این روزها وارد دهمین سالی میشوم که این سایت را دارم. وقتی به ده سال گذشته نگاه میکنم، متوجه میشوم که چقدر زندگیام تغییر کرده. بهنظرم یکی از مهمترین کارهایی که در زندگیام تا بهامروز انجام دادهام نوشتن در اینجا بوده است. شاید باورش سخت باشد که انجام این کار یعنی نوشتن در یک وبلاگ بتواند اثر بزرگی بر زندگی یک آدم داشته باشد اما برای من اینگونه بوده. هر از گاهی با افرادی روبرو میشوم که میگویند من نوشتههایت را دنبال میکنم یا کسانی که به یک نوشتهی خاص اشاره میکنند و میگویند که فلان نوشتهات به من خیلی کمک کرد. همهی اینها به من انگیزه و شعف میدهد. حالم را خوب میکنم و کمی مغرورانه هم باعث میشود به خودم افتخار کنم. اما هرچقدر که نوشتههایم به خوانندهها کمک کرده باشد برای خودم یادگیری بیشتری داشته است.
ماجرا از کجا شروع شد؟
۱۰ سال پیش وقتی این سایت را راهانداختم حال روز خوبی نداشتم. کسب و کار شکست خورده بود و تحت فشار زیادی بودم. احساس کردم باید کاری کنم که حالم خوب شود. نوشتن همیشه برایم کاری بوده که میتوانستم از همهی فشارها به آن پناه ببرم. قبل از سایت مربی هم وبلاگهای دیگری داشتم که از جنس نوشتههای ادبی و دلنوشته و اینجور چیزها بود. در یک دورهای که اوج شکلگیری وبلاگها بود این بازیهای دلنوشته و اینجورچیزها مد بود و من هم همین کار را میکردم. اما ده سال پیش مدتی بود که نوشتن را کنار گذاشته بودم. یعنی وبلاگنویسی را. آن روزها احساس کردم که دوباره باید برگردم به نوشتن اما میخواستم چیزی بیشتر از کاری که همیشه میکردم انجام بدهم. بههمین دلیل فکر کردم دربارهی کار و چیزهایی که جالب است شروع کنم بهنوشتن. هرچقدر بهذهنم فشار میآورم که یادم بیاید چطور دامین thecoach.ir را انتخاب کردم چیزی بهذهنم نمیرسد. اوایل کار با amirmehrani.com/thecoach شروع کردم و بعد از مدتی همهچیز را منتقل کردم به دامین thecoach.ir.
اوایل همهچیز جنبهی سرگرمی داشت و یکجور تمرین مدیتیشن بود. اما کمکم اینکار سمت و سوی خودش را پیدا کرد.
کاری که فکر میکنی درست است را انجام بده!
روزی که شروع بهنوشتن کردم تصوری از اینکه بعدها چه اتفاقی خواهد افتاد نداشتم. در واقع این کار را برای رسیدن به رویایی یا آرزویی انجام ندادم بلکه فقط نوشتم. تصوری نداشتم که بهواسطهی نوشتن در این سایت پایم به سخنرانی در رویدادها، برنامههای تلویزیونی و رادیویی باز میشود. حتی تصوری نداشتم که اینکار میتواند منجر به یک کسب و کار جدید بشود.
نوشتن در این سایت بهمن یاد داد که کاری که فکر میکنی درست است را انجام بده. مهمتر از اینکه همهاش به آینده فکر کنی و سعی کنی که این ماهیت بیشکل و قیافه و مبهم - آینده - را در قالب تصوارت و تجربیات امروزت قرار بدهی، بهتر است که با مسیر پیشبروی و اجازه بدهی راه تو رو بسازد. تجربیات مسیر ارزشمند هستند و تو هر لحظه باید خودت را با قدمهایی که برمیداری مرور کنی.
روی کاری که فکر میکنی درسته متمرکز بمون!
در گذشته من استاد انجام کارهای نصفه و نیمه بودم. همیشه در شروع هیجان بالایی داشتم و در ادامه انگیزههایم را از دست میدادم. زمانی که شروع کردم به نوشتن در این سایت و بازخورد مخاطبها را دیدم متوجه شدم که رها کردن این کار یک خودزنی بزرگ است. زمانهایی در طول این دهسال بوده که به خودم گفتهام ولش کن! زمانهایی بوده که از نوشتن و ادامه دادن ناامید شدم و با خودم فکر کردم: «حالا که چی؟»
مدت کوتاهی که از نوشتن خودم را دور کردم دوباره انرژی قبل بازگشته و دوباره انگیزهی نوشتن را بهدست آوردم. قبلترها هفتهای سه یا چهار مطلب منتشر میکردم و به خودم تعهد میدادم در هر شرایطی چه خسته باشم و چه بیخواب، چه تعطیل باشد یا روز شلوغ کاری، نوشتن را ادامه بدهم. همین موضوع هم باعث شد بیشتر به خودم یاد بدهم که تعهد به خود مهم است و باید پای کاری که شروع میکنم بایستم.
پذیرش در برابر ناخوشایندیها!
