هرچی کمتر از من بدونی، بهتره
ترس افراطی از کنترل شدن و محدود شدن آزادیها در رابطه
هر بار که موبایلش زنگ میخورد گوشی رو از توی کیفش درمیاورد دکمه بغلش رو میزد که صداش قطع شه دوباره میذاشت توی کیفش! بهش گفتم:« یا گوشیتو سایلنت کن بذار روی میز یا جوابشو بده. شاید اصلاً کار واجب داره یا نگرانته پنجمین باره داره بهت زنگ میزنه!» از جاش بلند شد یکم رفت اونورتر، معلوم بود داره تایپ میکنه یه دقیقه بعدش برگشت گفت:« اوکی شد، بهش پیام دادم گفتم نمیتونم صحبت کنم، نگفتم بهش اومدیم اینجا حالا پیش خودش فکر میکنه چه خبره!
یه لحظه تو ذهنم موقعیت مشابه قبلی که باهم رفته بودیم رستوران پررنگ شد که تاکید کرد فلانی نفهمه و مواظب بود که دور و برش سکوت باشه وقتی باهاش تلفنی حرف میزنه یا جلسات مشاوره که مخفیانه میرفت و چندتا نمونه دیگه از تکرویهایی که از بیرون به نظر نمیومد طرف مقابل مخالفت یا مشکلی باهاش داشته باشه. برام سوال شد چرا انقدر قایمکی عمل میکنه؟ چی باعث میشه انقدر انرژی صرف کنه و استرس بکشه برای اینکه مسائل رو مخفی کنه؟
گفتم چرا انقدر خودتو عذاب میدی مگه مشکلی هست یا داری کار بدی میکنی؟
گفت:« نه دوست ندارم زیاد همه چی رو توضیح بدم. خوشم نمیاد همه چی رو درمورد من بدونه بالاخره یه حد و مرزی باید بین آدما باشه نمیشه که 24 ساعت هرجا میرم هرکاری میکنم بهش گزارش بدم مگه بابامه!.»
همونجا با جمله آخرش "مگه بابامه"، یه نوتیفیکیشن تو مغزم گفت دینگ!
ترس افراطی از کنترل شدن و محدود شدن آزادیهاش با یه مرجع قدرت دیگه، مثل بابا!
پنهانکاری بیش از حد، دیتا ندادن از خود، پس زدن دیگری، رفتارهای استقلالطلبانه و خودسرانه، فاصله گرفتن و کناره گیری از رابطه، زمانی که صمیمیت داره تو یه مقطعی پررنگ میشه، همه و همه یعنی "من از اینکه یه وقت توی زندان محدودیتهای تو اسیر شم و فرمون زندگی خودم از دستم خارج شه، وحشت دارم برای همین نمیذارم تو زیاد نزدیکم بشی تا این قلمرو، آزادانه برای خودم باشه و کسی نتونه استقلال من رو خدشهدار کنه".
در این موقعیت صمیمیت زیاد و وارد شدن طرف مقابل به دنیای ناکامل و آسیبپذیر فرد براش یه تهدید محسوب میشه و از هر ابزاری استفاده میکنه تا دور خودش حصار بکشه، یکی از راههای این مرزگذاری هم،
غیرقابل دسترس کردن خود برای فرد مقابله. به اصطلاح عامیانه، سخت به دست اومدن و ایجاد نگرانی که هر لحظه ممکنه من رو از دست بدی اگه به مرزها و خواستههام احترام نذاری. نمودهای رفتاری این نوع رویکرد میتونه قهر کردن، محروم کردن دیگری از وجود خود، گفتگوی سطحی با حاشیهپردازی و نپرداختن به مسائل مربوط به خود باشه.
قهر کردن یکی از راههای کنترل کردن آدمهاست اما پشت این رفتار یک ترس شدید از تنهایی و طرد شدن توسط دیگران نهفته است.
"چون تحمل طرد شدن و تنها ماندن توسط دیگران رو ندارم، من افراد رو از خود محروم و از قلمرو خودم اخراج میکنم، در عین حال نقاب قوی بودن میزنم و نشون میدم که بدون اون هم میتونم زندگی کنم و نیازی به اون ندارم. پس در رابطه میمونم اما کمرنگ، یا گاهاً بیرنگ و نمیذارم ریشههای تعلق در من محکم بشه"
غافل از اینکه هرچه بیشتر روی ترسها یا ضعفهامون چه از جنس تنها ماندن چه از جنس محدود شدن کنترل، سرپوش سنگینتری بذاریم و اون رو به جای تاریکی که خودمون هم نمیبینیم پرت کنیم، هزینهی سنگینتری هم در روابط مون میدیم.
زمانی که فرد ظرفیتهای روانی کافی برای تفکیک صمیمیت با دیگری و داشتن استقلال فردی رو نداشته باشه نمیتونه بین هر دو در وجود خودش تعادل برقرار کنه و هر دو رو در سازمان ادراکی خودش کنار هم نگه داره؛ یعنی من هم ظرفیت شکلدهی یک رابطه صمیمانه دارم و هم در این رابطهی صمیمانه برای حفظ فردیت خودم از طریق بیان شفاف نیازها و انتظارات، صحبت درباره احساسات خود، به اشتراک گذاشتن ترسها و آسیبپذیریها با فرد مقابل به جای تلاش برای پنهان کردن آن، توافق درباره فعالیتهای فردی و شبکه ارتباطی مجزا مرزگذاریهای سالم و بالغانه انجام میدم.