عماد قائنی مدیر سایت وبیاد و کوله‌پشتی‌اش برای سال 93

عماد قائنی

عماد قائنی را به‌واسطه سایت وبیاد و همکاری برای تهیه ویدئوهای شناخت توانایی‌ها شناختم و بسیار از این آشنایی خوشحالم چراکه خیلی سریع رابطه کاری تبدیل به رابطه دوستانه شد و همواره حرف‌های زیادی برای گفتن داریم. عماد مدیر سایت وبیاد و از موسسین شرکت رایا زیتون است. تصویر عماد البته حاکی از مشغله فراوانش هم هست 🙂

اول از همه از امیر مهرانی ممنونم که این کوله پشتی خالی رو به من داد و ازم خواست که اونو از تجربیات سال 92 پر کنم چون همونطور که خودش توی پادکستش گفت اول از همه و بیشتر از همه به خود من کمک می‌کنه تا افکارم منظم تر و ساختاریافته­تر بشه.

وقتی داشتم به تجربیاتی که در سال 92 بدست آوردم فکر می‌کردم، اولین چیزی که به ذهنم رسید یک افسوس بود؛ افسوس از اینکه مطمئنم تجربیاتی بوده که از ذهنم بیرون رفتن و چقدر خوب بود که الان یک دفترچه کوچیکی از اون تجربیات داشتم و می‌تونستم بر اساس اون، نوشته ارزشمندتری داشته باشم و بنابراین تصمی‌م گرفتم که برای سال 93 این دفترچه یا حتی یه فایل word رو برای خودم داشته باشم.

خوب، من می‌خوام چندتا تجربه رو توی کوله پشتیم بذارم که اونارو با یک تیتر از هم جدا می‌کنم. این تجربه ها نکته های عجیب و غریبی نیستن که فقط به ذهن من رسیده باشن و شما جای دیگه ای اونارو نشنیده باشین اما تفاوتشون با مطالب مشابه اینه که واقعاً از جنس تجربه هستنآ یعنی با گوشت و پوست و خون و استخون و… حسشون کردم.

یادگیری و یاد دادن با قلب و نه مغز!

شاید وقتی که کلمه هایی مثل یادگیری و آموزش رو می‌شنویم اولین تصور ما این باشه که مهمترین عضوی که در این فرایند درگیره، مغز ماست. ما کلمات رو می‌خونیم یا می‌شنویم و بعد با ذهن می‌فهمیم و ساختار بندی می‌­کنیم و بعد یادگیری‌هامونو از حافظه کوتاه مدت به حافظه بلند مدت می‌فرستیم و یاد می‌گیریم. اما تجربه ای که من در سال 92 داشتم این بود که ما با قلبمون یاد می‌گیریم و با قلبمون یاد می‌دیم. یعنی هسته اصلی آموزش و یادگیری قلب ماست و مغز ما فقط در این فرایند یک واسطه است.

من در حال حاضر دانشجو هستم و در کلاسهای آزاد هم شرکت می‌کنم؛ از طرف دیگه در جاهایی هم نقش مدرس رو دارم و تدریس می‌کنم. در کلاسهایی که شرکت کردم، بیشترین یادگیری من وقتی افتاده که قلب من درگیر بوده و بهترین کلاسهایی هم که برگزار کردم اونایی بوده که قلبم رو توش گذاشته بودم.

کلاسهایی که من در اونها بیشترین یادگیری رو داشتم کلاسهایی بودن که شاید استادش بهترین استاد اون موضوع نبوده، اما من دوسش داشتم، مطالبش جزء علاقمندیهام بوده و همکلاسیهای خوب و باحالی هم سر اون کلاس کنارم بودن. به نظر من وقتی این سه مورد در یک کلاس وجود داشته باشه صرفنظر از اینکه موضوع چقدر سخت و پیچیده باشه، حتماً خیلی خیلی از اون کلاس یاد می‌گیریم. مثلاً امسال توی دانشگاه من یک کلاس رفتار سازمانی داشتم که کلاً 3 تا دانشجو بودیم با یک استاد باحال و دوست داشتنی، این کلاس یکی از بهترین کلاسهای عمرم بود با اینکه مقدار مطلبی که باید می‌خوندیم فوق العاده زیاد بود، کلاسمون فضای فیزیکی مناسبی نداشت (یعنی تقریباً هر جلسه یه جا تشکیل می‌شد که خبری هم از وایت برد و ویدیو پروژکتور و.. نبود) و حتی بطور منظم هم تشکیل نمی‌شد.

