سلام و روزهای پایان سالتون بهخیر
ساکنین شهر سوم
اپیزود جدید پادکست مربی با عنوان ساکنین شهر سوم آدمهای معمولی بودند منتشر شد. در این اپیزود با من به سه شهر سفر میکنید و در هر شهر ویژگیهایی را میبینیم که میتواند در کار و زندگی ما اثرگذار باشد. این اپیزود درباره معمولی بودن، فشار اجتماعی عالی بودن و رهایی از آن است.
معمولی بودن در جهان امروز سختتر از بهترین بودن است.
این اپیزود را از طریق کانال تلگرام هم میتوانید گوش کنید.
شروعها و پایانها (هدیه عید)
احتمالا شما هم درگیر جمع و جور کردن کارهای پایان سال هستید و فشار کار در این روزها افزایش پیدا میکنه.
ممکنه حتی براتون این سوال پیش بیاد که واقعا چه چیزی قراره متفاوت باشه که تو روزهای آخر سال کارها فشرده میشوند. بهلحاظ روانی ما نیاز داریم تا نقطه بگذاریم. نقطه برای اینکه به خودمون بگیم مرحلهای را تمام کردیم و وارد مرحلهای تازه شدهایم. چنین موقعیتهایی مثل پایان و شروع سال فرصت پایان دادن است. پایان دادن یا بستن به ما احساس کامل شدن میدهد و فرصت میدهد که بتوانیم برای قدمهای بعدی دوباره شروع کنیم. شاید مسخره بهنظر برسد اما چیزی شبیه دوش گرفتن است. چیزی شبیه خوابیدن و دوباره بیدار شدن. ما هر روز در حال پایان دادن و شروع کردن هستیم.
در همین موقعیتهای دوباره شروع کردن، ما به آینده فکر میکنیم و به کارهایی که میخواهیم انجام دهیم. به اینکه چه دستاوردهایی داشته باشیم یه چطور آدمی باشیم و خلاصه تصمیمهای مختلفی میگیریم که احتمالا در رسیدن به بخشی از آنها هم موفق نخواهیم بود.
فارغ از اینکه محتوای اهداف و رویکردهای ما چگونه است، شیوه تفکر ما نسبت به آینده مهم است.
سال گذشته همین روزها وبیناری برگزار کردم با عنوان Sensemaking.
این شیوه، رویکردی است برای حرکت در مسیر مبهم و پیچیده. این شیوه میتواند در مدیریت مسیر زندگی و سازمانی بهشما کمک کند.
برای پایان امسال ویدئوی کامل این وبینار را بهشکل رایگان در کانال یوتیوب گذاشتهام. حتما عضو کانال یوتیوب بشید و امیدوارم این هدیه کوچک برای حرکت به سمت روزهای پیشرو و در مواجهه با چالشها بهتون کمک کنه.
از یادداشتهای شخصی
نامهای به آقای هنکس - قسمت دوم
قسمت اول این نامه را میتوانید اینجا بخوانید.
آقای هنکس!
شما در تمام زندگیتان نوشتهاید و بهتر از هرکسی میدانید که کلمات انسان ریشه در احساساتش دارد. وقتی میخواهی چیزی عمیق بگویی، حداقل در نگاه خودت عمیق، باید شرایط را فراهم کنی. باید در جای درست بنشینی. باید با ریتم درست پیشبروی! برای اینکه بتوانی به خوبی بنویسی باید نور هم به میزان کافی باشد. حالا فرض کنید من از یک دستیار صوتی استفاده کنم. فرض کنید فقط هدفم این باشد که هرچه در لحظه به ذهنم میرسد را بگویم و آنها تبدیل به متن شوند. فارغ از میزان خطای این دستیاران صوتی، من فضای ارتباط را تغییر دادهام. مثل این است که به دیدار دوستی میخواهی بروی که برایت عزیز است. میتوانی برای اینکه دست خالی به منزلش نروی چیزی مثل یک شکلات بخری و بروی یا اینکه به این فکر کنی که چه چیزی میتواند خوشحالش کند. دست آخر ممکن است با یک هدیه ارزان و کوچک پیش او بروی. مسئله ارزش مالی نیست. در لحظه ی تقدیم آن هدیه، احساس است که منتقل میشود. آنجا است که بندهای ارتباط به هم محکمتر پیوند میخورند. دلیلش این است که تو آن کاری که باید را انجام دادهای. حالا ماجرای نوشتن این نامهها با ماشین تحریر هم برای من اینگونه است. من باید آن زمان را میگذاشتم تا امیدوار باشم که احساسم منتقل میشود.
خلاقیت بر علیه حرکت
مدتهاست که از موتور برای رفت و آمد استفاده میکنم. روزهای ابتدایی اینگونه بود که از موتور سواری لذت میبردم. کمکم این لذت تبدیل به عادت شد. و موتور برایم تبدیل به وسیلهای شد که صرفا میتوانم زودتر از ماشین به مقاصد موردنظرم برسم. اینطور که انگار وسیلهای شد برای مواجهه با ترافیک سردردآور تهران.
سرعتی که ما امروز در زندگی تجربه میکنیم با طبیعت ما سازگار نیست. ما بهشکل تاریخی برای این سبک زندگی که امروز تجربه میکنیم طراحی نشدهایم. مثلا ابزار کاهش استرس و بازآفرینیمان در گذشته قصهگویی، رقص و برگزاری مراسمهای عمدتا جمعی مطابق با سنتهای هر اجتماع بوده. اما چیزی که امروز تجربه میکنیم کاملا متفاوت است. ما تلاش میکنیم در فضاهای فردی مثل اتاق تراپی خودمان را درمان کنیم چون نمایان شدن اشکالات و ضعفها میتواند ما را در جمع دچار چالشهای جدی کند و در برابر اتهام قرار بگیریم. شیوه معماری امروز بر اساس جدا کردن فضاها است تا اتصال. مثلا در کوچههای قدیم یزد که قدم بزنید میبینید که در سقف کوچهها اتاقهای مشترکی وجود داشته که دو خانه در دو طرف کوچه را بههم متصل میکرده. آنجا فضای اشتراکی بوده برای مهمانداری.
از دوره صنعتی تا امروز را که نگاه کنیم میبینیم که قدرت خلاقیت و نوآوری ما در این جهت بهما کمک کرده که کمتر حرکت کنیم. برای سفارش غذا، برای خرید، برای زود رسیدن و ...
ما خلاقیت خود را انگار بر علیه طبیعت خودمان استفاده کردهایم. کمتر تحرک داشتنمان باعث شده تا تنهاتر باشیم. اگر مثل من در میانسالیتان باشید حتما یادتان میآید که خرید نان در گذشته موقعیت احوالپرسی با هممحلیها بود و ما امروز در بخشهای عمدهای از شهرها چیزی به اسم هممحلی نمیبینیم. در واقع هممحلی بودن یک کامیونیتی بود که همدیگر را در چالشها حمایت میکردند.
جسیکا کرافت در این مقاله با عنوان How to Rewild Yourself به این موضوع پرداخته که چه کارهایی در بستر زندگی شهری میتوان انجام داد تا بتوانیم شاید کمی به طبیعت خود بازگردیم.
تا دوشنبه دو هفته آینده
خوب باشید و امیدوارم روزهای پایان سال براتون موثر پیش بره.
امیر مهرانی
سلام جناب مهرانى
پادكست شهرسومتون بازنشدبراى من/ولى ايميل هاتون رو دريافت ميكنم و چه تعبيرجالبى ازپايان سال /مثل دوش گرفتن يا خوابيدن وبيدارشدن👌🌺