با خودم میگم حتما این ماجرا یک نمایش هست که در زمانی بهپایان میرسد. جایی باید این قصه تمام بشود. با خودم میگویم شاید همه این اتفاقها یک رویای تلخ باشد. با خودم میگویم هرچیزی که شروعی دارد پایانی هم دارد.* فکر میکنم همه چیز یک خواب است. فکر میکنم باید بیدار بشوم.
اما هربار که پلک میزنم بیشتر باور میکنم که این اتفاقها نمایش نیست. هربار که بیدار میشوم، همه چیز همانجوری است که روزهای قبل بود. هیچچیزی تغییر نکرده. و بدتر از همه اینها که من و شماها هر روز بیدار میشویم و در همین جریان، نمایش، حقیقت یا هرچیزی که هست حل میشویم.
صحنه اول
در جاده عباسآباد (شمال) هستم. با خانواده و دوستان برای سفر و استراحت رفتهایم. جاده شلوغ است و همه جا گله گله آدم نشسته است. بساط کباب و قلیان و چای بهراه است. جای خلوتی پیدا میکنیم و میایستیم. پایم را که از ماشین بیرون میگذارم انگار وسط زبالهدانی پیاده شدهام. همه جا پر است از کیسه زباله و بطری پلاستیکی خالی و باقیمانده غذا. انگار که درختان از این زبالهها تغذیه میکنند. به یکی از دوستان میگویم اصلا درک نمیکنم آدمهایی رو که به این راحتی زباله میریزند و طبیعت رو از بین میبرند. دوستم که تو حال و هوای مهاجرت هست میگه از همین چیزهای اینجا خسته شدم. میگه وقتی جایی رو دوست نداشته باشی نه برای پاکیزگیش و نه برای هیچچیز دیگهاش اهمیتی قائل نیستی. اینهایی که آشغال میریزن برای جایی که زندگی میکنن ارزش قائل نیستند.
از هر 5 ماشینی که در جاده عبور میکند از 3 ماشین صدای فریاد که نه! عربده شنیده میشود. به ما که میرسند شروع میکنند به عربده کشی. به این فکر میکنم که این نوع رفتار به چه چیز دولت و سیاست و این بحثها ربط دارد؟
صحنه دوم
– دیشب رفتی رو پشت بوم؟
: آره رفتم کولر رو چک کنم کلی آدم هم اومده بودن روی پشتبوم که لوگوی پپسی رو روی ماه ببینن. واقعا که چه مردم سادهای هستیم ما.
– تو واقعا رفتی کولر رو چک کنی دیگه؟
: معلومه! نکنه فکر کردی منم باورم شده که لوگوی پپسی رو میخواستن روی ماه بندازن؟
– نه! اصلا همچین فکری نکردم. (لبخند)
صحنه سوم
ایمیل آمده اگر فوروارد نکنی سوسک میشی. ماجرا مربوط است به تبلیغ بنیاد کودک. بهترین روشی که میتوانست یک تبلیغ را بین مردم ما پخش کند چه میتوانست باشد؟ یاد اساماسها و ایمیلهایی میافتم که همهشان میگفتند اگر این پیغام را برای 10 نفر فوروارد کنی خبر خوبی میگیری. همه اتفاقها را که کنار هم میگذارم میبینم آنجا که اعتقادهای ما در جامعه هدف قرار میگیرد خلع سلاح میشویم.
صحنه چهارم
به نزدیکی خروجی یکی از اتوبانها میرسم. ترافیک شده. ماشینهای زیادی آنها که پشت هم صف کشیدهاند تا منظم از اتوبان به خروجی بروند را رد میکنند و سعی میکنند خود را جلوتر از بقیه و بهشکل زورگیری راه وارد خروجی کنند. دیگران که بهصورت منظم میخواهند این مسیر را طی کنند جزو دست و پا چلفتیها حساب میشوند احتمالا.
صحنه پنجم
در جمعی با چند نفر صحبت میکنم. همه بلافاصله شروع میکنند به اظهار نظر. مردم ما چنین و چنانند. فرهنگ ما چنین و چنان است. دولت ما چنین و چنان است. همه طوری صحبت میکنند که انگار خودشان بخشی از مردم و فرهنگ و دولت نیستند. آخر هر صحبت هم آنچه که میماند کلی احساس بد و منفی است.
