چند شب پیش وقتی همسرم از تمرین تئاتر به خانه برگشت، ماجرای تکراری کنار نیامدن اعضای گروه با همدیگه و با کارگردان را مطرح کرد. اتفاقی که در زمان نزدیک به یکسال تمرین به شکلهای مختلف رخ داده بود و تکراری شده بود. بلافاصله اولین موضوعی که به ذهنم آمد همان مشکلات کار تیمی است که خیلی از ما ایرانیها می دانیم که سخت ترین کار دنیاست برایمان. همسرم تعریف کرد که یکی از بازیگران با کارگردان کار، بدلیل زمان اجرای نمایش اختلاف نظر پیدا کرده و در نتیجه گفته که دیگه در این نمایش بازی نخواهد کرد. البته باید این توضیح را بدم که بازیگرای این نمایش از چهره های شناخته شده نیستند و در واقع در ابتدای مسیر بازیگری هستند و به اصطلاح خاک صحنه هنوز نخورده اند. به همین دلیل این سوال برایم مطرح شد که واقعا با این کار چه کسی لطمه می بیند؟ کارگردان یا بازیگر؟ و بعد از تعریف کردن این ماجرا بلافاصله تصویر نمونه های مشابه در محیط کار جلوی چشمم ظاهر شد. یاد تعداد زیاد مصاحبه هایی که داشتم افتادم و حتی یاد مصاحبه هایی که با خودم می شد.
زمانی رسیده بود که فکر کردم در شرکتی که مشغول بکار هستم دیگر پیشرفت نمی کنم و تصمیم گرفتم که محل کارم را تغییر بدهم. یک رزومه پنج، شش صفحه ای با جزییات کار به زبان انگلیسی آماده کردم و برای شرکتهایی که درخواست داده بودند ارسال کردم. یکی از این شرکتها، مجموعه ای بزرگ بود که موقعیت خوبی برای کارکردن داشت و اتفاقا نوع کاری که می خواستند انجام بدهند با تخصص من هم هماهنگی کامل داشت. هنگام مصاحبه، با اعتماد به نفس بسیار بالا وارد شدم چون فکر می کردم که سابقه مدیریتی من در شرکت قبلی جایگاه من را به شدت بالا می برد اما فراموش کردم که این تصویری است که خودم ساخته ام و ممکن است تصویر بیرونی و حتی شکل نوشتن رزومه من چیزی متفاوت از آنچه است که تصور می کنم. خلاصه که مصاحبه انجام شد و من تقریبا به شکل مچاله از مصاحبه بیرون اومدم و تمام تصوراتم به هم ریخته بود. که البته تجربه خوبی بود برام.
در مصاحبه هایی که داشتم، بخصوص با افراد تازه کار متوجه شدم که بسیاری از آنها تصورشان از محیط کار چیزی فراتر از واقعیت است. کسی که از دانشگاه وارد محیط کار می شود به واسطه مهندس بودنش انتظار حقوق بسیار بالا دارد، انتظار اتاق اختصاصی دارد، انتظار کار مدیریتی دارد و ....
از طرفی در بسیاری از موارد مشاهده کرده ام که افراد بیشتر تازه کار در یک شرکت به دلیل وجود مخالفتها با عقایدشان، یا بروز شرایط خاص و به این دلیل که عقیده دارند بهتر از آنها در بازار کار وجود ندارد، به اصطلاح خودمان قهر می کنند یا لج می کنند. این تصور وجود دارد که چون برای شرکت یا برای رئیس کار می کنم وقتی برای انجام کاری لج کنم از این طریق ضربه بزرگی وارد کرده ام. البته این مسئله را باید در شرایط متفاوت بررسی کرد اما کلیت این کار به رئیس یا مجموعه ممکن است در کوتاه مدت ضربه بزند، اما شرکت باقی می ماند و این شخص است که از بین می رود.
مخلص کلام اینکه خواستم این دو نکته را بگم:
1- شما در هیچ شرایطی کارمند کسی نیستید. قبل از اینکه برای کسی کار کنید، برای خودتان کار می کنید. قبل از اینکه با کسی لج کنید هم با خودتان لج کرده اید. رفتار حرفه ای داشتن، یعنی بررسی کردن منطقی شرایط و تصمیم گیری. رفتار حرفه ای یعنی ارائه راه حل دادن بجای پاک کردن صورت مسئله.
2- خاک صحنه را میل کنید لطفا! هرچقدر که به تجربه کاریم اضافه می شود بیشتر به این موضوع پی می برم که کسی می تواند در کارش بزرگی کند که از پایین ترین لایه های کاری شروع کرده باشد، سختی ها را دیده باشد و خودش را از میان همه مشکلات به جلو هدایت کند. پرشهای بلند و پشت سر هم باعث می شود زود نفستان بگیرد.