونم میگذرد من را آنقدر میترساند که تصمیم به پنهان کردن احساسم میگیرم و کار را برای درک تو سخت میکنیم.
چون عقیده دارم که تو خودت باید از اشارهها رفتارهای من بفهمی که پیام من چیست.
چون رابطه را موقعیت جنگ میبینیم و نه موقعیت خلق.
چون...