کار و زندگی آنقدر پیچیده هست که همواره با چالشهای مختلفی روبرو شویم. انگار که یک بازی کامپیوتری طراحی شده با غولهای آخر هر مرحله و تا آن غول را شکست ندیم به مرحله بعد نخواهیم رفت. بهنظر در هر نسل همواره این عقیده وجود دارد که زندگی در دوران گذشتهشان سادهتر بوده. مثلا پدران و مادران ما وقتی از بازیهایشان میگویند، از تماشای دست جمعی تلویزیون حرف میزنند یا با هیجان به رادیو گوش کردن را یادآوری میکنند، تاکید میکنند که قبلترها روابط سادهتر بود، آدمها سادهتر بودند و کارها سادهتر پیش میرفتند. امروز اما به هزاران دلیل پیچیدگیها زیاد شدهاند و این پیچیدگیها مسائلی را پیشروی ما میگذارند و ما را همواره به دست و پنجهنرم کردن با خود فرا میخوانند.
وقتی شرایط دچار مشکل شدن را تجربه میکنیم پرسشهای چرایی برایمان پیش میآید و این پرسشها ما را تشویق به کند و کاو مسئله و دلایل بروز آن میکند. منظورم از پرسشهای چرایی چیست؟
وقتی رابطه با شخصی دیگر دچار مشکل میشود از خودمان میپرسیم: "چرا این حرف را زد؟"، "چرا من باید در این موقعیت قرار بگیرم؟"، "چرا این اتفاقها برای من میافتد؟". وقتی در کار خود، در پروژهای که داریم همه چیز آنطور که پیشبینی کرده بودیم پیش نمیرود میپرسیم: "چرا این اتفاق افتاده است؟"، "چه کسی مقصر است و چرا؟" و ...
وقتی کسب و کارمان دچار مشکل میشود میپرسیم: "چرا این مشکل پیش آمده؟"، "چرا قوانین آنقدری مشخص نیست که برای من مشکل درست میشود؟" و هزاران چرای دیگر.
پرسشهای چرایی از این دست ممکن است به ما کمک کند که به ریشه مشکلات برسیم اما رسیدن به ریشه مشکلات الزاما راهحلی را برای ما مشخص نمیکند. در پیچیدگیهای دنیای امروز بهتکرار درگیر چراییها شدن خطر این را دارد که از یافتن راهحلها باز بمانیم و وجود مشکل را نپذیریم. مشکلات پیش میآیند و شاید ما چندان کنترلی بر رخ دادن یا ندادن آنها نداشته باشیم. اما اگر قرار است از موقعیت بحرانی عبور کنیم باید وجود مشکل را بپذیریم و از خودمان بپرسیم با وجود این شرایط بهترین کاری که میتوانم انجام دهم چیست؟
خاطرم نیست این جمله از چه شخصی بود اما بسیار دوستش دارم: "مشکل هرچه میخواهد باشد، تو بخشی از راهحل باش." شاید اینبار که با مشکلی روبرو میشویم، بهجای آنکه به کند و کاو نهچندان ن موثری ادامه دهیم به این فکر کنیم که چگونه بخشی از راهحل شویم و بهجای آنکه در گذشته گیر کنیم بشویم قدمهای حرکت رو بهجلو. بهجای آنکه بشویم آدمهایی که همواره مشکلات را هم میزنند و دنبال متهم میگردند بشویم آدمهایی که همواره جیبهایشان را از راهحل پر میکنند و بهجای آنکه اخم کنیم و صورت مسئله را پاک کنیم، بخندیم و برای پاسخ جستجو کنیم.