
معلم و شاگرد - آلفرد بادر 1827 - موزه تاریخ علم دانشگاه آکسفورد
رویای شما با معلمی که به شما ایمان دارد شکل میگیرد، کسی که شما را هدایت میکند تا به بلندی بعدی زندگی خود برسید و گاهی سوزن دردناکی به اسم “حقیقت” به شما میزند. – Dan Rather
صحنه اول
نشستهام روبروی یک پسربچه 14-15 ساله. پاهایش را جمع کرده در مبل راحتی و سرش را تکیه داده به دست راستش و شکلی متفکرانه بهخود گرفته. مادرش نشسته سمت چپ او و نگران آینده شغلی فرزندش است. از پسربچه میپرسم: “فرض کن هم سن من که شدی میخوای چه کاری انجام بدی؟” سعی میکنم سوالم از فضای کلیشهی “میخواهی چه کاره شوی؟” کمی فاصله داشته باشد. سوالم را طوری میپرسم که تخیلش را بهکار بیاندازد. با این وجود انتظار دارم که همان جوابهای کلیشه را بشنوم. بچهها در این سن به ایدهآلهای خود فکر میکنند و این نهتنها ایرادی ندارد که خیلی هم خوب است. بنابراین خودم را آماده میکنم که وقتی گفت دکتر و مهندس و … جوابی برایش داشته باشم.
کمی خودش را این طرف و آن طرف میکند. دستش را میآورد زیر چانهاش، بعد با اطمینان میگوید: “میخواهم فرهنگ مردم رو تغییر بدم.” سعی میکنم از شنیدن این جمله تغییری در چهرهام رخ ندهد. ازش میپرسم: “یعنی میخوای چیکار کنی؟” میگوید: “نمیدونم. اما فکر کنم فرهنگ مردم باید تغییر کنه.”
من از شنیدن چنین جملهای از یک پسربچه هیجانزده شدهام. بهجای او، حالا من دارم برای آیندهاش رویاپردازی میکنم. دارم فکر میکنم که اگر به سن من برسد با این جملهای که گفته چهکار کرده؟

دوره شناخت تواناییها - کاربامیل
صحنه دوم
نشستهایم در کلاس. بین تعطیلی است و دو سه نفری نیامدهاند. بههمین دلیل صندلیها را گرد کردهایم و دورهم نشستهایم و درحال مرور تمرینهای هفته هستیم. صحبت میرسد به تمرین بعد از زمان استراحت که نقاشی کشیدن به شیوهای خاص است. یکی از شرکتکنندگان میگوید من نقاشی نمیتوانم بکشم. وقتی این را میگوید سرش را میاندازد پایین و سعی میکند به چشمان کسی نگاه نکند. میگویم اما این یکی از تمرینهای اصلی است و بهتره که با ترست روبرو بشی. اما تاکید میکنه که نمیتونه نقاشی بکشه و ادامه میده که وقتی بچه بوده نقاشی کشیده و مورد تمسخر قرار گرفته و با اینکه نقاشی کشیدن آروزش هست، اما الان دیگه نمیتونه نقاشی بکشه.
در زمان استراحت خصوصی باهاش صحبت میکنم و ازش ماجرا رو میپرسم، هدفم این است که راهحلی رو پیدا کنیم که بیشترین بهره رو از کلاس ببره. میپرسم چه کسی نقاشیات را مسخره کرده؟ میگوید: “معلمم!!!”
باز هم سعی میکنم چیزی در چهرهام مشخص نباشد. انتخاب را میگذارم برعهده خودش و برمیگردیم به جمع کلاس.
صحنه اول، صحنه دوم و حضور معلمها
حالا دارم به آن پسربچه فکر میکنم و روزهایی که میگذارند. مثل خیلیها دغدغه خانوادهاش نمرات خوب و قبولی در دانشگاهی معتبر است. به این فکر میکنم که آیا معلمی در مدرسهاش هست که این حرف او “می[خواهم فرهنگ مردم رو تغییر بدم” را بشنود یا نه؟ به این فکر میکنم که اگر این حرف را شنید چه کاری انجام میدهد؟ آیا دوباره او را تشویق میکند که درسش را بخواند و شاگرد اول باقی بماند؟
به معلم نقاشی فکر میکنم که روزی نقاشی یک بچه را در کلاس بههمه نشان داده و مسخره کرده. به این فکر میکنم که الان چه روزهایی را میگذراند؟ آیا میداند با کاری که کرده ترسی بزرگ در دل یک نفر برای رسیدن به آرزویش باقی گذاشته؟ آیا او به حرفی که زده و کاری که کرده آگاه بوده؟
به همه معلمها فکر میکنم و به همه شاگردها. به معلمهای خودم و به شاگرد بودنم. به استادهای دانشگاه و دانشجویان. دوست دارم بدانم چقدر از معلمها و استادها به جایگاه خود و به وزن کلماتشان آگاه هستند؟ آیا میدانند که زندگی آدمهایی که هر روزشان را با آنها میگذرانند در دستانشان است؟
——————————————————————————————————————————————————
این مطلب در وبلاگ thecoach.ir منتشر شده است. شما میتوانید مشترک خورا ک این بلاگ شوید.
