سیمرغ بهترین کارگردانی مستند
حدود ساعت 3 نیمه شب بود که بیخواب شده بودم و اخبار جشنواره فجر را مرور میکردم. چشمم خورد به اسم مهدی گنجی که سیمرغ بهترین کارگردانی را برای فیلم مستند من میخواهم شاه باشم گرفته بود. بسیار خوشحال شدم. مهدی را از حدود فکر میکنم 3 سال پیش میشناسم وقتی در کلاس شناخت تواناییها شرکت کرد. چند مستند ساخته بود و شور عجیبی برای پیشرفت داشت. در کلاس مدام سوال میکرد و پرسشهایش تمامی نداشت. میگفت که دوست داره مستندهای تاثیرگذارتری بسازه. حالا هم اینطور شده. برای مهدی آرزو میکنم که دستاوردهای بزرگتری داشته باشه و روزهای فوقالعادهای رو در زندگی تجربه کنه.
شناخت تواناییها و پلاتو
این روزها چهار روز در هفته را سر کلاس هستم. دوشنبهها و سهشنبه شناخت تواناییها در جریان است و دو هفته دیگر کلاسها تمام میشوند و پروندهی این دوره در سال 93 بسته میشود. پنجشنبهها و جمعهها هم دوره پلاتو در جریان است. در این کلاسها احسان بهلولی – بازیگر تئاتر – هم بهعنوان مربی حضور دارد. اگر اهل تئاتر رفتن باشید و تئاتر خانهواده را که اخیرا سیمرغ بهترین کارگردانی جشنواره تئاتر فجر را گرفت را دیده باشید، حتما احسان را در نقش مادر خانواده بهخاطر دارید. احسان با تمرینها و بازیها تئاتری و تحلیلهایش از رفتار شرکتکنندگان و شیوه جذابش در هدایت کلاس کمک میکند که شرکتکنندگان درک بهتری از خود و مسائل اطرافشان داشته باشند.
تغییرات سایت
سایت فعلی مشکلات مختلفی دارد که هر ازگاهی توسط شما هم به آنها اشاره میشود. در حال حاضر پروسه طراحی جدید را بههمراه دوست خوب سعید علیپور استارت زدهایم و امیدوارم سایت جدید سبکتر و با کیفیت ظاهری بهتری در دسترس باشد و امیدوارم این تغییر کمک کند که کیفیت محتوای بهتری در اختیار شما قرار بگیرد.
تغییرات پشت صحنه
با مریم پازوکی و همراهی دوست عزیز عباس عظیمی برای سال جدید در حال برنامهریزی هستیم که بتونیم کارها را با سازماندهی بهتری پیش ببریم. این سازماندهی مربوط به تولید محتوا، برگزاری دورههای آموزشی، برگزاری سمینارها و مجموعه فعالیتهایی است که انجام میشود. بعد از گذشت مدتی که تنها کارها را پیش میبردم حالا بیشتر از هر زمانی احساس میکنم که تحولی در روند انجام کارها باید رخ بدهد. اضافه شدن مریم پازوکی و همراهیاش کمک بزرگی بود برای اینکه سرعت انجام کارها بالاتر برود و این روند باید به سطحی بالاتر ادامه پیدا کند. امیدوارم که نتیجه این برنامهریزیها برای همه ما خوب باشد.
حال و احوال خودم
نمیدانم در مربینامه جای نوشتن چنین تیتری هست یا نه. اما گاهی دوست دارم درد و دل کنم و حرف بزنم. این روزها هم خوبم و هم بد. هم خوشحالم و هم غمگین. کاراییام به شدت افت کرده و مثل روزهای قبل نمیتوانم کار کنم. شاید بخشیاش برای نزدیک شدن به پایان سال باشد. همیشه این موقع سال یکجور کلافگی عجیب یقهام را میگیرد. بخشی هم بخاطر تحولاتی بوده که در زندگی شخصیام داشتهام. این روزها بیشتر در حال و احوال خودم مرور میکنم و سعی میکنم احساسات خودم را بهتر بشناسم. گاهی باید صرفا ناظر حال و احوال خود بود و اجازه داد زمان بگذرد. زندگی همیشه بر وفق مراد نیست. حتی گاهی تو فکر میکنی که زندگی بر وفق مراد است اما در حقیقت اینطور نیست. همین هم آدم را گیج میکند. گاهی ایدهآلهایی را میسازیم که واقعا ایدهآل نیستند. در هر صورت کماکان عقیده دارم هر تحولی در زندگی درسی دارد که اگر بگیریاش به مرحله بعد زندگی میروی. من هم دنبال درسهایی هستم که باید بگیرم. همین!
داستانهای جو
اگر در توییتر من را دنبال میکنید حتما میدانید که مدتی است داستانهای کوتاهی با محوریت شخصیتی بهاسم جو مینویسم. تعداد این داستانها اکنون به بیش از 50 رسیده و امیدوارم در تعطیلات عید فرصت ویرایش نهایی را داشته باشم تا برای سال جدید کتاب این مجموعه داستان منتشر شود. جالب است که داستانهای جو بسیار تحت تاثیر همین حال و احوال این روزهای من است.
شعر
این روزها دفترچه یادداشتم پر از نوشتههایی است که شبیه شعر است:
دغدغهی بزرگ زندگی بود
وقتی روزهای دبستان را میگذراندیم
هیچ معلمی
زندگی را ساده نکرد
و ما در بند بیست
ماندیم
بزرگتر شدیم
به ریش خودمان
کتاب ریاضی
و پرتقال فروش خندیدیم
حالا هم
پرتقال فروشها هستند
و ما گرفتار حل آن
در روزهای جدی زندگی
بیست گرفتن اما
سخت است
کاش معلمی بود
که روی تخته مینوشت:
ادامه بده!
شاید روزی
به ریش نمرهی بیست
و پرتقال فروشهای امروزت
خندیدی…
مربی چه کمکی به عنوان مخاطب میتوانیم به شما بکنیم؟ برای دوره شناخت توانایی ها بهار 94 بی صبرانه منتظرم.
سلام
یه شعری بوده که توسط یکی از بچه های دانشکده حسابداری ما گفته شده بود
بخشی اش رو میارم :
…
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت
“ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم ”
…
همیشه حال و روز آدمها، جوریه که تو بدترین مواقع، لامصب بدترین چیزها پیش میاد
و دقیقاً آدم نمیدونه که چیکار کنه
فکر کنم تنها کاری که از دستمون بر میاد، اینه که صبر کنیم تا بگذره
و هیچ نسخه ای هم نداره