ما از روابط رنج میکشیم و در روابط رشد میکنیم
قصه صحبت سرپایی با سیما، لادن پیمان درباره رنج از روابط
قبل از شروع…
ممنون از نسترن که سه فنجون قهوه، ناشناس و فری خان ۵ فنجون قهوه خان دونیت کردند. مبالغی که شما دونیت میکنید رو من صرف هزینههای توسعه آموزشی عامالمنفعه خواهم کرد. اگر از محتوایی که تولید میکنم استفاده میکنید و براتون کار میکنه، میتونید دونیت کنید و با یادگیری خودتون به توسعه آموزشی در فضاهای دیگر هم کمک کنید.
فری خان نوشته: کاش یه روزی در دنیای واقعی بشینیم ، کنار هم و قهوه ای بخوریم و حرف بزنیم. میدونم که بعدش تا خونه روی ابرها پرواز خواهم کرد.
و امیدوارم بهزودی بتونم یک برنامه دور همی ترتیب بدم و بشینیم گپ بزنیم.
ما در حال شروع مستر کلاس گفتگو هستیم. تصمیم گرفتیم که غیر از بخشی از ویدئوها، دو جلسه رایگان هم برای شروع داشته باشیم. روی دکمه زیر بزنید و عضو گروه تلگرامی مسترکلاس گفتگو بشید که باقی اطلاعات رو دریافت کنید.
و اما…
ما انسانیم: از روابط رنج میکشیم و در روابط رشد میکنیم
بعد از جلسهای دو سه ساعته در فضایی که کنارمان یک تیم معماری مشغول کار بودند از اتاق شیشهای بیرون آمدیم. سیما که باهاش جلسه داشتم به تیم معمارها اشارهای کرد و گفت:
نگاه کن چقدر با کارشون حال میکنن. پر از رنگ و طرح و ...
آن دو نفر - پیمان و لادن - گرم صحبت درباره طرحی که روی مانیتور داشتند بودند. من از دور اینطور دیدم که انگار طراحی یک اتاق خواب بود ولی شاید هم فضای اداری بود. واقعا مطمئن نیستم. این روزها کمتر به چشمهام اعتماد دارم. با اینکه دکتر بهم گفت دچار پیرچشمی شدی ولی دید دورت مشکلی نداره اما شنیدن کلمه پیرچشمی انگار پیامی است برای اینکه وارد مرحله دیگری از زندگی شدی و یکجاهایی شاید دارم ادای پیرها را در میارم. البته که در دایره دوستان و اطرافیان افرادی هستند که از من کوچکترند اما چهرهشان پیرتر است. ما خانوادگی انگار ژن سفید شدن مو نداریم. (آدم هر چیزی که نداره رو دلش میخواد. مثلا من دوست داشتم موهام سفیدتر میبود!)
از موضوع اصلی دور شدم.
رو به سیما گفتم بهنظرم اینطور نیست. تو داری از بیرون میبینی. در هر شغلی موقعیتی وجود داره که آدم رو به سر حد خستگی و کلافگی میرسونه و زمانهایی پیش میاد که آدم از خودش میپرسه من چرا این کار رو کردم؟ و این اتفاق بارها و بارها برای هر کسی میافته.
سیما گفت آره ولی کارشون از کار ما بهتره که همهاش مجبوریم با آدمها و درخواستها و انتظاراتشون روبرو بشیم و اگر هم درست پاسخ ندیم کسی به این فکر نمیکنه که شاید درخواست غیرمنطقی داشته. اینها حداقل این درگیری را ندارند. ما همیشه در جایگاه متهم هستیم.
گفتم مطمئنی؟ میخوای ازشون بپرسیم؟
پیمان و لادن مشغول صحبت بودند و توجهی به ما نداشتند که حدود دو متر باهاشون فاصله داشتیم. داشتند خیلی جدی درباره تغییراتی که در طرحشون باید اعمال کنند صحبت میکردند. با صدایی که بشنوند گفتم بچهها ببخشید اگر مزاحم کارتون نمیشم یک سوال دارم. پیمان و لادن برگشتند رو به ما، لبخند زدند و با خوشرویی گفتند آره حتما.
پرسیدن تو کارتون چه چیزی هست که باعث میشه از شغلتون متنفر بشید. هر دو زدن زیرخنده. لادن گفت سر و کله زدن با کارگر!
پیمان گفت نه با کارفرمای احمق که نمیفهمه و چون پول داره فکر میکنه هر گندی رو میشه تو طرح زد.
لادن حرف پیمان رو تایید کرد. باز دوباره برگشت سراغ سر و کله زدن با کارگر که چه بازیهایی در میارند. بعد خودش گفت البته که تو کارت با کارگر سر ساختمون راحته چون میتونی بندازیش بیرون و یکی دیگه رو بیاری ولی با کارفرما نمیشه کاری کرد.
رو به سیما گفتم: بفرما! تحویل بگیر! دیدی اینا هم از کارشون کلافه میشن!
پیمان گفت من که واقعا نمیدونم چرا این شغل رو انتخاب کردم. من باید میرفتم تو یه اتاق صبح تا شب نقاشی میکشیدم.
من گفتم پیمان وضع من از تو بدتره! بهعنوان آدمی که همیشه از آدم فراری بودم و الان دارید نسخه بهبود یافتهام رو میبینید من دارم هر روز با آدمها سر و کله میزنم.
لادن و پیمان همزمان گفتند که آره وضع تو که اینجوری خرابه.
من ادامه دادم: پیمان منم مثل تو همیشه فکر میکنم باید برم تو یک اتاق بچپم و از صبح تا شب بنویسم.
سیما اومد وسط بحث گفت حالا شما میگید کارگر. باشه تو از از کارگر جماعت انتظار نداری بالغانه رفتار کنی ولی از مهندس جماعت که انتظار داری دیگه یک چیزهایی رو منطقی بدونه.
