قبلتر درباره تفاوت تنهایی با تنهایی نوشتهام. تنهایی که به انتخاب و اختیار باشد و ما را از جریان شلوغ زندگی جدا کند سازنده است. بسیاری از هنرمندان در وصف این تنهایی حرفها زدهاند و بزرگترین آثارشان را در تنهاییشان خلق کردهاند. بهترین کتابها، نقاشیها، نمایشنامهها، آهنگها و ... همه در تنهایی خالقشان خلق شدهاند. تنهایی دوم اما انتخاب شده نیست. چنسی از غربت و دوری دارد. احساس ترک شدن دارن و این دردناک است. تنهایی بزرگترین درد انسان است وقتی حق معاشرت از او گرفته میشود. نمیدانم چهکسی اولینبار به فکرش رسید که باید زندان برای آدمها وجود داشته باشد اما حتما او خوب میدانسته که تنها شدن آدمها تنبیه بزرگی است برایشان.
ما انسانها موجوداتی هستیم با قدرت حل مسئلهی بینظیر که بهخوبی میتوانیم برای مشکلاتمان راهحل پیدا کنیم. مشکل هرچه میخواهد باشد، انسان دست آخر راهی برای حل آن پیدا خواهد کرد. انسانهای تنها هم برای حل تنهاییشان راهحلهای زیادی پیدا کردهاند. آنها خواستهاند که بیشتر در ارتباط گسترده با آدمهای دیگر قرار بگیرند. خواستهاند که سرگرمیهای فراوان برای خودشان دست و پا کنند. خواستهاند برای کمرنگ شدن تنهاییشان آشپزی کنند، مهمانی بگیرند، ورزش کنند و از انجام هرکاری که تنهایی را کمرنگ میکند کوتاهی نکنند. روانشناسان برای حل معضل تنهایی حتی پیشنهاد میکنند که فرد حیوان خانگی داشته باشد. اما اینگونه نمیتوان معضل تنهایی را گذراند. مسئله ایناست که تنهایی گذراندنی نیست بلکه زندگی کردنی است.
شاید بهترین نمونه تنهایی دردناک را در فیلم Cast Away با بازی تام هنکس بتوان دید. کسی که به انتخاب خودش تنها نشد و برای بقای خودش یک توپ را بهشکل صورت انسان درآورد و آن را کرد همدم خودش. آدمهای تنها پیشنهاد میدهند که از تنهایی باید لذت برد در صورتیکه در چنین نوع تنهایی لذتی وجود ندارد بلکه هر اقدامی صرفا برای گذراندن تنهایی میشود.
در الگوی سلامت انسان، روابط نقش پررنگی را بازی میکنند و احساس تنهایی بهشکل مستقیم به کیفیت روابط ما برمیگردد. ما ممکن است در محیط کار احساس تنهایی کنیم چون روابط معناداری را با همکارانمان نمیتوانیم برقرار کنیم. ممکن است در زندگی احساس تنهایی کنیم چون رابطهی احساسی و معناداری را با یک نفر خاص و ویژه نمیتوانیم برقرار کنیم. حتی ممکن است احساس تنهایی کنیم چون با آن یک نفر ویژه هم نتوانیم رابطهی معناداری برقرار کنیم.
همهی اینها را گفتم که تاکید کنم تنهایی را باید زندگی کرد. عقیده دارم هر سرگرمی صرفا راهی موقتی برای گذران تنهایی است. گاهی باید همهی این سرگرمیها را متوقف کرد و اجازه داد تنهایی بر زندگی چمبره بزند. در این شرایط میتوان آن را خوب درک کرد. دردش را میشود فهمید. در زندگی با این تنهایی میتوان فهمید که وجودش چیزی نیست که کسی بخواهد تنهایی همخانهاش بشود.
ما انسانها به دوست داشتن و به دوست داشته شدن نیاز داریم. این یک نیاز طبیعی در ما است. اگر دوست بداریم و خودمان را از ابراز آن منع کنیم به خودمان و دیگری بد کردهایم و اگر مورد دوست داشته شدن قرار بگیریم و نپذیریم هم باز به خودمان و دیگری بد کردهایم. فکر میکنم تنهایی را با دوست داشتن و مورد دوست داشتن واقع شدن میتوان ناپدید کرد. در غیراینصورت هر اقدامی به ما میگوید که بیشتر از همیشه تنها هستیم. ما زمانی تنهایی را محو میکنیم که کلاممان با شخصی دیگر پیوند و احساسمان با او گره میخورد. تنهایی را زمانی محو میکنیم که احساس کنیم چیزی برای عرضه کردن یه یک نفر ویژه داریم.
تنهایی بزرگترین ترس انسان است. اما هرچقدر که بیشتر از این ترس قرار کنیم، حضورش قدرتمندتر میشود. باید با تنهایی زندگی کرد تا آمادهی فائق آمدن بر آن شد.