از طرف دیگه توی کلاسهایی که در سال 92 درس دادم اونایی که قلبم با موضوع بوده و شرکت کننده هارو دوست داشتم، کلاسهایی بودن که واقعا تفاوت ایجاد کردن و افرادی هم که سر کلاس بودن خوشحال و راضی بودن.

بنابراین اولین چیزی که توی کوله پشتی 92ی خودم می‌ذارم اینه که یادم باشه در یادگیری و یاد دادن قلب عضو مهمتری نسبت به مغزه.

تشکیل تیم همدل و هماهنگ یعنی خود موفقیت!

در همه کتابهایی که مربوط به کارآفرینی و مدیریته این نکته نوشته شده که مقدمه دستیابی به موفقیت یک تیم هماهنگ و همدله و مطمئنم که شما هم دراین باره یا چیزی خوندین یا چیزی شنیدین. اما من بر اساس تجربه ای که از راه اندازی «وب یاد» در سال گذشته داشتم می‌خوام بگم که اصلاً توانایی ایجاد یک تیم همدل و هماهنگ خود موفقیته. یعنی وقتی شما تیمی‌ایجاد کردین که اعضای اون به همدیگه اعتماد داشته باشن، همدیگه رو قبول داشته باشن و به حرفهای همدیگه گوش بدن و از همدیگه حمایت کنن بدون شک شما موفق شدین و بقیه مشکلات خود به خود حل خواهند شد. تاکید می‌کنم که به نظر من چالش اصلی، تشکیل همچین تیمی‌ه و نه اینکه وقتی تیم تشکیل شد چطوری به اهدافش دست پیدا کنه و با تقریب خیلی خوبی می‌شه گفت وقتی این تیم تشکیل شد همه چی روبه راه خواهد شد.

اجازه بدین با مثال براتون توضیح بدم: در یکی از جایگاههای شغلی در تیم وب یاد ما همکار نداشتیم و در این یکسال با 4 نفر برای این جایگاه بطور موقت همکاری کردیم. نکته مهم اینه که هر 4 نفر این دوستان توی کار فنی خودشون حرفه ای بودن و کارشون رو بلد بودند اما در مورد اون 3 نفر اول اعتماد، همکاری و دوستی بین اون فرد و بقیه تیم به وجود نیومد و پیشرفت کار علی رغم حرفه ای بودن اون افراد خیلی خیلی کم بود. اما خوشبختانه نفر چهارمی‌که در این جایگاه وارد شد تونست به بقیه اعتماد کنه و اعتماد بقیه رو هم نسبت به خودش جلب کنه و سرعت کار بسیار بسیار بالا رفت؛ نکته جالب اینه که دانش فنی این نفر چهارم حتی در بعضی موارد از افراد قبلی پایین تر بود اما به خوبی یاد گرفت و از عهده کار براومد.

بنابراین بهتره که به جای اینکه به دنبال تشکیل تیمی‌از ستاره ها باشین، تیمی‌تشکیل بدین که در اون اعتماد و دوستی وجود داشته باشه (البته انکار نمی‌کنم که حداقلی از تخصص لازمه)

پی نوشت: الان می‌فهمم که چرا مربی تیم ملی فرانسه اریک کانتونا رو از تیمش خط زده بود.

