گزارشی از کارگاه «همکاری» در پروژه کلاس پرنده
همانطور که در مطلب قبل اشاره کردم، بهدعوت دوست عزیز رضا بهرامی در چهارمین پروژه کلاس پرنده با عنوان چرخ گردون شرکت کردم. گزارش و تصاویر این
همانطور که در مطلب قبل اشاره کردم، بهدعوت دوست عزیز رضا بهرامی در چهارمین پروژه کلاس پرنده با عنوان چرخ گردون شرکت کردم. گزارش و تصاویر این کارگاه را میتوانید در ادامه مشاهده نمایید.
روز اول
با مجتبی کلارستاقی صحبت کردهام و قرار است ساعت 10 صبح در محل کارگاه خیاطی مورد نظر در محلهی خاکسفید حضور داشته باشم. ساعت 9:15 شده و کمی استرس دارم که نکند دیر برسم. اما کمتر از 30 دقیقه طول میکشد تا از غرب تهران به شرق آن برسم. ماشین را پارک میکنم و با مجتبی تلفنی صحبت میکنم، سرکوچهای که کارگاه در آن قرار دارد مجتبی را میبینم و با هم میرویم روبروی در ورودی. من کمی مکس میکنم. چند پله از راهرویی باریک، پایین میرود تا میرسد به فضای 20متری کارگاه.
میرویم پایین، با فرزانه ثابت، پرستو حقی و محمد عاشقی دیگر اعضای پروژه آشنا میشوم. فضای کارگاه در حال آمادهشدن برای شروع کار است. در تمام مدت به این فکر میکنم که چطور ارتباط موثری را با بچهها برقرار کنم. بچهها میآیند، مینشینند، سعی میکنم به حرکاتشان دقت کنم و خیلی سریع شناختی از آنها پیدا کنم. مجتبی در مورد پروژه به بچهها توضیح میدهد و حالا نوبت من است.
همیشه احساس میکنم کار با بچهها و نوجوانان حساسیتهای خاص خودش را دارد. بچهها آنقدر بهدور از پیچیدگیهای شخصیتی یک فرد بالغ هستند که هر حرکت و رفتار تو میتواند تبدیل به الگو شود و همیشه فکر میکنم معلم بچهها بودن بسیار کار سخت و حساسی است و فکر میکنم برای معلم بچهها بودن باید از نظر شخصیتی رشد قابل توجهی داشت.
مجتبی از من میخواهد که شروع کنم. یک سطل و یک ظرف را با خودم میبرم تا مفهوم ملاقه و سطل را توضیح دهم اما قبل از اینکه بخواهم شروع کنم باید ارتباط موثری با بچهها داشته باشم. تمام روز قبل داشتم به داستانی فکر میکردم که برای شروع جذاب باشد. یکی دو داستان هم پیدا کرده بودم. روی صندلی نشستم و اسمم را گفتم و خودم را سپردم به جریان کلاس. بههمین دلیل بود که وقتی داستان کنجکاوی کودکی و علاقه به باز کردن تمام وسایل الکتریکی داخل خانه را بازگو کردم خندهها شروع شد و ارتباط اولیهی موثری شکل گرفت.
روز اول بیشتر به صحبت گذشت، خاطره تعریف کردیم و راجع به اینکه چرا ما شگفتانگیز هستیم صحبت کردیم. اینجا بود که من واقعا فهمیدم این بچهها میدانند چرا شگفتانگیز هستند و باید از گردانندگان مجموعه سلامِ رحمان هم تشکرد کرد که با برگزاری کلاسهایی در زمینهی مهارتهای زندگی سطح آگاهی بچهها را بالا برده بودند.
بعد از استراحتی نزدیک به یک ساعت مجدد با بچهها جمع شدیم و از آنها خواستم که ویژگیهای خوب یکدیگر را روی برگه کاغذ بنویسند تا تفاوتهای یکدیگر را حتی در خصوصیات مثبت هم ببینند و اینکه این تفاوتهاست که باعث شکلگیری تجربههای متفاوت میشود.
برنامه روز اول تمام میشود. بهشکل عجیبی بزرگراه همت خلوت است و کمتر از 30 دقیقه طول میکشد تا میرسم به خانه. در سکوت مینشینم و به تجربه ناب کارکردن با بچهها فکر میکنم. به پتانسیلهای آنان و اینکه چقدر از این دست بچههای مستعد هستند که تحت تاثیر شرایط و عدم آموزش درست ممکن است به جایگاه واقعی خود در زندگی نرسند.
