سالها قبل وقتی داستان ویکنت دونیم شدهی ایتالو کالوینو را خواندم احساس کردم بدیهیترین موضوع در روابط را که جلوی چشمم بوده، هرگز نمیدیدم و حالا با خواندن این کتاب چشمهایم این اتفاق بدیهی را بهخوبی میبیند. ماجرای داستان با اینکه جادویی است بسیار سرراست و ساده است:
ويكنت مداردو دى ترالبا يك اصيلزاده ايتاليايى است كه براى خوشآمد عدهاى از دوكهاى منطقهشان٬ راهى جنگ با تركها میشود و بر اثر اصابت گلوله توپ زخمى كارى٬ اما جالب برمیدارد٬ بهطورى كه سمت چپ بدن او زخمى و سمت راست آن كاملا سالم میماند. ويكنت حالا يك چشم٬ يك گوش٬ يگ گونه٬ نيمى از بينى٬ نيمى از دهان و نيمى از پيشانى خود را دارد. پزشكان از اين پيشامد خوشحالند و به همين خاطر دست به كار نجات او میشوند. تلاش پزشكان به ثمر مینشيند و فردا ويكنت با نيمى از بدنش زندگى جديدى را آغاز میكند. چند وقت بعد او به سرزمينش ترالبا برمیگردد و درحالى كه لباس سياه بلندى به تن دارد و عصايى زير بغل. آزار و اذيت ويكنت به اهالى منطقه باعث میشود كه همه فكر كنند نيمه شر او بازگشته و نيمه خير او در جنگ از بين رفته است. بعد از چند وقت نيمه ديگر بدن ويكنت نيز بازمیگردد و منشاء كارهاى خير میشود. ماجرا ادامه دارد تا اينكه هر دو نيمه عاشق دخترى به نام پاملا میشوند و بر سر تصاحب آن به دوئل میپردازند. دكتر تريلونى كه در جزيره ترالبا مشغول كارهاى تحقيقاتى است٬ بالاخره دو نيمه زخمى ويكنت را به هم پيوند میزند و او را به زندگى عادى بازمیگرداند؛ آنقدر كه او حالا انسانى است كه خير و شر را با هم دارد.
دو نیمه ویکنت در واقع بازتاب خیر و شر همه شخصیتهای داستان و همهی ما آدمهاست. همانقدر که نیمهشر اذیت کننده است، کالوینو در این کتاب به ما نشان میدهد که نیمهی خیر هم بهتنهایی میتواند آزار دهنده باشد؛ چهبسا بیشتر از نیمهی شر.
اما هدفم از نقل این داستان یادآوری این موضوع بدیهی بود که همهی ما دو نیمهی خیر و شر را داریم. همهی ما هم وجه روشن و دوستداشتنیمان را داریم و هم جنبهی تاریک و آزار رسانمان را. به همین دلیل است که در عین حال که محبت میکنیم میتوانیم تبدیل به موجوداتی لج درآور هم بشویم. در بسیاری از مواقع ما بازتاب نیمههای خود را در دیگران میبینیم. آنجا که محبت میکنیم و محبت میبینیم و آنجا که ستم میکنیم و ستم میبینیم.
در روابط ما با شخصی دیگر هم این نیمهها با هم در ارتباط قرار میگیرند. شاید بهترین حالت یک رابطه اینطور باشد که نیمههای خیر و شر ما با نیمههای خیر و شر طرف مقابل به تعادل برسند. در اینحالت میتوان رابطه را ادامه داد و در رابطه رشد کرد. اما گاهی نیمههای شر با هم دست به گریبان میشوند. هر حرف و هر اقدامی باعث میشود تا ما نیمهی شر خودمان را بیشتر تجربه کنیم و چه دردناک است بودن در این موقعیت. سادهتر که بگویم میشود این:
در ارتباط با بعضی از آدمها نیمهی تاریک ما بیشتر نمایان میشود. در ارتباط با بعضی از آدمها به تکرار نهتنها احساس خوبی نسبت به خودمان نداریم که رفتارهایی را بروز میدهیم که باعث میشود از خودمان بدمان بیاید. از خودمان میپرسیم واقعا من چنین آدمی هستم که اینطور رفتار کنم؟ در ارتباط با بعضی از آدمها ما نمیتوانیم در تعادل با خودمان و با او باشیم. همین هم باعث میشود احساس کنیم در سیاهچالهای افتادهایم که هر روز بیشتر در آن فرو میرویم. هر حرفی که میزنیم اوضاع را بدتر میکند و هر اقدامی که انجام میدهیم همه چیز را پیچیدهتر می کند. بودن در چنین رابطهای فشارهای روانی ما را به میزان چشمگیری افزایش میدهد.
دوست داشتم در این مطلب بیشتر مینوشتم که با چه آدمهایی باید در ارتباط بود. اما اینبار مجبورم داستان نیمهی تاریک ماه را روایت کنم. یعنی بگویم از چه افرادی باید دوری کرد و بگویم در ارتباط بودن با چه نوع آدمهایی موجب اذیت و آسیب میشود. همیشه سکهها روی دیگری هم دارند کما اینکه پشت لبخندهای ما هم چهرهای خشمگین ممکن است نهفته شده باشد.
