امروز شاید یک روز عادی باشه. شاید ویژگی خاصی برای مهم بودن بهعنوان یک روز برای کسی نداشته باشه، اما برای من امروز یک روز ویژه است. درست 15 اسفند 1379 بود که من اولین روز کاریام را تجربه کردم و اکنون 10 سال از آن زمان گذشته. در سال 79 من 19 سال داشتم و در کنک.ر شکست خورده. شانسی که آوردم این بود که موقعیت خرید خدمت سربازی رو داشتم که به لطف خانواده این اتفاق افتاد. به دلیل اینکه در کنکور قبول نشده بودم تصمیم گرفتم مشغول به کار بشم. به همین دلیل مدتی بود در روزنامهها و با صحبت با دوست و آشنا دنبال کار میگشتم. سوم دبیرستان که بودم با یکی از دوستان سعی میکردیم با زبان Turbo C برنامهای برای شرکت پدر او بنویسیم که یک شرکت عمرانی بود. من نه مفهوم شیءگرا را میفهمیدم و نه مفاهیم بانک اطلاعاتی را. فقط بلد بودم کد بزنم، اما همین موضوع باعث شده بود اعتماد به نفس خوبی بگیریم و فکر کنم که در زمینه کامپیوتر میتوانم کار کنم اما اصلا ایدهای نداشتم که دقیقا چه کاری. یکی از همکاران مادرم گفت که یک شرکتی دارد استخدام میکند و آدرس و تلفنش را داد من هم تماس گرفتم و رفتم اونجا. نه میدونستم چه شرکتی هست، چیکار میکنه و چهکسی را میخوان استخدام کنند. رفتم فرم پر کردم گفتم کامپیوتر بلد هستم قرار شد با شخص دیگری مصاحبه کنم. آن شخص از من سوالاتی در مورد ویندوز (فکر میکنم 95 یا 98 بود در آن زمان) پرسید و گفت که میتونی با Visual Basic یک دفترچه تلفن بنویسی گفتم بله و قرار شد هفته آینده برنامه دفترچه تلفن را بیاورم. خاطرم نیست چطوری، اما نوشتمش و خلاصه استخدام شدم. روز اول کارم همین 15 اسفند بود. یک میز داشتم گوشه یک اتاق در امور اداری آن شرکت که یک کامپیوتر هم روی آن بود. نصف روز را بیکار بودم تا اینکه یک نامه آوردند برای تایپ کردن. از تایپ فارسی چیزی نمیدونستم و با سختی تمام نامه را تایپ و صفحه بندی کردم. بعد همان نامه را مهر و امضا کردند، گذاشتند در یک پاکت یک آدرس روی آن نوشتند دادند به من که ببرمش به حوالی خیابان طالقانی. خلاصه من تبدیل شدم به یک نامهرسان که توانایی کار با کامپیوتر هم داشت و تا آخر سال پاکتهای نامه بود که اینطرف و آنطرف میبردم. (این موضوع قابل توجه دوستانی که وقتی مطلب برج غرور و خاطرهها را خواندند گفتند عجب پارتی داشتی که از اول بهت کار با حقوق بالا دادند. لطفا این مطلب را تا انتها بخوانید.)
روز آخر سال 15هزارتومان گذاشتند در پاکت و به عنوان حقوق بهم دادند. آن زمان حداقل دستمزد فکر کنم حدود 36-37 هزار تومن بود. خیلی خوشحال بودم که حقوق گرفته بودم. اصلا یادم رفت که چه کاری انجام می دادم و چه شرایطی در این 15 روز داشتم. آمدم خانه با خوشحالی به پدرم گفتم که حقوق گرفتم. فکر کنم همهاش را هم درجا رفتم لباس خریدم.