برای آگاهی از زمان ثبتنام کارگاه شناخت تواناییها صفحه کاربامیل در فیسبوک را لایک کنید یا در خبرنامه آموزشی عضو شوید.
کلاس دوم دبستان رفتم پای تخته یک مسئله ریاضی را حل کنم، نتونستم، معلم امون دراومد گفت “تو هیچی نمیشی! برو بشین سرجات”، سالهاست به این فکر میکنم که چند نفر از افرادی که سر کلاس اون معلم بودن با این جمله روبرو شدند که “تو هیچی نمیشی!” چند نفرشون این جمله زندگی اشون را به سرازیری هدایت کرد و چند نفر زندگی اشون به این سمت رفت که به اون معلم ثابت کنند یک فرد تاثیرگزار توی جامعه شدن هیچ ربطی به حل یک مسئله ساده نداره
یادم می آد که وقتی دبستان بودم همۀ معلمهام تشویقم می کردن شاید اگر امروز اینجام دلیلش اونها هستند اما وقتی رفتم راهنمایی و دبیرستان قضیه برعکس شد خیلی طول کشید تا فهمیدم که گوسفند نیستم، حیوون نیستم، بی شعور نیستم، خیلی طول کشید تا فهمیدم که اون معلمها سالها از واقعیت زندگی من فاصله داشتند، آره، بعدها فهمیدم که من تا حدودی به خواندن پرشی (dilexia) مبتلا هستم و اختلالی هست که انگ کودن بودن رو خوب به امثال من چسبونده بود!
برام مهم نیست چون من از پسش بر اومدم اما خیلی زیاد می بینیم آدمهایی رو که به دلیل ضعف آموزش و پروش، وزارت علوم و تمامی سازمانهای مرتبط با موضوع آموزش حذف می شن!
من خوش شانس بودم قبول دارم دلیلش هم ساده است اما مهم! من مادری داشتم که از من حمایت کرد و من رو زیر بال خودش گرفت و معلم و مشوقم شد در حالی که دیگران یه همچین اقبالی نداشتن….
همه بچه هایی که سال سوم دبیرستان رو شهرستان درس خوندن بیان پایه تخته! بعضی از بچه ها یواشکی بلند شدند و رفتند پایه تخته! ۷ ۸ تایی میشدند. دبیر ریاضی پیش دانشگاهی با نگاه تمسخر آمیزی گفت “بچه های تهرانی خوب نگاه کنن! اینا رقبای کنکور امسالتونن” ….
نیشخندش که تموم شد یه نگاهی به صندلی های خالی انداخت و دید که همه بچه ها رفتن پایه تخته….
با سپاس از آقای مهرانی به خاطر معرفی سایت خوب د کچ در لینک دین
من خانم معلم هستم و خاطره گزنده ای از معلم هایم ندارم که علت های آن دراین مجال نمی گنجد من همیشه راحت ترین فضاهای اظهار نظر و ابراز وجودرا در کلاس برای دانش آموزان فراهم می کنم. جمله هایی که زیاد از من می شنوند 🙁 بچه ها مشارکت در بحث مهم است و نه الزاما بیان درست ترین نظر ) و یا:( در پاسخگویی شرکت کنید حتی اگر به گفته خود اطمینان کامل ندارید)و یا : (پرسش خوب به اندازه پاسخ خوب ارزشمند است ) و …..چامعه هابه خیلی چیزهای خوب نیاز دارند : معلم خوب، قانون گذار خوب ، مدیر خوب، قاضی خوب، پزشک خوب، راننده خوب ، رفتگر خوب، شهردار خوب، کارگر خوب ، صنعتگر خوب، کشاورز خوب، و …انسان خوب که اگر اولی یعنی معلم خوب حاصل شود امیدی به دستیابی به بقیه هم هست
3 سال پیش که سوم دبیرستان بودم کلاس کنکور تشکیل شد من هم ثبت نام کردم و رفتم. یک معلمی داشتیم که روانشاسی ، زبان و عربی رو خیلی خوب بلد بود. ( معلم عربی ما بود ) بعد زا چند جلسه که داشتیم یک روز به من گفت بعد از کلاس وایسا کارت دارم من هم وایسادم. برگشت به من گفت : من روانشاسم و تقریبا آدم ها رو می شناسم. تو در آینده مرد بزرگی خواهی شد پس تلاش کن.