صحنه ششم
دوباره صبح میشود. همه میخواهند فرار کنند. همه به این باور رسیدهاند که اینجا جای زندگی نیست. پس مهم نیست که سرونوشت این مملکت و آدمهای درون آن چه میشود. همین که من از اینجا فرار کنم کفایت میکند. دیگران به من ربطی ندارد.
صحنه هفتم
هوای کلاردشت خنک است. نشستهام در ایوان یک خانه ویلایی. روبرویم یک رود است که آب زیادی دارد و اطرافش هم پر است از درخت. یک موسیقی ملایم با صدای بسیار کم گوش میکنم بهطوری که صدای موسیقی صدای رود و پیچیدن باد لای درختان را محو نکند. برای بار چندم دارم کتاب کیمیاگر پائولو کوئیلو را میخوانم. کوئیلو هیچوقت جزو نویسندههای درجه یک از بابت محبوبیت برای من نبوده. اما این یک کتابش را لازم دارم هرچند وقت یکبار بخوانم که یادم بیاید برای چه دارم زندگی میکنم.
سانتیاگو – همان شخصیت اصلی داستان – بهدنبال افسانه شخصی خود میرود. بهدنبال گنجی که رویای آن را داشته. از کشورش دور میافتد و دست آخر گنج را در سرزمین خودش پیدا میکند.
صحنه هشتم
گاهی به همه اعتقادات خودم شک میکنم. وقتی دوستان و آشنایان را میبینم که سرشان به کار خودشان است فکر میکنم شاید من اشتباه میکنم.
صحنه نهم
از تصویر کردن صحنهها دست میکشم. بهاین فکر میکنم که من اعتقاد دارم میتونم کمی برای این جامعه تاثیرگذار باشم. حداقل برای خانواده و دوستان خودم میتوانم مفید باشم و امیدوارم که این تاثیر گسترش پیدا کند. پس با همین اعتقاد بهتر است زندگی کنم. دلم را خوش میکنم شاید کسی اینها را شنید و کمی فکر کرد. شاید کسی به این ماجرا از این زاویه نگاه کرد که نقش من در این نمایش یا حقیقت چیست؟
* جمله از فیلم ماتریکس
——————————————————————————————————————————————————
این مطلب در وبلاگ thecoach.ir منتشر شده است. شما میتوانید مشترک خورا ک این بلاگ شوید.
وقتی خودمون به خودمون رحم نمیکنیم…
البته من خودم بارها و بارها دیده ام مسافرانی که برخلاف نوشته شما سعی کردند محیط اطراف خودشون رو تمیز و پاکیزه نگه دارن و خیلی کم هستن کسانی که با ریختن اشغال وجه و منظره طبیعت رو خراب می کنن …
و باز هم متاسفانه وقتی صحبت از فرهنگ میشه، بیا و ببین مثل همون ضرب المثل کذایی که هنر نزد ایرانیان است و بس، و …
خلاصه این طبیعت بکر و زیبا متعلق به همه هست و باید به چشم یک سرمایه دید ، اگر اینطور بود هر گز به این وضع دچار نمی شد…
اول اینکه سبک فیلمنامه ایه نوشته و تصویر سازیش بییییی نظیر بود و تاثیرگذار.
دوم اینکه منم فکر می کنم هر کدوم باید از خودمون و اطزافیانمون شروع کنیم.هر چند هم که شعارگونه باشه، تنها راه شکستن این سیکل باطله. برای اولین قدم فقط کافیه برای بالابردن آگاهی خودمون و دیگران تلاش کنیم…
امیر ممنون که این تلاش رو می کنی…
من هم خیلی وقتا دچار صحنه هشتم میشم وقتی که همه اعتقاداتی که با زحمت به دست اومدن زیر سوال میرن
جالب نوشتی
با تشكر شما كه دستي به قلم داريد مطالب اين اجتماع بي در وپيكر را بنويسيد با اين نوشته ها اگر خواننده باشد به مرور درست ميشود آيا اشكال در كجاست چرا اين قدرتفاوت در اروپا قدمي بزنيد ودر طبيعت رفتن آنها وبعد سري به طبيعت ايران بزنيد !!! تشكر از زحماتتان
کاملا موافقم.
