یکی از مشکلاتی که در بسیاری از سازمانها می شه بهش پرداخت اینه که واحدهای IT از استراتژی مشخصی برخوردار نیستند. منظورم از استراتژی تدوین یک سند Master Plan نیست. چرا که تدوین یک سند به خودی خود سند است و ضمانت اجرایی آن بحثی جدا است. اما همانطور که از موضوع مطلب مشخص است موضوع اینست که آیا واحدهای IT در سازمانها باید سیاست گذار باشند و یا تولید کننده؟
از آنجایی که برای اجرای پروژه نرم افزاری نیاز به بکارگیری منابع انسانی است، طبیعی است که بسیاری از مدیران وسوسه می شوند تا با به خدمت گرفتن نیروی انسانی بتوانند نیازهای نرم افزاری خود را مرتفع کنند. این نوع تصمیم گیری شاید مهمترین عاملش بدقولی نرم افزاری ها در نجام تعهداتشان بوده. در بسیاری از جلسات شنیده ام که مدیران اذعان داشته اند که نمی توانند خیلی به وعده وعیدهای شرکتهای نرم افزاری اطمینان کنند چرا که یا کار را به موقع انجام نمی دهند یا برداشتشان از نیازی که وجود دارد اشتباه است و درنهایت محصول آنچه که می خواسته اند نبوده. همین موضوع انگیزه بزرگی می شود که شرکتهایی که توانایی دارند پروژه هایشان را خودشان به سرانجام برسانند. در نهایت واحد IT در سازمان از جایگاهی نظارتی به جایگاهی تولیدی تبدیل می شود. از طرفی به دلیل ضعیف بودن توان مالی شرکتهای فعال در زمینه IT و در بسیاری از مواقع عدم توان در تامین بودجه و پوشش هزینه ها، بسیاری از کارشناسان فعال در این حوزه ترجیح می دهند تا جذب واحدهای IT در صنایعی غیر از IT شوند.
در چنین شرایطی برون سپاری حلقه گمشده ای برای سازمانهاست. چنین سازمانهایی می توانند با تمرکز بر تدوین سیاستهای کارا در برون سپاری از پرداخت هزینه های پنهان تولید نرم افزار جلوگیری کنند و سطح کیفی کار خود را ارتقا دهند. این نکته را هم باید بگم که مهمترین اصل در بحث برون سپاری تعامل موثر بین گروه های درگیر در پروژه (کارفرما، ناظر، پیمانکار) است. شاید شرایطی را تجربه کرده باشید که ناظر فقط در جایگاه ایرادتراشی است، کارفرما در جایگاه برده داری و پیمانکار در جایگاه فرار از بردگی.