احساس‌های فرودگاهی

خداحافظی با رفیق 18 ساله

دیشب یک رفیق‌دیگر هم مهاجرت کرد و ما ماندیم و احساس‌های فرودگاهی.

فرودگاه برای ما آنقدری که باید، محل رفت و آمد نیست. فرودگاه بیشتر جاییست برای بروز قوی احساس. شاید در کشورهای دیگه کمتر صحنه‌های اشک ریختن در لحظه‌ی جدایی را ببینیم اما ممکن است هر روزی که به فرودگاهی در ایران بروی این صحنه‌ها را زیاد ببینی. فرودگاه‌های ایران سالیان درازی است که با مفهوم مهاجرت و خداحافظی‌های جدایی گره خورده‌اند و همینطور با شادی‌های پر از اشک از لحظه‌های دوباره دیدن. فرودگاه‌های ایران سالهاست که در گوشه‌گوشه‌ی خود خاطرات در آغوش گرفتن فرزندان، خواهرها و برادرها و دوستان و اقوام را دارند. فرودگاه‌های ایران، فرودگاه‌های احساسی هستند.

شاید کم نباشد تعداد افرادی که می‌توانند به فرودگاه بروند، در یک نقطه مشخص بایستند و بگویند: “آخرین بار اینجا همدیگر را به آغوش کشیدیم و خداحافظی کردیم”. یا بگویند: “وقتی رفتند سعی کردم از چنین نقطه‌ای برای آخرین بار برایشان دست تکان بدهم” و خاطراتشان را از مهاجرت نزدیکانشان تعریف کنند. حالا مهاجرت، مثل هزار اتفاق عجیب و غریب در مملکت ما با فرهنگ و زندگی ما گره خورده.

این عکس باید مربوط به سال 82 یا 83 باشد. از این جمع فقط من در ایران مانده‌ام. به‌ترتیب از راست: عمو بیژن، کیوان، فرید، ماییس و من

بسیار عادی شده که از هر خانواده‌ای تعدادی به کشور دیگری مهاجرت کنند و کسانی که می‌مانند با رنج دوری کنار بیایند و این را بخشی از زندگی خود بدانند. همانطور که در دوره‌ای عادت کرده بودیم به آژیر خطر بمب‌باران و عادت کرده بودیم که با آن احساس‌های ترس کنار بیاییم، به پناهگاه‌ها و زیرزمین‌ها برویم و منتظر بشویم تا ببینیم چه پیش می‌آید حالا عادت کرده‌ایم به‌ خداحافظی‌های فرودگاهی.

احساس‌های فرودگاهی، احساس جدا افتادگی است. حتی خوشحالی از رسیدن هم موقتی است چون در فاصله‌ی کوتاهی دوباره به جدا افتادگی می‌رسد. فرودگاه‌های ما نقطه‌ی شروع غربت هستند و ورود به سرزمین‌های ناشناخته. روی تابلوهای فرودگاه‌های کشور ما بیشتر از کلمه Arrival، کلمه Departure خودنمایی می‌کند. و تو می‌ایستی، به عزیزانت نگاه می‌کنی که از Gate عبور می‌کنند و تنها لحظاتی که با آنها ساختی می‌ماند.

این موسیقی را برای تیتراژ پایانی گوش کنید. موسیقی فیلم شب‌های روشن از پیمان یزدانیان.

[podcast]https://thecoach.ir/wp-content/uploads/2013/11/11-Shabhaye-Roshan-1.mp3[/podcast]

پی‌نوشت: این مطلب را برای فرید و فریناز، دوستان سالیان دراز نوشتم که مهاجرت کردند.

——————————————————————————————————————————————————

شما می‌توانید مشترک خورا ک این بلاگ شوید.

برای آگاهی از خدمات من می‌توانید از صفحه رشد فردی و رشد سازمانی دیدن کنید و یا برای آگاهی از زمان دوره‌های آموزشی عمومی در  خبرنامه آموزشی عضو شوید.

می‌توانید من را در توییتر و گوگل+ دنبال کنید و صفحه فیسبوکم را لایک کنید.

