سلام
چه اتفاقی میافتد که عدهای همواره در موقعیت میدونم، بلدم و همین که من میگم هستند و تعامل باهاشون سخت میشود؟
چطور افرادی که دانش تخصصی در حوزهای خاص دارند تبدیل به آدمهای متعصبی میشوند که تعامل با آنها بهسختی انجام میشود؟
چه کار کنیم که ما تبدیل به افرادی متعصب نشویم؟
اساسا تعصب چیست و چطور جهان فهم ما را محدود میکند؟
این پرسشها مواردی است که در این اپیزود به آنها میپردازم.
دانستن همانقدر که عامل پیشرفت است، عامل توقف هم هست. بسنده کردن و قطعیت دادن به دانستهها نهتنها عامل پیشرفت نیست که دلیل محکمی برای پسرفت است.
شک کردن و کنجکاوی کردن، موقعیت رویارویی با خلاءهای خود است و چنین شرایطی میتواند ترسناک هم باشد. به همین دلیل هرچقدر چیزها را قطعی فرض کنیم خیال خود را راحت کردهایم و اینگونه، دلایل زیادی برای بهسرانجام نرسیدن کارها خواهیم داشت.
ایگناتس زملوایس
در این اپیزود ماجرای پزشکی به اسم ایگناتس زملوایس را شرح دادم که تلاشهای زیادی برای نجات جان مادرانی که تازه زایمان کرده بودند انجام داد اما ایدههایش از سوی جامعه پزشکی رد شد و سرنوشت غمانگیزی داشت.
ماجرای زملوایس دید خوبی درباره مخالفت با ایدههای نو و بسنده کردن به دانستههای از پیش میدهد.
در این اپیزود درباره مفاهیم زیر توضیح دادهام:
- ساخت قدرت در اجتماع انسانها بهعنوان نیرویی مولد و نیرویی تثبیت کننده
- استفاده از قدرت برای حفظ دانش و تبدیل آن به تعصب
- ایقان چیست و چطور گرفتارش میشویم؟ چگونه این رفتار به تعصب میرسد؟
- تغییر رویکرد از دانستن، زرنگ بودن و پاسخ دادن به توصیف کردن و کنجکاوی برای رهایی از تعصب و شناخت امکانهای تازه
علاوه بر همین صفحه، این اپیزود را از طریق کستباکس هم میتوانید گوش دهید.
Share this post