بعد از تعطیلات کار شروع شد و کماکان نامه رسانی ادامه داشت. از طریق یکی از دوستان (همین آقای مجید تهرانی که مطالبش در مورد کارآفرینی را در این چند روز مطالعه کردهاید) با دورههای مایکروسافت و MCSE آشنا شدم و تصمیم گرفتم که در این دورهها شرکت کنم. مدتی از نامه رسانی من گذشته بود که تغییر و تحولاتی در شرکت پیش آمد و من شدم تلفنچی و بایگانیچی. تعداد بسیار زیادی تلفن در روز جواب میدادم، نامه در دفتر اندیکاتور ثبت میکردم و بایگانی میکردم. حجم کار بسیار زیادی بود. اولین حقوق رسمی که گرفتم فکر می کنم سیوخوردهای هزار تومن بود. در کلاس هم ثبت نام کرده بودم و خیلی وقتها همزمان با کار، کتابهای قطور دورههای مایکروسافت هم کنار دستم باز بود و مطالعه میکردم. که البته با توجه به اینکه زبان انگلیسیام خوب بود مشکلی با مطالعه کتابها نداشتم. این موضوع زمانی نزدیک به 9ماه طول کشید.
یک روز در شرکت مدیرعامل داشت در مورد یک طرح تبلیغاتی که یک شرکت طراحی انجام داده بود با شخص دیگری صحبت میکرد و به شدت از آن طرح ناراضی بود. نمیدونم چرا دهنم رو باز کردم گفتم من میتونم طراحی کنم. اگر اجازه بدید من هم یک طرح بیاورم. اون زمانها با نقاشی و گرافیک رابطه خوبی داشتم. مدیرعامل هم به نظرم ملاحظه کرد و خواست که من ناراحت نشوم بعد از اینکه نگاهی به من انداخت قبول کرد. چند روز بعد طرح را آوردم و اتفاقا آقای مدیرعامل از این طرح خوشش آمد و همین برای چاپ تصویب شد. این اتفاق باعث شد تا شانس صحبت با مدیرعامل شرکت را داشته باشم و به او درمورد کارهایی که بلد بودم و دورههایی که در حال گذراندن بودم توضیح دادم و بعد از مدتی متوجه شدم که او از مسئول امور اداری خواسته که من را جابجا کنند و رسیدگی به امور کامپیوتری شرکت را به من بدهند.
همین اتفاق باعث شد کلا مسیر کاری من تغییر کند و سمت و سوی تازهای بگیرد. در این فاصله اولین امتحان مایکروسافت را دادم و قبول شدم. حالا آشنایی خوبی درباره شبکههای کامپیوتری داشتم. یک مستند آماده کردم از مزایای داشتن شبکه در شرکت و به مدیران دادم. آنها هم قبول کردند که شرکت شبکهدار شود. این پروژه هم بخوبی انجام شد. شاید یکی دوماهی بیشتر از یکسال طول کشید تا همه این شرایط برای من از نامه رسانی به مسئول امور کامپیوتری تغییر کند. و خوب البته هرچیزی که آغازی دارد پایانی هم دارد. من با شرایط بهتر کاری در شرکت دیگری روبرو شدم که هم تخصصیتر بود و هم دستمزد بیشتری داشت. به همین دلیل اولین تغییر شغلی را هم تجربه کردم.
مطلب طولانی شد. الان که به گذشته نگاه میکنم، میبینم که میتوانستم بهتر هم باشم. اما من روند منطقی مسیر زندگی و کاریام را طی کردهام و از نقطهای که اکنون بعد از 10سال در آن قرار دارم راضی هستم. اشتباههایی داشتم که ضربههای بزرگی زده به من. اما اگر این اشتباهها نبودند من هم در مسیر دیگری بودم. 10 سال زمان کمی نیست. یادم میاد گاهی آگهیهای استخدام را نگاه میکردم که در آن نوشته بود کارشناس... با 3 سال سابقه، 5سال سابقه و... به نظرم میومد رسیدن به این میزان سابقه چقدر زمان میبره!
حالا من مرز 10 سال را رد کردهام و تجربههای زیادی کسب کردهام. بر اساس تواناییهایی که داشتم پیشرفت کردم و توانستهام کارهای خوبی انجام بدهم. از مسیری که آمدهام راضی هستم و به مسیر آینده امیدوار. باید ببینم در خاتمه ده سال بعدی اگر زنده باشم کجا خواهم بود!