نمایش 26 دیدگاه
  • شادی پارسا
    پاسخ

    عالی گفتی…
    طعم گس فرودگاه…

  • سينا
    پاسخ

    امير جان، فريد ف نيست كه رفته؟ اگر اون باشه (و حتي اگر اون هم نباشه) كه براش آرزوي موفقيت و خوشي ميكنم.

  • امیر مهرانی
    پاسخ

    @سینا بله خودشه

  • پرهام
    پاسخ

    ای کاش کشوری داشتیم که کسی مجبور به مهاجرت نمیشد، آدما به یک جایی میرسن که به خودشون میگن دیگه: باید گذاشت و گذشت و رفت

  • محسن احمدی
    پاسخ

    فرودگاه؛ نام محلی است برای فرود؛ اما در ایران معنای عکس آن صادق است. فرودگاه برای خیلی ها با مفهوم صعود، رشد و پیشرفت گره خورده و به همین ترتیب برای برخی از بازماندگان محلی برای خداحافظی با بهترین آدم هایی که بهترین خاطراتمان را با آنها رقم زدیم…

  • سعید
    پاسخ

    من هم این تجربه رو دارم
    بعد فارغ التحصیلی از بهترین دانشگاه ابران یعتی دانشگاه تهران خیلی ها به من گفتن که تو دیوونه ای که نرفتی، اونم با چه رشته ای، علوم کامپیوتر
    اما همیشه به خودم میگم:”جایی که آیاده، آباده، بمون جایی که هنوز خیلی راه داره رو آباد کن”… “اندازه ظرفیت و سهم خودت”
    اگر هم روزی برم، اگر خدا کمکم باشه، حتما برمیگردم
    اینجا ایدا جایی نیست که :باید گذاشت و گذشت و رفت. خیلی از ماها اهل هزینه دادن نیستیم..

  • نیلوفر
    پاسخ

    کاش هرگز مجبور به جدایی نبودیم

  • محمد جعفری
    پاسخ

    خیلی خوب توصیف کردین. به خصوص اونجا که مهاجرت رو با بمباران مقایسه کردین.
    هرکسی دلایل خودش رو داره برای موندن یا رفتن ولی آنقدر این رفتن برای بعضی ها هیجان انگیزه که یادشون می ره که این عادی نیست که یک گزینه روی میز برای اکثر جوانهای یک کشور مهاجرت باشه. همون قدر عادی که مثلا تصمیم می گیرن کار دولتی داشته باشن یا خصوصی.

  • پرویز
    پاسخ

    غم آخرت باشه

  • نوشکا
    پاسخ

    یعنی هنوز توی اون خراب شده هستی!!!!!

  • مریم
    پاسخ

    اتفاقی به این وبلاگ اومدم ولی با خوندن این مطلب دارم اشک میریزم تمام خاطراتم که وقتی مجبور بودم با داداشم برای مدتی نامعلوم خداحافظی کنم برام تداعی شد و به اندازه همون روز دارن اشکام میریزن وفکر میکنم تا وقتی دوباره نتونیم همو تو ایران ببینیم این بغض گلوم و می فشاره و با تلنگری میشکنه انشا اله که هیچکی مجبور به تحمل اینجور دوریهایی نشه … ممنون از مطلبت و توصیف ملموست .

  • پرهام
    پاسخ

    خیلی بده… و وقتی که حس می‌کنی ممکن آخرین باری باشه که یک نفر را میبینی…

  • پرهام
    پاسخ

    خیلی بده… و وقتی که حس می‌کنی ممکن آخرین باری باشه که یک نفر را میبینی…

  • پرهام
    پاسخ

    یکی از فامیلامون که میرفت حرف خوبی زد، بدترین اتفاقی که توی این مملکت برای همه میافته جدایی… و همه به هر شکلی جدا میشن. مهاجرت و …

  • پرهام
    پاسخ

    یکی از فامیلامون که میرفت حرف خوبی زد، بدترین اتفاقی که توی این مملکت برای همه میافته جدایی… و همه به هر شکلی جدا میشن. مهاجرت و …

  • محبوبه کریمیان جزی
    پاسخ

    من در یک شهر کوچک زندگی می کنم در این 5 سال گذشته افرادی که در شهر من از لحاظ هوش بالاتر از بقیه بودند یا به کانادا مهاجرت کرده اند یا به اروپا همین چند هفته پیش هم یک آقای دکتر با تمام اعضا خانوادش(پدر،خواهر،برادر،همسر و فرزندانش)از ایران رفت .در جواب این که چرا می خواهی بروی گفته بود.از من که گذشت میروم تا حداقل فرزندانم زندگی بهتری داشته باشند. وقتی یک دکتر چنین احساسی دارد وای به حالا کارگران!!!