از اون لحظه به بعد زندگیم تغییر کرد و… .
اولین روزهای دبستان معلمی اول ابتدایی داشتم که همه زرگر بود و هم معلم. و هیچوقت ازش نمیگزرم. هفته اول دبستان بود و خوب تو دهه 60 کتک زدن و تنبیه فیزیکی جز لاینفک نظام اموزشی بود مشقهایم را درست ننوشته بودم یا غلط املایی داشتم خوب یادم نیست ولی چیزی که خوب یادم هست تنبیهی بود که تجربه کردم و در اثر شدت تنبیه انگشت شست دست راستم از جاش در اومد و دشتم ورم کرد و جالب جواب اون بود به اعتراض والدینم که ما باید اینها رو ادم کنیم. از اون روز به بعد از مدرسه درس و همه چیز متنفر بودم. و به طبع هیچ خاطره خوبی از دوران دبیرستان دبستان و حتی دانشگاهم ندارم. تصورش رو بکنید؟ حتی نمیخواهم در مورد ان روزها فکر کنم. حتی روزهایی که شاکر ادل بودم روزهایی که در المپاد مقام اوردم و ….
بدترین روزهای پائیزی هفته اول مهر و هفته آخر شهریور هستش که همه درد و رنجهای ان زمان رو احساس میکنم.
ما معلمها گاهی فراموش می کنیم دوران مدرسه خودرا.اگر به انروزها برگردیم بهتر شاگردان خود را درک خواهیم کرد. تجربه درس خواندن من بعد از 14 سال موجب شد به انروزها برگردم و با دیدی تازه کل جریان اموزش خود را بازبینی کنم. حال شاگردانم را بفهمم و حسشان خراب نکنم.
زمانی که دبیرستانی بودم،مدیر دبیرستان سر صف در مقابل 300دانش اموز که به مراتب از من قوی تر بودند با لهجه غلیظ کرمانی گفت:فهیمه بدرخش،تو قابل درخشیدنی…همین امر باعث شد تا در سال دوم و سوم دبیرستان در کنکور دانشگاه آزاد قبول بشوم…
در 19سالگی مشاور و مدرسی کنکور بودم،یادم می آید حدود هشت هفته به کنکور مانده بود که شاگردی را به من معرفی کردند ومن با این فرضیه به سر جلسه رفتم که کلاس جمع بندی و نهایتا نکته و تست است اما متوجه شدم که این شخص در درس عربی حتی قادر به تشخیص فعل از اسم و حرف نیست.با خودم خیلی کلنجار رفتم که جلسات بعدی را تشکیل ندهم اما نیرویی این اجازه را به من نمی داد.جلسه دوم حقیقت مطلب را به او گفتم وبعد راجع به آرزوهایش با هم صحبت کردیم بدون اینکه درسی داده شود…
روزی که کارنامه اش را گرفته بود و با من تماس گرفت را هیچ وقت فراموش نمی کنم فقط هق هق گریه می شنیدم درس عربی را 83درصد زده بود و الان در مرحله ورود به مقطع دکترا است.
از آن زمان تا به حال روز معلم با من تماس میگیره و من می گم فقط انتقال تجربه کردم،همین جانم.
@اریا
عزیزم سعی کن ببخشی
همیشه و با اعماق روحت ببخش تا بخشیده شوی
به نظرات توجه کنید…
خانم ها از معلم هایشان بیشتر راضی هستند.
درصد قبولی دختران در کنکور بالاتر است… چرا؟ چون در دبیرستان های دخترانه دبیران زن بیشتر تدریس میکنند.
چون اکثر معلمان زن در کنار حس مادرانه ای که دارند ، بیشتر به فکر آموزش هستند. و
معملمان مرد در کنار دغدغه مسائل زندگی و تامین هزینه های مالی خانواده اش باید به فکر آموزش “بچه های مردم” هم باشد!
این نظر من بود!
ائن وقتها که میرفتم مدرسه بهترین دوستم تا سوم راهنمایی چوب معلم بود. برا همین وقتی رفتم دبیرستان از بس بهش عادت کرده بودم از فراقش 1 سال درجا زدم. ولی بعدها به نبودش عادت کردم و زندگی همچنان ادامه دارد. حرفم اینه که اشکالات زیاده وکسانی که این اشکالات را تحمل میکنند و از اون رنج میبرن دانش آموزان هستند. منم ادامه تحصیل دادم تا چوپان شدم . ایکاش همون اول رفته بودم چوپان شده بودم. 10 سال تمام آوارگی کشیدم آخرش هیچ