Amir Mehrani
پادکست مربی
پادکست: از نیوزلند تا خاکباز
3
0:00
-26:05

پادکست: از نیوزلند تا خاکباز

درباره نیاز به تعلق داشتن، روایت‌سازی انسان و بهانه‌های حرف زدن
3

قبل از شروع:

مهدی ۵۰ فنجان قهوه به مبلغ ۷۸۰ هزار تومان دونیت کرده که خیلی ازش ممنونم. همینطور از میت که ۵ فنجان قهوه به مبلغ ۱۰۵ هزار تومان دونیت کرده.

مهدی نوشته:

دمت گرم و ممنون که می‌نویسی مربی ❤️ به امید دیدار و خوردن یه قهوه.

و میت نوشته:

ممنونم که با مشعل که در دستتون ، مسیر پیش روی خیلی‌ها رو روشن میکنین، پایدار و سلامت باشین💐

اگر از محتوایی که تولید می‌کنم استفاده می‌کنید و براتون کار می‌کنه، می‌تونید دونیت کنید و با یادگیری خودتون به توسعه آموزشی در فضاهای دیگر هم کمک کنید.

می‌خوام دونیت کنم


ماجرای از نیوزلند تا خاکباز

این اپیزود یک مموآر و خود نوشت است درباره تنها ماندن، نیاز به حرف زدن به‌عنوان یک تلاش مستمر در مسیر زندگی و به‌پرسش کشیدن افسانه‌های پیدا کردن خود حقیقی و مواردی از این دست.

در خلل گوش دادن به این اپیزود شما با این سوال روبرو می‌شوید که شما چه روایتی دارید می‌سازید و چه روایتی می‌خواهید بسازید؟

چطور به‌شکل مستمر تلاش می‌کنید که با دیگران ارتباط برقرار کنید؟

بیشتر از اینکه بخوام این اپیزود را توضیح بدهم باید آن را گوش کنید. مثل همیشه از خلل، قصه‌ها و خاطره‌ها سعی کردم درباره نیاز مستمر به حرف زدن و در ارتباط بودن را توضیح دهم.

از متن پادکست:

ما برای پدیدار شدن در قصه تازه، باید در قصه فعلی بمیریم. یعنی از روایت امروز رها شویم. یعنی ارتباط‌های تازه بسازیم. مثل کسی که پس از سال‌ها از همسرش جدا شده است. او تا وقتی در قصه فعلی نمی‌رد و به جریان روابط تازه و محیط‌های تازه نپیوندد در قصه‌ای تازه متولد نخواهد شد. آدم‌ها با تغییر شرایط و با تغییر روابط خیلی وقت‌ها در قصه‌های همیشگی‌شان می‌مانند. در همان‌جا با دیگران می‌جنگند، انتقام می‌گیرند و خیال خودشان را راحت می‌کنند حال که دیگر بازیگران قصه وجود ندارند. آنها فرصت پدیدار شدن را از خود می‌گیرند.

در میان تمام گفته‌ها و قصه‌ها و روایت‌ها ما درگیر افسانه‌هایی هستیم که گرفتارمان می‌کند. مثلا افسانه تنهایی بنیادین. افسانه‌ای که می‌گوید ما انسان‌ها موجوداتی محدود و محصور در جهان آگاهی خودمان هستیم. افسانه‌ای که به ما می‌گوید تو مستقل از روابط‌ات هستی. تو جهانی داری درون خودت که باید آن را کشف کنی و اگر آن را کشف کنی زندگی‌ات شیرین می‌شود. حال‌که شاید همین افسانه مسیر جستجوی ما را به خطا می‌برد. همین می‌شود که سال‌ها می‌گردیم و دست خالی می‌میریم. این افسانه ما را تشویق می‌کند که به این فکر کنیم که در پایان زندگی‌مان چه‌کاری کرده باشیم رضایت داریم. ما به این سوال هر پاسخی بدهیم خطا است...

خوشحالم که اینجا را می‌خوانید. برای دریافت پادکست‌ها و نوشته‌ها عضو شوید

3 Comments