  • انصار
    پاسخ

    خیلی خوب وصف کردی آقای مهرانی عزیز

    سه، چهار سالی میشه که مردد موندم که تصمیم به رفتن بگیرم یا نگیرم، و چیزی که باعث شده تا حالا مردد باشم همین تصور جدائی از اقوام به خصوص مادرم در اون لحظه خداحافظی بوده…
    کاش همین جا می شد به آرزوهامون برسیم که مجبور به رفتن نباشیم 🙁

  • وحيد زندي فخر
    پاسخ

    با سلام
    بنده خبرنگار روزنامه «كسب‌وكار» هستم. اين روزنامه قصد دارد در جهت رشد آگاهي جامعه در راستاي مشاغل كوچك و بزرگ، از اساتيد و صاحبنظران دعوت كند تا مقاله و نوشته‌هاي خود را در صورت تمايل به روزنامه ارسال كنند تا در صفحه 16 به چاپ برسد.
    لطفا مطالب خود را به اين آدرس ايميل كنيد:
    vahid_shaer@yahoo.com

  • ameer
    پاسخ

    @سعید
    آخه دوست من بحث آباد کردن نیست، بحث اینه که تو آباد می کنی باز یکی دیگه خراب می کنه!

  • سعید
    پاسخ

    @ameer
    خیلی از ماها اهل هزینه دادن نیستیم..
    اگه همه بذارن و برن که مشکلی حل نمیشه

  • پرویز
    پاسخ

    سلام
    آی گفتی، خیلی از اقوام من خارج هستند و من هم کمتر عید یا سالی رو به خاطر دارم که همه کنار هم بوده باشیم! و فرودگاه شاید برخاستگاه بسیاری از عزیزان در سالهای اخیر بوده، هر چند که همین چند شب پیش توی یه مهمونی بودم به مناسبت خداحافظی دوباره عمه و خاله‌ام که داشتن به کشورشون! باز می‌گشتند و فقط چند نفری از درجه یک‌هاشون حاضر بودن…
    من که عادت داشتم و عادت کردم به نبودن و ندیدنشون و ….

  • ساناز شریفی
    پاسخ

    اشک منو در آوردید …

  • آریا
    پاسخ

    خیلی پست قشنگی بود…

  • بهروزم
    پاسخ

    درود .

    داشنگاه های تهران که میری حتی قبل رفتنش انگاری مقدر شده باید از ایران بری . یه کانال یه طرفه شده . خوب درس بخون خوب کنکور بده خوب برو دانشگاه خوبم برو خارج .
    این هایی که میان اینجا حرف از هزینه کردن و موندن و این حرف ها میزنن دمشون گرم خوب شعار میدن ولی وقتی تو کشور خودت احساس غریبگی میکنی به نظرم رفتن بهتر از موندنه .

  • پاسخ

    جناب آقای مهرانی عزیز
    ضمن تاييد آنچه مکتوب نموده ايد، شايد علت اين رفتنها و نماندنها، تفاوت کمی نمره کيفيت زندگی است. چون فقط يکبار زندگی می کنيم شايد اين رفتنها به تعبيری انجام يک کار درست در زندگی است.

    از تفکرات مکتوبتان بهره می برم

    سید محمد اعظمی نژاد
    http://hrjournalist.blogfa.com

  • اسماعیل مجرد
    پاسخ

    سلام مهندس خیلی خوشحال شدم که عکس شما رو دیدم
    امیدوارم بزودی از نزدیک ببینمتان یا تلفنی مکالمه کنم
    فرید و شما و بچه های عصر دانش افزار هرگز از یاد من پاک نمی شود
    نمی دونم منو فراموش کردید یا نه

یک نظر بدهید