در هفته چندبار پیش میاد که با خودتون یا حتی در گفتگو با دیگران بگید حالشو میگیرم؟
وقتی میگیم حالشو میگیرم یعنی خیلی خشمگین هستیم. یعنی دنبال راهحلی هستیم که از شخصی که باعث بروز خشم در ما شده انتقام بگیریم و بهروشی خودمون رو از دست این خشم خلاص کنیم. در همین موقع اگر یک دوربین فیلمبرداری، از شما فیلم بگیره و بعد تصویر خودتون رو نگاه کنید میبینید که گفتن حالشو میگیرم باعث شده تنشهای شما بیشتر شود. صورت شما فشرده شده است و دستهایتان سریع به این طرف و آن طرف حرکت میکنند. احتمالا پای خود را میلرزانید و تمام پیامهای یک فرد خشمگین را منتقل میکنید.
حالشو میگیرم، بیشتر باعث برافروخته شدن خود ما میشود. هرچقدر به سناریوهای حالگیری فکر میکنیم خشم ما بیشتر میشود و هرچقدر خشم بهعنوان یک احساس در ما قوت میگیرد بیشتر نیاز داریم تا رفتاری بروز دهیم که آن خشم تخلیه شود و شدت عصبانیت ما بهعنوان رفتار بالاتر میرود. حالشو میگیرم در اوج خودش تبدیل به قتل میتونه بشه. چقدر افرادی بودند که برچسب قاتل بودن خوردهاند چون بیشتر با خودشان تکرار کردهاند که حالشو میگیرم.
اینبار که گفتید حالشو میگیرم بهتره کمی تامل کنید. به این فکر کنید که چه اتفاقی دقیقا باعث شکلگیری این خشم درونی شده؟ چه نکتهای در شما زیر سوال رفته که به این مرحله از فشار رسیدهاید؟ اگر قرار باشد حالشو نگیرید، بهجاش چطور میتونید مسئله رو واقعا حل کنید.
به نظرم سخت ترین مرحله از خودشناسی، به صلح رسیند با خودمان میباشد. تا زمانی که به صلحی پایدار با خودمان نرسیم، نمیتوانیم با دیگران صلح آمیز زندگی کنیم.
و رسیدن به آن صلح نیازمند سالها کار بر روی خودمان است. فکر میکنم خشم درونی بیشتر ناشی از ناکامیهای ما در زمینههای مختف زندگی باشد، که شاید هنوز توانایی اش را در خودمان کشف نکردیم و منشا این ناکامی را به جای جستجو در خود، از دیگران میبینیم. فکر میکنم اول باید صورت مساله را روی کاغذ بنویسیم که چرا این حالت به من دست داد؟
آیا این حس ناشی از حسادت من به آن طرف بود به هر دلیلی! یا نه، واقعا او از من بهتر است و من بیخودی عصبانی شدم. شاید کمبود تواناییهای من یا فقدان تواناییای در من باعث شده که او از من در محیط کار یا خانواده بهتر جلوه کند، آن وقت باید پی این نکته برم، که نداشتن این توانایی در خودم ناشی از ضعف من بود یا اهمال کاری من.
در مواردی هم که به نظرم، به نتیجهای رسیدیم که شخصی از روی غرض یا بدذاتی، موجبات فراهم آوردن شرایطی شده است که حس حسادت در من یا حقیرنشان دادن من را در مقابل شخص سومی، فراهم کرده است، بهترین چاره به نظرم نادیده گرفتن اون طرف و موقعیت و ترک صحنه در صورت امکان است. فکر میکنم همه چیز به آن آرامش درون و به صلح رسیدن با خود برمیگردد.
سلام
خشمگین شدن راه درستی نیست
بهترین راه اینه که طرف مقابل رو حذف فیزیکی کنیم
چه کاریه اعصاب خودمون رو خط خطی کنیم؟
بعدش هم طرف راست راست راه میره و چون معمولاً بیشعور (از نظر ما البته) هم تشریف داره، اصلاً نمیفهمه که باعث ناراحتی شده
بهترین کار اینه که اگه دستمون برسه، نابودش کنیم از راه دور
در غیر اینصورت، بیخیال بشیم
يك نفرو مي شناختم كه خيلي آدم درگيري بود. عصبي و زودجوش.
٢ سال اخير به طرز عجيبي آروم شده.
ازش جويا شدم، ٢ تا دليل آورد:
١- بخاطر اتفاقاي عجيبي كه تو زندگيش افتاده بود، يه جواربي به سياهي رسيده بود و فهميده بود كه از سياهي بالاتر رنگي نيست و اتفاقات خيلي روش تأثير نمي گذاشتن.
٢- اين راه كار رو خودش عنوان كرد و كاملاً عملياتي بود: اين روش رو به كار بسته بود كه هر وقت هر عاملي باعث ناراحتي و دلخوري و عصبانيتش مي شد، با فكر كردن به عشقش و كسي كه خيلي براش عزيز بود آروم مي شد.
اطرافيان محو تغيير رفتاوش شده بودن.
با نفرت درون چکار کنیم،من هر چه خشمم را فرو خوردم افراد جری تر شدند و به اصطلاح دیواری کوتاه تر از من ندیدند……….حالا پر از خشم و نفرتم.هم خودم را عذاب می دهم و خانواده ام را و مسببین این خشم همچنان بدون دلیل منطقی بر من می تازند و…
آقای یا خانم بهرنگ چه خشم فرو خورده ی عجیبی در شماست. من از پشت مونیتور به خودم لرزیدم و خدا رو شکر کردم که نمیشناسمتون… چون اونطور که شما معتقید وقتی از کسی عصبی هستید حتما و بی شک بیشعوره جای هیچ تعامل و گفتگویی باقی نمیمونه و این یعنی شما تک گو هستید. همیشه جایی برای اینکه شاید طرف مقابل نیازی داره که از سمت شما براورده نمیشه و ممکنه بلد نباشه یا بترسه بهتون بگه بگذارید.
فرشته جان گاهی فکر کن شاید اطرافیان ازت انتظار رفتار قاطعانه ای دارن و نمیبینن. همیشه حرف نزدن نشانه ی به حق بودن نیست. شاید نیازهای خانواده ات نیازهای منطقی باشن که بشه با گفتگو باهاشون به آرامش درون و بیرون رسید.