مهرانی عزیز مرسی از نوشته قشنگت،هر روز صحنه هایی رو که ذکر کردید با تمام وجودم حس می کنم و گاهی وقتا فکر می کنم که شاید من اشتباه کرده باشم و مشکل از دید فکری من باشد اما واقعیتی بس تلخ است.
درود بر امیر عزیز که با تلاشی مضاعف سعی در بالا بردن آگاهی اطرافیانش داره.
کاملا موافقم فقط امیدوارم که اندکی فکر بشه روی این نمایش
این داستان عین حقیقته ……
سوال اخر فکرمو خیلی مشغول کرد .
چیزی که میگید درسته هر کسی باید اول از خودش شروع کنه.یه جا باید این دور بیهوده و بهانه تراشی ها تموم بشه.
آدمهایی که دلیل کارشون اینه که دیگران هم اینجور رفتار میکنند، بعضی هاشون این حرف ها رو میفهمند اما در عمل دچار تضاد ارزش ها میشن و فکر میکنن اگه مثل بقیه رفتار نکنن به قول شما دست و پا چلفتی هستند و در نهایت دچار همرنگی میشن.بعضی ها هم نمیدونند که با رعایت بعضی مسائل در وهله اول دارن به خودشون کمک میکنن یا فکر میکنن اینجوری دارن انتقام میگیرن.همه جوری صحبت میکنن که انگار خودشون عضو جامعه حساب نمیشن.
ولی اگه در بعضی از کشورها وضع فرق داره نمیشه گفت مردم اونجا صد در صد فرهیخته و با فرهنگ هستند.در کنار فرهنگ و ارزش سازی دلیل دیگه ابزارهای نظارتی قویتر و جو حاکم بر جامعست.من فکر میکنم جامعه ما خیلی هم اعتقادات محکمی نداره.تاثیر همرنگی، رودرواسی یا احساساتی شدن خیلی بیشتر از اعتقاداته.خیلی ها هم اعتقاداتشون رو بدون دلیل و منطق پذیرفتن
به نام یزدان بخشاینده بخشا
درود
من کاملا با شما موافقم فرهنگ ما بسیار بد شده است
من خودم از پنج شش سال تازه شروع کردم به پاک کردن رفتار خودم و تازه بعد از بیست سال زندگی تصمیم گرفته ام که واقعا آدم بشوم!
البته نه تنها مردم ایران اینطور هستند بلکه بیشتر مردم جهان به نوعی فرومایه و فرودست هستند
و دلیلش هم اینه که زندگی کردن بلد نیستند
همه فکر می کنند زندگی کردن و اصلاح رفتارها نیازی به آموزش و یادگیری و اینها نداره
در حالی که انسان مثل ماشینهای دیگر که یک Manual همراه خود دارند
بدون Manual آفریده نشده است
انسان یک ماشین پیچیده هست که اگر طبق راهنمای آفریدگارش از آن استفاده نشود خراب می شود
به هر حال گفتن و بیان کردن این ایرادها خودش می تونه تلنگری به ذهنهای نیمه بیدار بزنه
ما ایرانیها آنچنان نصایح پوچ و بیهوده از پدران و مادرانمون شنیدیم که وقتی کسی بخواهد واقع نصیحت (خیرخواهی و اندرز) مان بدهد حالمان به هم می خورد!
من خودم به شخصه ضمن مطالعه کتابها و نوشته های خوب از کتابهای اصلی اسلامی (قرآن و حدیث) استفاده می کنم
و واقعا می بینم که به بهترین زندگی راهنمایی می شوم و از زندگیم واقعا لذت می برم و چیزهای بسیاری یاد می گیرم
فعلا
بدرود
چرا این آدما وقتی وارد یک سیستم قوی میشن، رفتا راشون تغییر میکنه؟
مگه من نوعی، تمام این رفتارا رو تو ایران ندارم، چرا وقتی میرم یک کشور دیگه، نه کشورهای درجه یک اروپایی، حتی ترکیه و امارات، اون کاراها رو نمی کنم؟
99.9درصد تابع اند، یک دهم درصد پیشرو. برای اصلاح اون 99.9 درصد(که البته همه ماشاید به نوعی عضوش باشیم ) باید پیشروهای خوبی داشته باشیم.