روز دوم
برنامهی روز دوم متفاوت است. طبق هماهنگیهایی که شده بود قرار شد بچهها به گالری 22 در محدوده اوین منتقل شوند. میزبانمان خانم صادقیان عزیز بودند که با چای و شیرینی و یک گپ دوستانه از ما پذیرایی کردند. فضای گالری و حیاط آن اجازه میداد تا فعالیتهای بیشتری را انجام دهیم. در این روز صحبتها کمتر بود و بیشتر بازی و فعالیتهای گروهی را قرار بود تجربه کنیم. نوشین تهرانی همسرم که در زمینه تئاتر فعال است در روز دوم به ما ملحق شد تا کمک کند بچهها، مفاهیم همکاری را در قالب بازیها و تابلوهایی که با فیگور بدنی میسازند تجربه کنند.
پس از هر مرحله من مفاهیم هر بازی و درسهای آن را توضیح میدادم.
پس از اتمام بازیها با بچهها یک لوح ساختیم که هر گروه از بچهها تعریفهایی از کارگروهی را روی آن نوشتند و امضا کردند.
بعد از نهار فعالیت دیگری را شروع کردیم. به هرکدام از بچهها یک چشم بند داده بودیم. بچهها چشمبندها را زدند، دستهای یکدیگر را گرفتند و در اطراف موانعی که در محیط گالری وجود داشت حرکت کردند. هر شخصی باید با حرکت دست نفر پشتسری را هدایت میکرد. هدف از این بازی تجربه احساس حمایت و اعتماد بود.
در پایان رسیدیم به کشیدن نقاشی که بسیاری از بچهها انتظار آن را میکشیدند. با مهرها و ابزاری که پرستو حقی آماده کرده بود قرار شد بچهها نقاشیهایی را بکشند و قلبهایی که در جعبههای آنها بود را روی نقاشیها بگذارند و هدیهای درست کنند برای یکی دیگر از بچهها. هدف از این بازی تجربه احساس عشق در گروه بود و اینکه ما باید بتوانیم بهیدیگر توجه کنیم.
در نهایت کارگاه با تجربه سپاسگزاری و شکرگذار بودن به پایان رسید.
برمیگردم به خانه و در سکوت مینشینم و به دو روز فکر میکنم. فکر میکنم که کار کردن با بچهها و نوجوانها آدم را زلال میکنه. چیزهایی میبینی و میشنوی که متعجب میشی. در سکوت با خودم فکر میکنم برگشتن به دنیای جدی کسب و کار چقدر سخت است.
روز پنجشنبه که به محل کارگاه رفتم و دو هدیه ارزشمند از بچهها گرفتم. الهام دختر بسیار با استعداد و خوشصحبتی بود که برای من شعر نوشته بود.
اگر اشتباه نکنم اسمش مهدیه بود. با اینکه در کلاس بسیار آرام بود اما عمیق گوش میکرد و عمیق لبخند میزد.
روز پنجشنبه این هدیه زیبا را به من داد و زود از پلههای کارگاه دوید و رفت بالا.
پینوشت (1): از پرستو حقی، فرزانه ثابت، مجتبی کلارستاقی بهخاطر کمکهایشان ممنونم و از محمد عاشقی برای فیلمبرداری و عکاسی. پینوشت (2): شرکت کنندگان در این کلاس از 11 سال تا 20 سال بودند. یکی دو نفر هم بالاتر. استفاده از لفظ بچهها را بیشتر از زبان معلمی بشنوید. پینوشت (3): نوع متفاوتی از محتوا را مثل جمله تصویرها یا ویدئوهایی خاص را که در قالب وبلاگ نمیگنجد سعی میکنم در صفحه فیسبوکم به اشتراک بگذارم. پینوشت (4): گزارش پیشرفت این پروژه 10 روزه را میتوانید از طریق صفحه کلاس پرنده دنبال کنید. —————————————————————————————————————————————————— شما میتوانید مشترک خورا ک این بلاگ شوید و صفحهی من در فیسبوک را لایک کنید. برای آگاهی از خدمات من میتوانید از صفحه رشد فردی و رشد سازمانی دیدن کنید و یا برای آگاهی از زمان دورههای آموزشی عمومی در خبرنامه آموزشی عضو شوید. من را در توییتر و گوگل+ دنبال کنید.