اگر نشدها…

دیروز بحثمان در کلاس شناخت توانایی‌ها مربوط به روش‌های شناسایی استعدادها بود. معمولا این جلسه‌، از جلساتی است که شرکت‌کنندگان با علامت سوال‌های زیادی روبرو می‌شوند. دیروز اما بحثمان عمیق شد. این متن را برای بچه‌هایی که در این دوره شرکت کرده‌اند می‌نویسم اما فکر می‌کنم مخاطبش فقط بیست و چند نفر سرکلاس نباشد.

تو می‌گویی که کارهای زیادی را آزموده‌ای و پیشرفتی داشتی اما ادامه نداده‌ای و همه چیز را رها کرده‌ای. می‌گویی که خسته‌ای از آزمون و خطاها. می‌گویی نگرانم که نکند این بار مسیر جدیدی را شروع کنم و به نتیجه نرسد. اگر به نتیجه نرسم عمرم را تلف کرده‌ام. نگرانی که سنت دارد زیاد می‌شود. می‌فهمم. باور کن حرف‌هایت را می‌فهمم. من هم گرفتار این سوال‌ها بوده‌ام. شاید هنوز هم باشم. اصلا چه‌کسی را می‌توانی پیدا کنی که با اطمینان کامل در زندگی قدم بردارد. چه کسی می‌تواند ادعا کند که در درست‌ترین راه ممکن قدم برمی‌دارد. قانون زندگی این‌گونه است که راه با قدم‌های تو ساخته می‌شود. این راه گاهی سنگلاخی است و گاهی هموار. گاهی از میان یک بیابان داغ می‌گذرد و گاهی از دره‌های سرسبز. هرچه که باشد این طبیعت زندگی است. دست من و تو نیست. شاید هرچقدر قدرت انتخاب داشته باشیم اما در مقابل بخشی از قوانین دنیا ناتوان باشیم. دردهای ما زمانی به اوج می‌رسد که می‌خواهیم در درست‌ترین جای ممکن در زندگیمان باشیم درحالی‌که چنین نقطه‌ای در زندگی وجود ندارد. مهم‌ترین هنر ما ایسنت که با هر قدم خودمان را در هماهنگی با شرایط جدید قرار دهیم و با ریتم جدیدی که خودمان ایجاد کرده‌ایم برقصیم.

وقتی می‌گویی «اگر اینبار تلاش کردم و نشد چه؟» یعنی تو خسته‌ای. یعنی سنگین شده‌ای. یعنی خودت مسئولیت‌های بزرگی را برداشته‌ای که نتوانسته‌ای آنها را به سرانجام برسانی و اکنون سنگینی ناکاملی آن را روی شانه‌هایت احساس می‌کنی. فکر می‌کنم مسئولیت‌های ما باید به اندازه خود ما باشد. رویاهای فراتر از توان ما جز خستگی برای ما ارمغانی نخواهند داشت. رویاهای فراتر از واقعیت ما جز گمراهی برای ما نخواهد بود. این بدان معنی نیست که تو لیاقت ایستادن روی بلندترین قله‌ها را نداشته باشی. بلکه بدین معنی است که برای رسیدن به آن قله‌ها باید قدم به قدم پیش‌بروی.

زندگی در نهایت مجموعه آزمون و خطاهاست و مجموعه‌ی بدست آوردن‌ها و از دست‌دادن‌ها. مهم آنست که تو چگونه به آزمون و خطاهایت می‌نگری و از آنها چه چیزی را در کوله‌بار سفرت می‌اندازی. «اگر نشدها…» خطرناکند. باور کن خطرناکند. اگر نشدها یعنی بهتر است دیگر کاری انجام ندهم. بهتر است خودم را در سکون قربانی کنم. اما می‌دانی که زندگی با سکون در تضاد است. مرگ وقتی اتفاق می‌افتد که به سکون برسیم. اما می‌دانم وقتی می‌گویی «اگر نشد…» یعنی خسته‌ای. پس حالا بیا و کمی به خستگی‌ات فکر کن. به این فکر کن که اگر خودت روبروی خودت می‌ایستادی با چهره‌ای آزرده به خودت می‌گفتی خسته‌ای چه می کردی؟ ایا خودت را در آغوش می‌کشی؟ آیا به خودت می‌گویی که سرت را بگذار روی شانه‌ام و نوازشش می‌کردی؟ آیا کمکش می‌کردی و می‌بردی‌اش به جایی آرام و اجازه می‌دادی که کمی در سکوتش اشک بریزد؟ آیا فقط به چشمانش نگاه می‌کردی و دستانش را در دستانت نگه می‌داشتی؟ آیا به خودت حس امنیت را منتقل می‌کردی که وقتی در آغوشت است یعنی امن‌ترین جای دنیا را پیدا کرده؟ آیا مثل یک شعبده‌باز یک بستنی شکلاتی که خودت را خوشحال می‌کند را رو می‌کردی و اجازه می‌دادی لحظات زندگی در لذت لیسیدن بستی معنا شود؟