جزئیات، عامل تفاوت

من کلاً آدمی‌بودم (و البته الان هم تا حدودی هستم) که معمولاً به جزئیات خیلی توجه نمی‌کردم. مثلا یادمه وقتی در دبیرستان امتحان می‌دادم خیلی زیاد نمی‌نوشتم و می‌گفتم همی‌نکه اصل ماجرا رو نوشتم یعنی نشون دادم که بلدم دیگه! یا توی امتحانهای ریاضی خیلی زیاد پیش میومد که راه حل رو درست رفته بودم اما یه جا توی جمع و تفریق و یا منفی و مثبت اشتباه کرده بودم. خوب، طبیعتاً این به کار هم کشیده شده بود. اما توی سال 92 یاد گرفتم که فرق یک فرد عادی و یک فرد حرفه ای توجه به جزئیات و دقیق بودنه. مثلا لوله کشی که لوله ها رو صاف قرار می‌ده و اتصالات رو محکم و مرتب می‌بنده، یک لوله کش حرفه‌ایه. آبدارچی ای که قطره های آب روی سینی رو با دستمال خشک می‌کنه و بعد چایی رو می‌بره، یک آبدارچی حرفه‌ایه. معلمی‌که قبل از کلاس اسلایدهای زیبایی تهیه می‌کنه و به مطالبش برای بار چندم فکر می‌کنه، یک معلم حرفه‌ایه. برنامه نویسی که برای کدهاش کامنت می‌ذاره و اونارو مرتب می‌نویسه، یک برنامه نویس حرفه‌ایه. طراح وبی که به پیکسل پیکسل کارش دقت می‌کنه یک طراح حرفه‌ای و….. تا دلتون بخواد می‌تونم از این مثالها براتون بزنم.

بنابراین سومین تجربه‌ای که توی کوله پشتی می‌ذارم اینه که جزئیات به اندازه کلیات و اصل ماجرا ارزش دارن و به هیچ وجه به دلیل جزئی بودنشون نباید از اهمیتشون کم کرد و این جزئیات هستند که می‌تونن از من یک آدم حرفه ای بسازن.

رویاهای 93 من

در شرکتمون (رایازیتون) چندتا مشکل داریم که باید با همکاری همه بچه ها در سال 93 حلشون کنیم (ببخشید که جزئیات نمی‌گم)

می‌خوام که وب سایت وب­یاد بهترین، شناخته شده ترین و معتبرترین سایت یادگیری و یاددهی در ایران باشه و هرکسی که دوست داره چیزی به دیگران یاد بده از این بستر استفاده کنه و طبیعتاً هرکسی که چیزی می‌خواد یاد بگیره یه گوشه ذهنش این باشه که برم وب یاد رو ببینم شاید اونجا چیزی پیدا کنم.

دلم می‌خواد که با بچه های شرکت تجربه شاپرک آبی آموزشهای جذابتر، موثرتر و بیشتری برگزار کنیم.

می‌خوام که درباره موضوعات معنویت، رهبری و خودآگاهی بیشتر یاد بگیرم و بیشتر یاد بدمشون.

واقعاً دلم می‌خواد که کارهای پایان نامم رو به یه جاهای خوبی برسونم (فکر می‌کنم می‌تونین حدس بزنین تدوین پایان نامه چه کار رو مخیه )

نمایش 3 دیدگاه
  • سیما مهذب
    پاسخ

    ابتدا باید بگم تصویر انتخاب شده- فوق العاده- تاثیرگذار بود- وجود یک کودک -در مرکز اشتغال- به نظر من- یعنی- خلاقیت یعنی توجه به چیزهای جدید…
    همچنین به
    نکته مهمی در نوشته خود اشاره کرده بودید- پیوندهای مناسب تیمی- که متاسفانه ما هنوز به آن دقت لازم را نداریم: «تیمی تشکیل بدین که در اون اعتماد و دوستی وجود داشته باشه» این رو از این جهت گفتم که خودم روی استفاده از تیم مطالعه کردم-
    خیلی خوبه که میخواهید در باره موضوعات معنویت، رهبری و خودآگاهی بیشتر یاد بگیرید چون تحقیقات نشان می دهند کسب و کارهای موفق آنهایی هستند که به این موارد توجه جدی دارند و صرفا به کسب منفعت مادی نمی اندیشند

    در خاتمه امیدوارم کارهای پایان نامه به خوبی انجام بشه- سال نو مبارک-

  • بابک ایزدی
    پاسخ

    @عماد،
    امیدوارم که رویاهای 93 تحقق پیدا کنند و بتونی با کمک وبیاد به ارتقا سطح دانش این ممکت کمک کنی 🙂

ترک بک ها

یک نظر بدهید