به نظر تو کار درستی کردم؟
نقش تاییدگرها و افراد تقویت کننده در تصمیمگیریهای ما
بهش گفتم:« آره خب اینطور که تو گفتی شاید منم اگه بودم همین کار رو میکردم!»
گفت:« دیدی؟ دیدی…؟ تو پنجمین نفری هستی که این نظرو داری کم کم دارم مطمئن میشم اشتباه از من نبوده.
برای هر کسی ماجرا رو تعریف کردم گفت دفعه دیگه هم تو موقعیت مشابه همین کارو بکن. اصلاً مگه کار دیگهای غیر از این میشد انجام داد؟! نه به نظرم.
ازش پرسیدم این چهار نفر دیگه که میگی حق رو بهت دادن و حتی توصیه کردن بازم این واکنش رو تکرار کنی قبلاً تجربه همچین موقعیتی رو داشتن؟ بالا رو نگاه کرد، انگار داشت توی ذهنش مرور میکرد کی چی گفته. بعد از چند ثانیه گفت:« اره و همشونم یه جورایی همین کار من رو انجام دادن. جمله آخرشو با سرعت کمتری زمزمه کرد، انگار تازه حرفای اون آدما مثل نخ تسبیح شد که اونارو توی تصورش به هم وصل کرد.»
بهش گفتم:« مسئلهای که برای من یا هرکس دیگهای تعریف میکنی ماها با عینک خودمون بر اساس تجربه یا تصور خودمون بهش نگاه میکنیم. نظر من در دنیای خودم با مختصاتی که توی تیرس منه شاید منطقی و معقول به نظر برسه ولی برای تو کار نکنه. تشخیص این به خودت و نظام ارزشی خودت بستگی داره. در مورد همین مسئله من بگم فلان کار رو بکن شاید به نظر درست بیاد اما آیا تو مسئولیت مواجهه با تبعات این تصمیمی که نقش خودت توی گرفتنش ناچیز بود رو به تنهایی داری؟»
این تلاش ناخودآگاه ذهن ماست که برای تصمیمگیریها و برخوردهای ما به دنبال همدست میگرده تا تاییدش کنه و خیالش راحت شه که در جای درستی ایستاده. چون ذهن ما از ابهام خوشش نمیاد و دنبال اطمینانه!
دلش میخواد مطمئن بشه مسیری که توش قدم میذاره همه چیزش قابل پیشبینیه و میتونه خودش رو از قبل برای هر معجزه یا فاجعهای آماده کنه.. اما خبر بد اینکه همچین چیزی غیر ممکنه!
چقدر این عادت رو دارید که تمام مسائل و رخدادهای زندگی، کار، رابطه و تصمیمات بزرگ و کوچک خودتون رو برای دیگران تعریف کنید و از افراد در ازای اونها نظر و بازخورد بگیرید؟
آدمها با نظام ارزشی و عینکهای متفاوت به زندگی نگاه میکنن؛ یعنی مثلاً برای یک نفر ممکنه اولویت حفظ رابطه به هر قیمتی باشه ولی فرد دیگه ممکنه اولویتش خواستههای خودش باشه و با کوچکترین اختلافی رابطه رو کنار بگذاره.
ناخودآگاه ما میگرده و افرادی که بیشترین تایید رو از اونها میگیره پیدا میکنه.
همین الان به تشابه چند نفر از اطرافیان خودتون فکر کنید؛ آیا الگوی مشابهی بین بازخوردهایی که به حرفهای شما دارن پیدا میکنید؟
نکته مهم اینجاست که این موضوع به این معنا نیست که حرف نزنیم و از دیگران نظرخواهی نکنیم! زمانی که این سبک تکرار شونده ما برای تمام تصمیمات و رفتارها بشه و مدام با افراد مشابه و تاییدگر اتفاق بیفته، هویت فردی یا همون "خود" ما رو کمرنگ کرده و تبدیل به آسیب میشه و حاصلش میشه فردی که دائماً دنبال کسی میگرده تا از او کسب تکلیف کنه یا ازش تایید بگیره. همین موضوع قدرت تشخیص فرد، اعتماد به نفسِ تصمیمگیری و مسئولیت مواجه شدن با پیامدهای تصمیم رو تحت تاثیر قرار میده و گاهاً ممکنه تعریف ما از مفاهیم رو به مرور تغییر بده. برای مثال فردی که پنهان کاری پارتنر خودش رو مدام با دوستش درمیون میذاره و با ذهن سوال برانگیز با موقعیت مواجه میشه. دوست فرد در نظام ارزشی خودش طبق تجربهای که با پارتنر خودش داشته این پنهانکاری رو هر بار به "شاید فکر میکنه اگه بفهمی ناراحت میشی، اون تورو دوست داره و نمیخواد ناراحتت کنه پس صلاح تورو میخواد" توجیه میکنه. این کم کم مقوله "پنهان کاری" رو در طول زمان در ذهن فرد به مقوله "دوست داشتن" تبدیل میکنه و چون طرف مشورت فرد کسانی هستند که زاویه نگاه متفاوتی ندارن، این باور درون ذهن فرد تقویت میشه و پالسهای آسیب رو کم کم دیگه دریافت نمیکنه.