من چون تاریخچه و ماجراهای سیما در محل کارش رو میدونستم انگار که بخوام یکچیزی بگم که آرومش کنم بهش گفتم تازه تو با جماعت خوبی سر و کار داری. من رفته بودم تو شرکتی که مهندسهاش بعد از رفتن به توالت همه خروجیشون رو به همون فرم میذاشتن تو کاسه توالت بمونه و میومدن بیرون و اینجوری میخواستن احتمالا به چیزی اعتراض کنند. یا مثلا وقتی از غذا راضی نبودند بشقابها رو با غذا پرت میکردند سمت دیوار ناهارخوری.
سیما، پیمان و لادن چشمهاشون از حدقه زد بیرون. باورشون نمیشد! گفتم: باور کنید. خودم به چشم دیدم!
انگار سیما کمی خیالش راحت شده بود که اوضاع میتونست از این هم بدتر باشه. لادن گفت البته ما هم سر ساختمون کارگری داشتیم که چون حال نداشته دو سه طبقه بیاد پایین بره توالت همونجا وسط کار، کارش رو کرده بود و ما اخراجش کردیم.
سیما یک دفعه گفت ببینید چه جالبه که ما هرچی عذاب میکشیم از روابطه. به خودش اشاره کرد و گفت منم هیچوقت آدم اهل تعامل و رابطه زیاد نبودم اما الان کارم کلا ارتباطه!
لادن گفت: یونگ یک گفتهای به این مضمون داره که میگه بزرگترین نقطه ضعفهات یا ترسهات همونهایی هستند که رشدت میدن!
پیمان گفت: حالا ترس یا نقطه ضعف! هرچی! تهش مجبوریم پول دربیاریم و با اون کارفرمای نفهم هم باید کنار بیایم.
من گفتم: همه بدبختیهامون بابت همین پول درآوردنه!
سیما گفت: واقعا و انگار واقعا رو هم درباره روابط گفت و هم پول.
گپ و گفتمون تموم شد! سیما خداحافظی کرد و رفت. پیمان و لادن دقیقا از همونجا که صحبتشون قطع شده بود دوباره با جدیت ادامه دادند و من داشتم به خستگی که از همین جلسه داشتم فکر میکردم.
شاید پیمان باید مینشست در اتاقش و نقاشی میکرد، من باید در یک کنجی صبح تا شب مینوشتم و سیما هم شاید در یک گوشهای از یک شهری در شمال زندگی آرومی میداشت. اما برای کشیدن، نوشتن و همان زندگی آرام، باز وابسته روابط بودیم و خودمون رو وارد همین نقطهای میکردیم که الان هستیم.
ما از روابط رنج میکشیم و در روابط رشد میکنیم. ما انسانیم!
سوالی برای هفته پیشرو
ما در مسیرهای مختلفی رشد میکنیم. یکی از مسیرهای رشد ما که البته اگر انتخاب کنیم که مسیر رشد باشه، تجربه روابط ناخوشایند است. روابطی که اذیتمون کرده در عین حال میتونه درسهایی هم برامون داشته باشه. حالا اگر انتخابتون اینه که از روابط حتی سخت هم چیزهایی یاد بگیرید و در تنفر و خشم باقی نمونید به این دو پرسش فکر کنید.
از سختترین روابطتون چه چیزی یاد گرفتهاید که براتون اثرگذار بوده؟
درسآموختهتون چه اثری بر نوع اعتمادتون به دیگران داشته؟
در کامنتها بنویسید:
اروین یالوم گفته معروفی داره که میگه:
انسان ها از رابطه به وجود می آیند در رابطه رشد می کنند در رابطه آسیب می بینند و در رابطه ترمیم می شوند. خلاصه همه چیز به رابطه ها مربوط است.
مطلب شما من رو به یاد این گفته یالوم انداخت. در خصوص روابط حرفه ای و کاری به نظرم مهم ترین نکته این هست که بپذیریم انسان ها موجودات منحصر بفردی هستند و هیچ دو آدمی مثل هم رفتار نمی کنند. مهمه که انتظار نداشته باشیم همه جهان رو مثل ما درک کنند و همه مثل ما رفتار کنند. حتی شیوه کارکردن آدم ها با هم متفاوت هست. باید سعی کنیم آدم ها رو به صورت یک کل ببینیم و تشخیص بدیم با کدوم بخش از شخصیت اونها میتونیم رابطه برقرار کنیم.
نکته مهم دیگری که در روابط کاری مهمه به نظرم شنیده شدن هست. باید صبور باشیم و فعالانه گوش کنیم. همین طور لازم هست که انتظاراتمون رو از همدیگر واضح و شفاف بیان کنیم حتی اگر برای طرف مقابل ناخوشایند باشه.
و در نهایت به جای تمرکز روی نقاط ضعف روی نقاط قوت همدیگر تمرکز کنیم. شاید دوست یا همکار من یه ویژگی شخصیتی داره که در من نیست ولی برای من میتونه آموزنده باشه و اتفاقا اون ویژگی شخصیتی هست که باعث میشه کارش رو به روش دیگری انجام بده.
با دلخوری با هم کار نکنیم. اگر دلخوری هست اول اون رو برطرف کنیم. سعی کنیم با هم به یک درک متقابل برسیم.
سخت ترین روابطم قطعا خودآگاهیم رو بیشتر کرده و پوستم رو کلفت تر
اعتقادم به تبادل فیدبک مستمر رو بیشتر کرده
و اینکه شایستگی های آدم ها فقط در موقعیت های چالشی واقعی محک میخوره
هرچی شایستگی ها شکننده تر، اعتمادم هم کمتر