می‌دانی، تو خسته‌ای و باید کمی به خودت فرصت بدهی. چیزی نگو، تصمیمی نگیر، انتخابی نکن. بگذار کمی زمان بگذرد. تو لیاقت بزرگ‌ترین رویاهایت را داری. با سکون خود خواسته، با اگر نشدها… فرصت‌ها را از خودت دریغ نکن. اگر شد، آن وقت چه؟

در اتاق تاریک

وقتی سیگارم را روشن می کردم

به شعله کبریت خیره ماندم

و این شعر

در ذهنم شکل گرفت

تاریکی را نمی شود به آتش کشید

باید تاریکی را روشن کرد.  – رسول یونان

نمایش 19 دیدگاه
  • طیبه رئیس دانا
    پاسخ

    🙂

  • طیبه رئیس دانا
    پاسخ

    🙂

  • شيماء حاتمى
    پاسخ

    اميدوارم بعد از اين دوره بتونم با ريتم جديدم خيلى زيبا برقصم … ؛)

  • محی
    پاسخ

    مو به تنم سیخ کردی استاد…

  • محی
    پاسخ

    مو به تنم سیخ کردی استاد…

  • مرتضی
    پاسخ

    سلام
    عالی بود آقای مهرانی. واقعا بند بند جملاتت رو درک میکنم… ” تو خسته‌ای و باید کمی به خودت فرصت بدهی. چیزی نگو، تصمیمی نگیر، انتخابی نکن. بگذار کمی زمان بگذرد…”

    سپاس

  • مرتضی
    پاسخ

    سلام
    عالی بود آقای مهرانی. واقعا بند بند جملاتت رو درک میکنم… ” تو خسته‌ای و باید کمی به خودت فرصت بدهی. چیزی نگو، تصمیمی نگیر، انتخابی نکن. بگذار کمی زمان بگذرد…”

    سپاس

  • شهروز جعفری
    پاسخ

    مرسی واقعا زیبا بود.

  • پریا فرهادی
    پاسخ

    خیلی عالی بود آقای مهرانی.

  • پریا فرهادی
    پاسخ

    خیلی عالی بود آقای مهرانی.

  • آرش رحیمیان
    پاسخ

    دوست گرامی. این حرفها مال ایران نیست. خودت هم میدانی. در این کشور هرچقدر تلاش هم بکنی موفق نمیشوی. چرا در حال تغییر است لاکن بر روی لاشه های نسل ما ساخته میشود. بیرحمانه من و امثال من را نبود کردند برای آنکه حکومت کنند. حال من در سن ۳۸ سالگی چطور میتوانم از صفر شروع کنم؟ چطور میتوانم دوباره بر روی پی خود بایستم در حالی که بارها توسط بسیاری از وا بستگان دولت و حکومت ایران له شدم؟ آیا در این توهم ایرانی هستید که ماهی را هروقت از آب بگیری تازه است؟ خیر جناب دکتر یا مهندس یا هرچه که هستید. ماهی هم پیر میشود. خبر ندارید کمی فکر کنید متوجه میشوید که ماهی هم پیر میشود و بلا استفاده. جرم امثال من چه بود؟ چون میخواستیم به مردم خدمت کنیم؟ من دیگر چگونه میتوانم با فکر های تازه و پور انرژی جدید مقابله کنم؟ چگونه؟ آن هنگام که فکر های من تازه بود گذشت. دیگر نه توان ایده پردازی دارم و نه توان کار کردن همچون یک نوجوان. حال شما برای من نصیحت میکنید و داستان سرایی میکنید؟ حال ایرانیان آمریکایی دیده اند که حکومت ایران در خطر است و برای نجات آن قدم پیش گذارده اند؟ حال که زندگی ما را تباه کرده اند به ما میگویند بلند شو؟!؟؟!؟! واقعن مردم ایران وقاحتی که دارند نوبر است !!!!!!!!!!!

  • محمد
    پاسخ

    سلام جناب مهرانی
    عمیقاً با نوشته های شما موافقم. و از شما به خاطر اشتراک گذاری این مطلب قدردانی می کنم. دلم می خواست در این دوره ها حضور داشته باشم.

