یکی از پروژههای شخصی من دیدن فیلمهای پل نیومن هست. اصلا نمیدونم چرا، اما از دیدن فیلمهاش لذت میبرم. مثلا گربه روی شیروانی داغ رو بارها دیدهام و حتی گاهی به مرحله زودتر گفتن دیالوگها هم میرسم. نکتهای که برام جالبه اینه که تو بیشتر فیلمهایی که نیومن بازی کرده، یک پیام درباره شیوه زندگی و اخلاق به مخاطب ارائه میشه. تو فیلمهای قدیمی و کلاسیک هم مثل حالا فضای پستمدرنی وجود نداشته که پیام با پیچیدگیهای خاص و در لفافه به مخاطب ارائه بشه. پیام "اخلاقی" فیلم خیلی ساده و صریح بیان میشده. تو زندگی فعلی ما که پر از پیچیدگی هست دیدن این فیلمهای ساده لذت خاص خودش رو داره.
در ادامه همین پروژه پل نیومن بینی، رسیدم به فیلم لوک خوشدست. نسبت به فیلمهای دیگه ضعیفتر بهنظرم اومد اما نکات جالبی داشت. پل نیومن در فیلم نامش لوک هست و به دلیل بدشناسیهای زیادی که میاره بهش میگن لوک خوشدست. او یک گروهبان بوده که مدال هم داشته اما کاملا از همهچیز بریده. در طول فیلم متوجه میشیم که حتی دختر مورد علاقهاش هم به او خیانت کرده. لوک بخاطر مستی و تخریب اموال شهرداری دستگیر میشه و به زندان میافته. لوک در زندان هم بدشانسیهای زیادی میاره. مثلا چندبار فرار میکنه اما هربار به شکلی کاملا مسخره گیر میافته. کتک میخوره اما باز سرپا میایسته. به زندون انفرادی منتقل میشه اما اصلا خودش رو نمیبازه. به شکلی بد تنبیه میشه اما باز هم کم نمیاره. لوک با این که به نظر بدبیاری زیاد داره اما سعی میکنه به بقیه هم روحیه بده و البته با این کار خودش رو از دیگران متمایز میکنه.
برای من این موضوع خیلی جالب بود که با وجود شکستها، اما بازهم به حرکت ادامه میداد. هربار به روشی جالبتر فرار میکرد. جلوی حریفش کتک میخورد اما باز میایستاد. اینقدر این کار رو انجام داد تا حریفش از زدن اون دست کشید. موضوع جالب فیلم همین بود که تاکید میکرد، مسیر مهمه و تلاش برای قدم گذاشتن در مسیر. تمام حرف فیلم در این دیالوگ خلاصه میشد:
کاپیتان (رئیس زندان): تو گروهبان بودی. مدال هم گرفتی اما بعد خودت رو دوباره به سطح یک سرباز نزول دادی. چطور ممکنه کسی همچین کاری بکنه؟
لوک: میخواستم مسیر موفقیت رو دوباره برم کاپیتان!