کتاب یک جلوش تا بینهایت صفر دکتر شریعتی رو خوندی. متاسفانه همه ما صفریم و فقط جلوی یک با ارزش میشیم. نخواستیم یا نتونستیم یک باشیم. امیدوارم بتونیم روزی یک یکه بزرگ بشیم.
چطور ممکنه ؟! تک تک حرفاتون دغدغه این روزهای ذهن منه
مرسی
با جمله ی اخرتون خیلی موافقم. هر چه قدر که این چیزا تو جامعه هست حالا هرکسی هم میخواد به این ارزش ها اهمیت نده من اعتقاددارم اگه بتونم به خودم و به چند نفر دیگه تا اونجایی که می تونم کمک کنم کافیه.
راجع به صحنه ی اولتون من هم یکشنبه که جاده چالوس رفته بودم اونور رودخونه دوتا خانواده نشسته بودند که با خوشحالی بطری آب رو تو رودخونه پرت کردند 🙁
یه توصیه دارم برای کسانی مثل خودمون که با رفتن به طبیعت و دیدن این صحنه ها ناراحت می شیم می تونیم زباله ها رو تا اونجایی که می تونیم جمع آوری کنیم . گروه کوهنوردی که من توش هستم هر برنامه ی کوهنوردی که میره زباله ها رو جمع می کنه و این کار احساس خیلی خوبی به هممون میده و از ناراحتیمون بابت دیدن این صحنه های بد کم می کنه.
پیروز باشید
اون تغييري باش كه مي خواي تو دنيا ببيني
سلام
خیلی عالی بود. این درسته.
در راستای فنگ شویی و نارنجی پوش
شما هم به این فکر افتادید؟
با عرض سلام و ادب
جسارتا
“گله گله آدم نشسته ..” را نپسندیدم!
🙂
اما تصویر سازی را خوب ساختید! همچین اساسی!
ایشا نوشتند گُله…نکنه شما خوندیدگَله؟
🙂
😀
خب حقیقتش ضمه که ندراد اون کلمه
اما من هم بد خواندم!!!!
مرسی بابت چیزهایی که باید گفته بشه و شما گفتید
@میثم
@آرش84
منظورم گُله که ظاهرا گَله خونده شده.
مطلب تلنگرزنانه ای بود! یعنی باید هر از چند وقتی به این مطالب فکر کرد. ای کاش همه برای یک لحظه خودخواهی های خودمون رو کنار می گذاشتیم و این رو باور می کردیم که ما هم یکی از بازیگران این صحنه ها هستیم، و به جز خویشتن خودمون دیگران هم خود دارند و همه چیز و همه کس به هم ربط دارند و روی هم تاثیر می گذارند و فقط خودخواهی خودمون برای خودمون کافی نیست و کمی دیگرخواهی هم لازم است حتی اگر در راستای همان خودخواهی ها هم باشد می تواند یک شروع و یک حرکت کوچک باشد!
این یه حقیقت غم انگیزه…
خیلی اوقات وقتی مطالبتون رو میخونم احساس میکنم افکار درهم و بهم پیچیده مغزم داره با یه قلم شیرین و شیوا بیان میشه و حس خیلی خوبی بهم میده
سپاس
@وسیمه باعث افتخاره. سپاس از لطف شما.
aghidatoon tahsin bar angize makhsusan dar sahneye nohom.be omid ruzi ke hame be in bavar beresan.
واین مشتی از خرورار هست
29 نفر نظر دادن همشون هم هم فکر نویسنده وامممما … اون آدمایی که ازش صحبت می شد چند در صد انایی که نظر دادن هستش ؟ تو نظر دادن همه ما همفکر نویسنده ومثبتیم اما در عمل چیزی جز این است مگه اینطور نیست ؟!!!!
می توان هرچند کوچک ولی خوب بود ،شاید لازم نیست یک خوب بزرگ باشیم،در هر لحظه ای که قرار داریم بزرگ بودن ما در انجام کارهای خوب کوچک خلاصه می شود،ممنون از آقای مهرانی بابت این مطلب خوب.