قبل از اینکه این مطلب را بنویسم رفتم و کولهپشتی سال گذشتهام را مرور کردم برای اینکه بفهمم چقدر آنچیزهایی که با خودم آوردهام بهکارم آمده است. برای بخشی از آنها خوشحالم چون فکر میکنم که انتخاب درستی بوده و برای بخشی دیگر هم میتوانسته بهتر باشد. اما کولهپشتی برای 94:
چهچیزهایی را با خودم به سال جدید میبرم؟
عدم قطعیت
بدون شک یکی از برداشتهای امسالم وجود عدم قطعیت در زندگی است. سال را با یک برنامه شروع میکنی اما در پایان میبینی در مسیر اتفاقاتی افتاده که برنامه تو را تحت تاثیر قرار داده است. اینکه زندگی پیشبینیپذیر نیست و پیچیده است و برنامهریزی و پیشبینی تنها راهحل مواجهه با پیچیدگی نیست. برای مواجه شدن با پیچیدگیهای زندگی باید انعطافپذیر بود. در اینباره در پادکست قوی سیاه کامل صحبت کردهام.
نغمه غمانگیز
در سریال خانه سبز صحبت از نغمه غمانگیز آدمها میشود. اینکه هرکسی یک نغمه غمانگیزی دارد. من این نغمه را با خودم به سال جدید میآورم. شاید باید برای سال جدید فقط خوبیها را با خود آورد اما این نغمه غمانگیز چیز بدی نیست. باعث میشود یادم باشد در زندگیام چگونه بودهام. باعث میشود ببینم خطاهایم کجا بوده و چطور نغمه غمانگیز خودم را شنیدهام. نغمه غمانگیزم را با خودم میآورم که یادم باشد تنهایی درد دارد. نغمه غمانگیزم را با خودم میآورم که لذت شادی را بیشتر درک کنم.
جسارت تصمیم
در زندگی مواقعی هست که باید تصمیم بگیری و خودت را پرت کنی به دل نتایج تصمیم. بزرگترین تصمیمهای زندگیام را در سال گذشته گرفتهام و پریدهام وسط ماجرا. ترس از تغییر همواره مانع تصمیمگیری است. ترس ناآگاهی و نمیدانم چه میشودها نمیگذارد که تصمیم بگیری. برای تصمیمگیری نیازی نیست در یک لحظه انتخاب کنی. جسارت تصمیمگرفتن با آرامش و صبر بهدست میآید. تصمیم جسورانه ناشی از تعمق و تامل است. جسارت تصمیمگیری را با خودم به سال جدید میآورم چون میدانم در ادامه تصمیمهای گذشتهام باید تصمیمهای تازهای بگیرم.
ناکامل بودن
وقتی قرار است کامل باشی میشوی مثل یک گلدان شکستنی که زیباست اما بسیار شکننده. این را از قبل میدانستم و کماکان با خودم حمل میکنم که قرار نیست کامل باشم. قرار نیست در همهی جنبههای کار و زندگی موفق باشم. قرار است آدم ناکاملی باشم که برای بهتر شدن تلاش میکند. قرار نیست همهی آدمها از بودن در کنارم خوشحال باشند و قرار نیست من بتوانم همهی آدمها را خوشحال کنم اما برای خوشحال بودن آدمها تلاش میکنم. به خودم حق میدهم که خطا کنم اما حق نمیدهم که برای بهبود تلاش نکنم. وقتی میخواهی کامل باشی بار سنگینی را حمل میکنی که به تو فرصت و جرات حرکت نمیدهد. اما ناکاملی سبکات میکند. به تو جرات تجربه کردن و پیش رفتن میدهد.
لبخند
این یکی برایم سختتر از بقیه است. در بیشتر مواقع که درگیر کار هستم فراموش میکنم که لبخند بزنم. طبیعی است که همیشه نمیشود لبخند زد. اما میخواهم لبخند در کولهام بگذارم و بیشتر لبخند بزنم و تمرین کنم که این لبخند صرفا تغییری در عضلات صورت نباشد بلکه ریشه در عمق دل داشته باشد و بیشک این نیازمند آرامش درونی بیشتری هم هست.
چه چیزهایی را از کولهام خارج میکنم؟
خاطرات گذشته
نمیتوانم بگویم که خاطرات را میشود از کوله خارج کرد. در واقع خاطرات یکجورهایی به کولهی هرکدام از ما دوخته شدهاند. اما زندگی عجیب است. گاهی گذران زمان در خاطرات خوش گذشته دست و پایت را برای ادامه زندگی میبندد. باید بخشی از این خاطراتم را بیاویزم به دیوار این مقطع از زندگی و از آنها عبور کنم و پیشبروم.
قضاوت کنندگان
آدمهایی اطرافم بودهاند که بیرحمانه قضاوت کردهاند و فرصتی برای گفتگو نگذاشتهاند. بدون شک آنها را با خودم به سال جدید نمیبرم. اگرچه هر چالش انسانی برایم دردناک است اما در سال گذشته بیشتر یاد گرفتم که روبرو شدن با این چالشها بخشی از واقعیت زندگی است و باید از عدهای عبور کرد. اطرافت همواره کسانی هستند که زبانشان تیز است و فکرشان محدود به شنیدههاشان. از این گروه عبور میکنم و میدانم که باز هم سر راه خودم قرار میگیرند. از این گروه تشکر میکنم که به من گفتند مورد قضاوت واقع شدن چقدر دردناک است. تشکر میکنم که چشمهایم را بیشتر باز کردند که مراقب زبان و گوش و فکرم باشم.
چه ویژگیهایی باید در من تقویت شود؟
فکر میکنم امسال باید بیشتر اولویتهای کار و زندگی را در ذهنم منظم کنم. باید بتوانم بهتر پاسخگو باشم. کمتر آنجاهایی که به خودم میگویم حوصلهندارم را بشنوم و این یعنی جدیت را باز هم در خودم تقویت کنم. شاید یکی از بزرگترین درسهایی که در سال 93 گرفتم این بود که باید گفتگو کرد حتی اگر این گفتگو دردناک باشد. همیشه از کودکی کم حرف بودم و در بسیاری از مواقع سکوت کردهام. سال 93 به من نشان داد که سکوت بیجا چطور ممکن است جریان زندگیات را بههم بریزد. برای 94 میخواهم که بیشتر با آدمهای مهم زندگیام گفتگو کنم.
پینوشت: به سالهای گذشته که نگاه میکنم، میبینم که هر از گاهی با چالشی روبرو شدهام که با خودم گفتهام از این سختتر نمیشود. اما هرچقدر زمان گذشته چالشهای گذشته در چشمم کوچک شدهاند و چالشهای بزرگتری سر راهم قرار گرفتهاند. برای این روند هم خوشحالم و هم ناراحت. خوشحالم چون همین چالشها باعث شده درک جدیدی نسبت به دنیا و زندگی پیدا کنم و ناراحتم چون گاهی احساس خستگی میکنم. در هر صورت هرچه که هست به قول دوست عزیزی به شروع هر سال که میرسیم امیدوارتر میشویم. خوشحالم که هنوز به آینده امیدوارم.