مَهدی و عاصف کتاب میخوانند و سبزی میفروشند
سر کوچه محل سکونت ما دو برادر افغان 12-13 ساله هستند که هر روز سبزیهای دستهبندی شده میفروشند. اولین باری که یکی از این برادرها را دیدم که نش
سر کوچه محل سکونت ما دو برادر افغان 12-13 ساله هستند که هر روز سبزیهای دستهبندی شده میفروشند. اولین باری که یکی از این برادرها را دیدم که نشسته کنار سبزیهایش، زیر آفتاب و غرق خواندن کتاب شده توجهم جلب شد. اما توجهم بیشتر زمانی جلب شد که دیدم این دو هر روز یک کتابی دستشان است و در حال مطالعه هستند. مَهدی برادر بزرگ است و عاصف برادر کوچک. با مَهدی که صحبت میکنی بسیار موقر و آرام جوابت را میدهد و خیلی با احترام حرف میزند. عاصف کمی شلوغتر است و گاهی میبینی که دنبال یک توپ افتاده و دارد سر و صدا میکند.
مدتی پیش عکس زیر را بیهوا از عاصف گرفتم و در اینستاگرام و فیسبوک منتشر کردم و توضیح دادم که دو برادر هستند که سبزی میفروشند، به مطالعه علاقه دارند و اگر کسی تمایل دارد به آنها کتاب هدیه بدهد با من تماس بگیرد.
بعد با مَهدی صحبت کردم و گفتم که من دیدم همیشه کتاب میخوانی و قصد دارم برایت تعدادی کتاب بیاورم. مَهدی گفت من به شعر علاقه دارم و برادرم بیشتر داستان میخواند.
بعد از مدتی تعدادی کتاب به دستم رسید که به مَهدی دادم. وقتی کتابها را دید هم خوشحال بود و هم خجالت زده. ازش اجازه گرفتم که با کتابها و چرخ سبزیفروشیاش یک عکس ازش بگیرم و بهش توضیح دادم که سایتی دارم که میخواهم در آن راجع به پسری بنویسم که هم کار میکند و هم مطالعه. همانطور که میبینید، مَهدی مرتب نشست، من ازش عکس گرفتم، عکس را نشانش دادم. گفت خوب شده، تشکر کرد و من هم گفتم اگر بازهم کتابی پیدا کردم برات میارم.
از انجام این کار سه هدف داشتم. اول اینکه دوست داشتم این دو برادر به کار ارزشمندی که انجام میدهند آگاه باشند. شاید خودشان ندانند که تاثیر مطالعه و نوع زندگی که دارند در درکشان از زندگی در آینده چقدر ممکن است تاثیرگذار باشد. دوم اینکه میخواستم نشان دهم که به اتفاقهای روزمره میتوان به شکلی متفاوت نگاه کرد. ممکن بود هرکدام از ما بچههایی را ببینیم که سبزی میفروشند و کتاب میخوانند. ممکن بود این صحنه را ببینیم و از کنارش بگذریم. اما گاهی فکر میکنم بیدلیل نیست که چیزهایی سر راه ما قرار میگیرند. ما گاهی نسبت به چیزهایی که میبینیم هم مسئول هستیم. دیدن مَهدی و عاصف من را یاد کودکی خودم انداخت. چیزی که من بهوفور در اختیار داشتم کتاب بود و شاید برای آنها اینطور نباشد که نیست.
نکته سوم اینکه قدرت افرادی که الزاما همدیگر را نمیشناسند اما در یک تعامل سازنده کنار هم قرار میگیرند تا به هدف برسند همیشه برای من جالب است. تنها دو نفر نسبت به متن اینستاگرام واکنش نشان دادند و پیگیر بودند. اما همین تعداد هم برای رسیدن به هدف کفایت میکرد. شاید حرکتهای کوچک اینچنینی بتوانند نمادی باشند برای اینکه ما در جامعه خود کمی به رویدادهای اطرافمان دقیقتر نگاه کنیم و واکنش درستی نسبت به مسائل داشته باشیم.
از سپیده پورمرعشی بهخاطر ارسال کتابها و نیکو نیکنام برای پیگیریهایش سپاسگزارم.