از وقتی توی ماشین نشسته بود و تند تند داشت ماجرا رو تعریف میکرد، این چندمین باری بود که این جملات تکرار میشد:« منم کم تقصیر ندارم، منم انتخاب کردم بمونم، مسئولیت این اتفاق رو دوش منم هست. الان بیشتر از اینکه از اون عصبانی باشم از خودم عصبانیام!» وسط حرفاش هی ناخناشو میجوید و از پنجره ماشین مدام اون طرف رو نگاه میکرد باز یه چیز جدید یادش میومد و ادامه میداد.
:«الان که فکر میکنم مثل لحظه اول قضیه برام فاجعه نیست، یکم که داره میگذره انگار همه اون دروغا و وانمود کردنها داره برام کمرنگتر میشه. حس میکنم دو سه روز دیگه همه چی عادی میشه و انگار نه انگار اصلاً همچین کاری با من کرده! ولی عوضش چیه که داره برام پررنگتر میشه؟ حماقت خودم! اینکه چطور نتونستم تشخیص بدم تهش اینجوری باهام رفتار میشه، چطور اجازه دادم به اینجاها برسه. واقعاً چطور نفهمیدم؟»
همون لحظه که جملهاش رو تموم کرد و بازم سرش رو به پنجره چرخید یه صدایی توی ذهنم پخش شد که فهمیدی اما نخواستی ببینی!
مسیر رابطه پر از نشونهها، علائم و بعضاً هشدارهاییه که سعی داره توجه ما رو نسبت به موضوعات خاصی در مورد طرف مقابل معطوف کنه ولی ذهن ناخودآگاه ما متقابلاً در تلاشه که اونها رو نبینه یا با امیدواری به تغییر و بهتر شدن شریک عاطفی نشونهها رو به اینکه "حالا یه بار بوده، یه اتفاق بود، دست خودش نبود، فلان آدم یا اتفاق باعث شد وگرنه خودش که همچین آدمی نیست، اهمیت موضوع رو تقلیل بده و به هر دری بزنه تا این ویژگی یا رفتار بد رو به شخصیت یا انگیزه طرف مقابل نسبت نده.
این ما هستیم که تصمیم میگیریم نشونهها رو جدی بگیریم و درموردشون صحبت کنیم و اگر لازمه اقدامی برای حل مسئله داشته باشیم یا هر علامت رو نادیده بگیریم و نشونهها رو مثل آجر یکی پس از دیگری پشت سر هم بچینیم و مسیر رو جوری هدایت کنیم تا به نتیجه یا پایان ناخوشایندی که انتظار میره برسه و اونجا سورپرایز شیم که از کجا به اینجا رسید!
زمانی که یک اتفاقی در جهان ما میفته که روان ما ظرفیت پردازش و پذیرش اون رو نداره، ناخودآگاه ما برای کمرنگ کردن اون درد و حال بد به مکانیسمهای دفاعی رو میاره. انکار و فراموشی که به صورت خودکار فعال میشه و فرد رفتارهای آسیبزننده طرف مقابل رو جوری در ذهنش توجیه و عقلانی سازی میکنه که شدت فاجعه رو کم کنه اما اینجا مکانیسم "جابجایی" بسیار پررنگتر دیده میشه. بابت ضربهای که طرف مقابل به فرد زده، داشتن خشم و عصبانیت بسیار طبیعی و حتی لازم و معتبره. اما ذهن کم کم این خشم رو از روی طرف مقابل برمیداره و از اون فرد رفع اتهام میکنه و بعد خشم رو به سمت خود جابجا میکنه که حاصلش میشه خودسرزنشگری، دیدن سهم خود در اتفاق به صورت اغراق آمیز، حق دادن به طرف مقابل.
چرا قبل تر گفتم در این شرایط خشم لازم و معتبره؟ خشم در ذهن اکثریت افراد یک هیجان منفی تلقی میشه که مدام بهمون توصیه میشه اون رو کنترل و سرکوب کنیم تا به روابطمون آسیب نزنه. اما گاهی خشم معطوف به دیگری به نوعی شفقت به خودمون محسوب میشه که هم لازم و هم معتبره. در این موقعیت که قبل تر مطرح شد نبودن خشم که میتونه محرکی برای اقدام از جنس پایان دادن به رابطه باشه، فرد رو دچار بخششهای مکرر نسبت به شریک عاطفی میکنه و چرخه آسیب رو زنده نگه میداره.
در آخر اگه بخوام به یکی از ریشههای احتمالی چنین واکنش تقلیلگرایانهای به بیمهری، بدرفتاری یا آزارگری از سوی طرف مقابل اشاره کنم؛ ذهنیت کودک در دوران شکلگیری رابطه با والدین در ابتدا اینگونهست که: "حتماً من کار بدی کردم که بابا داد زد، حتماً مامان بهتر میدونه چی برای من خوبه که باهام قهر کرده" و ترجیح میده فکر کنه خودش خوب نیست نه والدینش و با نسبت دادن اتفاقات و رفتارهای آسیبزا به خودش، والدین رو در ذهنش منزه میکنه و این دقیقاً همون کاریه که امروز در رابطه اش انجام میده.