کتاب مرورگر

درباره‌ی کتاب مرورگر

زندگی مثل جریان آب حرکت می‌کند. تنها زمانی‌که به جریان آب توجه می‌کنیم می‌توانیم گذر آن را درک کنیم. من عقیده دارم که اتفاق‌های روزمره‌ی زندگی و خاطراتی که داریم، منبع یادگیری قابل توجهی هستند. خیلی وقت‌ها ما از کنار ماجراهای ریز و درشت به‌سادگی عبور می‌کنیم در صورتی که می‌توانیم بایستیم و آنها را دوباره مرور کنیم. وقتی به‌خودمان این فرصت توقف را می‌دهیم می‌بینیم که همه‌ی این ماجراها، همه‌ی رویدادهایی که بر ما گذشته است، چیزی  را در ما تغییر داده. باعث شده شیوه‌ی فکر کردن ما تحت تاثیر قرار بگیرد. از یک‌ جایی به‌بعد در زندگی انگار معتاد مرور وقایع شدم. انگار نیاز داشتم و دارم هر از گاهی خاطراتم را هم بزنم و ببینم چطور اتفاق‌های گذشته باعث شده به اکنونم برسم و ببینم چطور اتفاق‌های اکنون ممکن است من را به مسیری تازه ببرد.

من خودم را یک مرورگر می‌دانم. مرورگر وقایع روزمره!

بخش‌های کتاب

(۱) خریدتراپی، خودشناسی، من و علی آقا

این نوشته بخشی از کتاب مرورگر است. در یکی از کتاب‌فروشی‌های تهران که هر از گاهی اگر گذرم به آن سمت بیافتد دوری در آن می‌زنم، یک علی آقا هست که باورم شده تمام کتاب‌های آن کتابفروشی را خوانده. یا [...]

(۲) جام جهانی

این نوشته بخشی از کتاب مرورگر است. به فوتبال علاقه‌ی زیادی دارم. برای آدمی مثل من که همیشه ذهنش درگیر موضوعی هست، بعضی کارها حکم رهایی از زنجیره افکار را دارد. حالا اگر درون‌گرا باشی و پتانسیل در [...]

(۳) یک کلمه ناگهانی برای تمام دنیا

این نوشته بخشی از کتاب مرورگر است. از خودم می‌پرسم در زندگی‌ام چندبار ممکن است در لحظه تصمیم بگیرم و کاری را انجام بدهم؟ شاید تا اینجای زندگی‌ام به‌اندازه‌ی انگشتان یک دست چنین رویکردی نداشته‌ام [...]

(۴) عمو دیوید و عمو راجر

این نوشته بخشی از کتاب مرورگر است. در دوره‌ی دبیرستان رفیقی داشتم که اسمش اشکان بود. تا آن موقع که زندگی کرده بودم، اشکان متفاوت‌ترین آدمی بود که در زندگی‌ام دیده بودم. آن زمان که ما هرکدام در [...]

(۵) عادت شکست خوردن

بچه که بودم شب‌ها موقع خواب عادت داشتم به رویا پردازی. براساس اتفاق‌های روز و بسته به این‌که چه چیزی هیجان زده‌ام کرده بود، در ذهنم خیال‌پردازی می‌کردم که صبح روز بعد که از خواب بیدار می‌شوم چه [...]

(۶) رویای گونتا بودن

اولین بار گونتا را در خانه‌ی خاله‌ام دیدم. برای تعطیلات عاشورا همه آنجا جمع شده بودیم و خانه‌شان در محلی بود که رفت و آمد دسته‌های عزاداری زیاد بود و اغلب اقوام آنجا جمع می‌شدند تا مراسم را تماشا [...]

(۸) شرق پنجشنبه

ساعت از ۱۱ شب گذشته بود. در سکوت رانندگی می‌کردم. نفس کشیدن مریم بخاطر بارداری سخت بود و بعد از مهمانی کسل شده بود. من در آستانه‌ی پدر شدن هستم و این پدیده را از حالات فیزیکی مریم درک می‌کنم. به [...]

(۹) آن تصمیم مهمی که نمی‌گیری

چند سال پیش دچار یک بحران شدم و فکر کردم برای این‌که سنگ‌هام رو با خودم وا بکنم نیاز دارم تا از آدم و عالم دل بکنم و یک گوشه‌ی عزلت پیدا کنم. هر از گاهی آدم نیاز داره سنگ‌هاش رو با خودش وا بکنه و [...]