    به نظر من نوع نگرش و باورهای انسانها که معمولاً با عنوان بخش ناخودآگاه ذهن شناخته می شود، زیربنای تک تک حس هایی است که از زندگی و عوامل بیرونی و درونی دریافت می کنیم. نوع نگرش ما به شکست و نتیجه آن یکی از موثر ترین باورها در زندگی ما است. احساس رضایت از زندگی ما به شدت تحت تاثیر نوع و نحوه نگرش ما به نتایج اعمالمان قرار دارد.
    هر از گاهی این باورها رو بررسی می کنم و بعضی هاشون رو تغییر می دم(البته زمانبر هست). تغییر یا ایجاد برخی باور ها احساس رضایت از زندگی رو در من به شدت تغییر داده است. یکی از مهمترین باور ها این بوده.
    «ارزش هر انسانی رابطه مستقیمی داره با تعداد شکست های زندگی اون فرد»
    شاید تبدیل این جمله به یک باور در ذهن، کار راحتی نباشه. ولی من از زمانی که این باور رو در وجودم تا حد زیادی نهادینه کردم، صبح ها زودتر و پر انرژی تر بیدار می شم، از تمام روز لذت می برم، خستگی رو به ندرت احساس می کنم. در آمدم رشد بیشتری نسبت به قبل داشته. راندمانم در کار، زندگی خانوادگی و شخصی بالا رفته. احساس می کنم خیلی مفیدترم. مشکلات زندگی تبدیل به سرمایه های من شده اند.
    در نگاه اول به نظر میرسه که این ایده، سرآغاز شکست های بعدی خواهد بود. ولی نتیجه ای که گرفتم متفاوت بوده و من موفقیت های بیشتری به دست آوردم و در کنار این موفقیت ها، شکست ها، هم مزه موفقیت شده اند.
    تحلیل من از این ایده، این بوده که از لحاظ بررسی آماری(سند علمی ندارم و فقط برداشتهای شخصی من است)، هیچ موفقیتی بدون همراهی شکست، به دست نمیاد. پس هر چقدر تعداد شکست های من زیادتر باشه، احتمال کسب موفقیت هم بیشتر میشه (به نظر خودم یک نوع مهندسی رفتاری از پایین به بالا است :D).
    به عبارت ساده تر به این باور رسیده ام که اگر قرار باشه روزی به حساب و کتابم برسند، مهمترین پارامترهای معیار سنجش، «تعداد شکست ها + میزان رضایت از زندگی» من خواهد بود.

  • sara
    پاسخ

    عالی بود
    ممنون به درد کمالگراهایی مثل من می خورد که بااهداف غیرواقعی که گذاشتن واسه خودشون الان خیلی خسته هستن امیدوارم باگامهای کوچک تر واهدافی واقعی تر مزه موفقیت رو لمس کنیم همه مون .

  • sara
    پاسخ

    عالی بود
    ممنون به درد کمالگراهایی مثل من می خورد که بااهداف غیرواقعی که گذاشتن واسه خودشون الان خیلی خسته هستن امیدوارم باگامهای کوچک تر واهدافی واقعی تر مزه موفقیت رو لمس کنیم همه مون .

  • Mozhani (مژده)
    پاسخ

    مربی سلام …
    این لینک رو الان فاطمه برام فرستاده بود …
    یاد حرفهای اون روزتون افتادم، یاد مراحلی که طی کردم توی این مدت تا بتونم تصمیم بگیرم که تصمیم نگیرم فعلا و به خودم فعلا فرصت بدم …
    چقدر خوشحالم که توانایی رها کردن، ساختارشکنی کردن و ساختن مسیر خودم نه اون چیزی که تو جامعه عرف هست با حرفهای شما برام ممکن شد …
    ????

  • رامیار
    پاسخ

    اگر شد، آن وقت چه؟

    اینو قاب باید بکنم بزنم سر دره هرجایی که در داره ببینمش خیلی خوب بود.

    ممنون مربی

  • Farzaneh
    پاسخ

    بااین متن بسیار همزاد پنداری کردم…..
    و میخوام حال خودمو در راستای این متن شرح بدم:
    حال کسی رو دارم که قراراست از قله ای خودش رو پرت کنه……اما نمی داند که مرگ در انتظار اوست یا رسیدن انچه در ارزویش است
    به هرحال فرقی هم نمیکند بودن بدون رویایش مساوی با مرگ است
    و شجاعت بودن انچه میخواهد زندگیش می بخشد

یک نظر بدهید