زمانهایی که احساس ناامیدی آمده دلایل مختلفی داشته. گاهی خوانندگانی بودهاند که من را متهم کردند به اینکه حرفهای قشنگ میزنی و اینهایی که میگویی در تئوری قشنگ است. گفتهاند شماهایی که تو این زمینهها کار میکنید از خودتون یک تصویر خوب میسازید و واقعیت شما چیزی غیر از این است. شنیدن این حرفها انگیزه و امید آدم را میگیرد. اما شاید مخاطبها درست میگفتند. من هم زمانی که خودم مخاطب سخنرانها بودم به این فکر میکردم که: «واقعا راست میگن؟» این بازخوردها باعث شد بیشتر به این فکر کنم که میخواهم چطور آدمی باشم.
بههمین دلیل سعی کردم راهم را درست طراحی کنم. مخاطبهایی که چنین فیدبکهایی میدادند حق داشتند. وقتی دربارهی بهتر زندگی کردن، خودشناسی، مدیریت و از اینجور چیزها حرف بزنی انتظار از تو بالا میرود. باید خودت نمونهی حرفی باشی که میزنی. این فیدبکها حالم را بد میکرد اما باید شنیده میشدند. بههمین دلیل نوشتن در اینجا باعث شد بتوانم خودم را در معرض قضاوت قرار بدهم و بازخورد بگیرم.
همین موضوع به من یاد داد که پذیرش بیشتری نسبت به چیزهایی داشته باشم که بروفق مرادم نیست و برای تغییرشان کاری انجام بدهم. همین باعث شد همزمان که دربارهی موفقیتها و چیزهای خوب نوشتم، دربارهی تجربههای ناخوشایندم هم بنویسم و توضیح بدهم که چطور از آنها یاد گرفتم. بهنظرم همین موضوعها باعث شد که جرات کنم ناکاملیها و اشتباهات خودم را بپذیرم.
رفاقتهای ارزشمند!
بدون شک یکی از لذتبخشترین نتایج نوشتن در اینجا آشنایی با آدمهای فوقالعاده بوده است. بهواسطهی همین کار رفاقتهایی شکل گرفته که فوقالعاده است. بهنظرم این موضوع توضیح بیشتری ندارد و بهاندازهی کافی شفاف هست.
هیچچیز همیشگی نیست!
پدیدهی تلگرام، برای آدمی مثل من که دوست دارد بنویسد شبیه سایهی یک ابر سیاه است. راستش را بگویم از تلگرام دل خوشی ندارم. هرچقدر هم که در کانال وقت گذاشتم اما هیچوقت شبیه لذت نوشتن در اینجا نبوده است. اما ظهور این ابر سیاه، سلیقه و شیوهی دریافت مطالب همهی ما را تغییر داد. اوایل مقاومت زیادی داشتم در پیوستن به تلگرام و راهاندازی کانال. هنوز هم بدم نمیاید یک بلایی سر این تلگرام بیایید بلکه برگردیم به حال و احوال گذشته. اما باید پذیرفت که دنیا و زندگی رو بهجلو حرکت میکند. احساسهای خوب گذشته در همان زمان خودش معنا داشته و باید تغییرات جدید را پذیرفت. هر چقدر اینجا خواننده داشته است اما چیزی همیشگی نیست. در زندگی چیزها به هم تبدیل میشوند و اتفاقی نیست که در طول زمان بتواند ماهیت اولیهی خود را حفظ کند. همین تغییرات به من یاد داد که اگر با چیزی خوشحال نیستم چطور میتوانم شیوهای موثر برای خودم پیدا کنم. چطور میتوانم آنطور که فکر میکنم موثر است اقدام و رفتار کنم.
نوشتن، یادگیری بیشتر است!
نوشتن قدرت عجیبی دارد. برای اینکه چیزهایی که در ذهنت هست را کلمه به کلمه ردیف کنی باید تقلا کنی. باید چیزهایی که میدانی را به ترتیب درستی بیان کنی. همین اتفاق یعنی منظم کردن دوبارهی ذهن. در نوشتنِ چیزهایی که میدانی، یک وقتهایی با کاستیهایت روبرو میشوی. میفهمی جای یک چیزهایی خالی است و چیزهایی هست که نمیدانی. همین تو را تشویق به مطالعهی بیشتر میکند. یاد میگیری که چطور جاخالیها را پر کنی. نوشتن، یعنی یادگیری بیشتر. نوشتن در اینجا باعث شد در هر بار تایپ کردن کلمات دوباره آنچه که میدانستم را جلوی چشمانم بیاورم و مرور کنم.
و در نهایت...
از همهی کسانی که در این سالها همراه بودند ممنونم و امیدوارم نوشتههای اینجا اثر خوبی برایشان داشته باشد. من هیچوقت عقیده ندارم که آدم کاملی هستم و چیزهایی زیادی میدانم. اما در تمام این سالها قدم به قدم با همین نوشتن پیش آمدم و تلاش کردهام بهتر شوم. در تمام این سالها تلاش کردهام به حرفهایی که میزنم متعهد باشم و رفتار و گفتارم یکپارچه باشد. نمیدانم چقدر موفق بودم اما وقتی بهقصه خودم فکر میکنم میفهمم که تلاش کردهام.
سر یک کلاسی در دانشگاه شریف داشتم به بچهها میگفتم که پراشتباهترین آدمی که در زندگی میشناسم خودم هستم. خاطراتم پر است از تصمیمهای اشتباه. پر از ندانسته کاری را انجام دادن. اما با خودم قرار گذاشتهام که خودم را مرور کنم و یاد بگیرم. نوشتن در اینجا اینگونه به من کمک کرد.