در ارتباط با بعضی از آدمها ما احساس ارزشمند بودن نمیکنیم. این حس را از طرف مقابلمان میگیریم. از رفتارهایش، از کلماتش و از واکنشهایش. شاید همهی آنها هم ناخواسته باشد. هرچقدر هم که مطالعه کنیم و از قبل بخواهیم برای یک شناخت دقیق خودمان را آماده کنیم بازهم نمیتوانیم بر دنیای پیشبینی ناپذیر انسان غلبه کنیم و همواره چیزهایی کشف نشده باقی خواهند ماند. به همین دلیل است که رابطه را با امید شروع میکنیم اما باز چیزهایی از دستمان در میرود. مثلا نمیتوانیم بفهیم که در رابطه ممکن است نیمههای شر با هم روبرو شوند و رابطه بجای فزاینده بودن کاهنده شود.
بله در چنین شرایطی نباید در رابطه ماند و باید مهاجرت کرد. اما این مهاجرت نمیتواند با صرفا مقصر دانستن نیمهی تاریک طرف مقابل اتفاق بیافتد. این گفته از فیه مافیه مولانا همین موضوع را میگوید:
گفت که ما مقصریم. فرمود کسی را این اندیشه آید و این عتاب به او فرودآید که آه در چیستم و چرا چنین کنم؟ این دلیل دوستی و عنایت است. زیرا عتاب با دوستان کنند با بیگانه عتاب نکنند. اکنون این عتاب متفاوت است بر آنکه او را درد میکند و از آن خبر دارد دلیل محبت و عنایت در حق او باشد. اما اگر عتابی رود و او را درد نکند این دلیل محبت نکند. چنانک قالی را چوب زنند تا گرد از او جدا کنند این را عقلا عتاب نگویند اما اگر فرزند و محبوب خود را بزنند عتاب آن را گویند و دلیل محبت در چنین محل پدید آید.
پس مادام که در خود دردی و پشیمانی میبینی دلیل عنایت و دوستی حق است. اگر در برادر خود عیب میبینی آن عیب در توست که درو میبینی عالم همچنین آیینه است نقش خود را در او میبینی. آن عیب را از خود جدا کن زیرا آنچه را از او میرنجی از خود میرنجی.
چند نتیجهی اخلاقی
نیمهی شر ما به اندازهی نیمهی خیر ما میتواند در رابطه موثر باشد. این دو در کنار هم در تعادل قرار میگیرند.
گاهی نیمههای شر ما در رابطه فرصت جولان بیشتری پیدا میکنند. چنین رابطهای محکوم به شکست است.
رابطهای که به ما احساس ارزشمند بودن نمیدهد جایی برای ماندگاری ندارد.
در رابطه اگر خود را صرفا در جایگاه محق میبینیم دچار خطا شدهایم.
همهی تقصیرها بر گردن طرف مقابل نیست. آنچه که ما در او عیب میبینیم ریشه در خود ما دارد. آنچه که در او ما را آزار میدهد از ما نشات میگیرد.
تا وقتی میفهمیم که در رابطه آزار میبینیم این اتفاق خوبی است و میتوانیم برای خودمان کاری بکنیم. بدبختی زمانی است که دیگر نمیفهمیم چه برسرمان میآید یا چه بر سر دیگری میآوریم. دومی بیشتر میتواند اتفاق بیافتد چون خود را در جایگاه محق دیدن راحتتر از پذیرش اتهام است.
در رابطه اگر شما تنها کسی هستید که لطف میکنید هم دچار خطا شدهاید. همین شرایط شما را متوقع میکند چون احساس میکنید نیمه خیر شما در تمام رابطه حضور دارد اما طرف مقابل نیمهی شرش را فرستاده. نیمهی خیر و شر ما و طرف مقابل باید در تعادل کار کند. (در یک مطلب دیگر درباره اندازه درست این تعادل توضیح خواهم داد)
بعضی آدمها نیمهی شر ما را بیشتر به ما نشان میدهند. دلیلی ندارد که تمام زندگی را صرف دیدن تاریکیهای خودمان بکنیم. گرفتار شدن با نیمهی تاریک هزینههای سنگینی چون افسردگی و ناامیدی دارند. این زمان را میتوان با آدمهایی گذراند که وجه خیر ما را بیشتر نمایان میکنند. به زبان سادهتر یعنی زمانمان را به آدمهایی بگذرانیم که باعث میشوند علاوه بر داشتن احساس خوب به آنها، به خودمان هم احساس خوب داشته باشیم.
بخش عمدهای از سلامت رابطه برمیگردد به نوع احساس ما به خودمان در آن رابطه. بنابراین برای افزایش کیفیت رابطه نیازی نیست کار ویژهای برای طرف مقابل انجام دهیم. ریش و قیچی یا همان انتخاب در اختیار خود ماست.
باقی نتایج اخلاقی با شما. هر آنچه که تجربه کردهاید را یا فکر میکنید که مهم است را بگویید...