بعضی افراد بصورت ذاتی ویژگی های مربی گری و معلمی دارند. منظورم این نیست که موضوعی خاص را تدریس می کنند بلکه در صحبتهای عادی مخاطب را با موضوعی جدید آشنا می کنند یا او را در تجربیات خودشان سهیم می کنند و خلاصه مخاطب، بعد از حتی صحبت نیم ساعته با کلی مطلب که یاد گرفته ملاقات را به پایان می برد.
در کارهایی که بعنوان مشاور در آن فعالیت می کنم یا بطور کلی فعالیتهایی که در آنها حق انتخاب دارم (بعضی از فعالیتها و پروژه ها را باید پذیرفت. حق انتخابی وجود ندارد.) ویژگی های افراد را بعنوان یک معیار اصلی در نظرم می گیرم. چرا که عقیده دارم اگر افراد از نظر ذهنی با یکدیگر همسو نباشند، در به سرانجام رساندن اهداف به چالشهای بنیادی روبرو می شوند. (بین همسو بودن با مثل هم فکر کردن تفاوت است.) تقابل طرز فکرهای مختلف مثل تقابل فرهنگهای مختلف است. مثل تفاوت خوردن دیزی و پاستا. هرکدام برای خوردنش حال و هوا و فضای خودش را می طلبد. در یک رستوران غیر سنتی دیزی خیلی جواب نمی دهد و در رستوران سنتی پاستا. هدکدام ادبیات خودشان را دارند.
برگردم به موضوع اول که بعضی ها روحیه مربی گری و معلمی دارند. در یکی از جلسات اخیر با مدیر عامل یک شرکت که اتفاقا در دسته بندی سنی باید جزو جوانان حسابش کرد آشنا شدم. فردی که روند موفقیت را طی کرده و به سادگی از صحبتهایش می شد فرمولهای موفقیت را استنباط کرد. شاید یکی از مهمترین ویژگی های مشخصی که در چنین افرادی دیده ام تفکری باز و با دورنمایی (Vision) مشخص است. این افراد به شدت انعطاف پذیر هستند و در اشتراک گذاری دانش خود هیچ محدودیتی قائل نمی شوند. برعکس آنچه که در فرهنگ رایج می بینیم که بسیاری از افراد با آموختن موضوعی خاص و با سیاستهای عجیب و غریب تمام دانش(دارایی) را برای خود حفظ می کنند.
توی بحثی که با شخص مذکور داشتم که یکی از بهترین جلساتی بود که تا به حال در آن شرکت کرده بودم (جلسه رسمی سه نفره که خیلی زود رنگی صمیمی گرفت) روبه من گفت :" فرمول موفقیت خیلی ساده است. موفقیت در سه قدمی همه آدمهاست اما تعداد کمی به آن می رسند. خیلیها با رسیدن به یک موفقیت برای رسیدن به مرحله بعدی طمع می کنند. همین طمع کارشان را می سازد."
در این مدتی که کار کرده ام به این نتیجه رسیده ام که طرز تفکر یک سازمان بسیار مهمتر از اندازه اش است. افرادی که در پروژه های آی تی فعالیت می کنند شاید علاقه شدیدی به فعالیت در پروژه های بزرگ که عموما مرتبط با سازمانهای دولتی است داشته باشند. اما به نظرم اندازه یک پروژه آی تی و موثر بودن آن را تفکر سازمانی اش تعیین می کند. سازمانی که من قرار است مشاورش باشم کوچک است اما بزرگ فکر می کند. کار در این محیط بسیار جدی تر است از سازمانهای دولتی که با آنها برخورد کرده ام. حتی قابلیتهای کوچک سخت افزاری یا نرم افزاری بخوبی در چنین محیطهایی عملیاتی می شوند و مورد استفاده قرار می گیرند. در چنین شرایطی افراد درگیر در پروژه به تجربه عمیقی می رسند که در شرایط دیگر به دست نمی آید.
یک روز در میدان ونک آنوقتها که هنوز ولیعصر دوطرفه بود (این را گفتم چون فکر می کنم دوطرفه بودن این خیابان و تغییر و تحول اکنونش بخشی از هویت این خیابان است. بخشی از تاریخش است.) داشتم از جنوب میدان رد می شدم، پسری را دیدم که از سر و وضعش می شد تشخیص داد که کارگر ساختمانی است. روی تی شرتش نوشته بود Think Big - Stay Small این تصویر هرگز از ذهنم پاک نمی شود.
پی نوشت:
این ترافیکهای اول صبح و بعد از ظهر و وقت و بی وقت تهران گاهی تحمل آدم را تمام می کند. اما وقتی توی شهرستانی می روم که ساعت 7 عصر خیابانها خالی است، هوای این ترافیک را می کنم. دست آخر آدم باید جایی که درآن زندگی می کند را دوست داشته باشد.
منتظرم هوا سرد شود. بعد از ظهرها از در شرکت بزنم بیرون برم توی کافی شاپ آنطرف خیابان، هات چاکلت بخورم. یادداشتی بنویسم، برگردم سر کارم دوباره. هوا که گرم است حوصله این کار را ندارم. هات چاکلت هم نمی چسبد.
بستگی دارد که موسیقی های مختلف را در چه فصلی شنیده باشی. بعضی ها می شوند برای زمستان چون اولین باری که شنیده ای شان هوا سرد بوده.