نقطه پایان! در مسیر کاری هرکدام از ما نقطهای وجود دارد به اسم نقطه پایان. این موقعیت زمانی است که فکر میکنیم به دلایل مختلف دیگر نمیتوانیم در محل کار فعلی ادامه بدهیم. کار کردن با آدمها برایمان سخت میشود. مسیر پیشرفتی برایمان وجود ندارد. شرایط مالی ما را راضی نمیکند. دیگر آن شرکت یا سازمانی که روزی با اشتیاق وارد آن شدیم رنگ و بوی گذشته را ندارد. صبحها خودمان را مجبور میکنیم که به سرکار برویم و برای خاتمه ساعت کاری لحظهشماری میکنیم. کار با کیفیتی انجام نمیدهیم و در نهایت احساس میکنیم اینجا دیگر جای ما نیست.
به همین دلیل میرویم سراغ موقعیت جدید. به این فکر میکنیم که موقعیت جدید کاری را پیدا کنیم و با یک شرکت و سازمان جدید همکاری کنیم. در نهایت بعد از گذشت زمانی با یک مجموعه جدید به توافق میرسیم. حقوق و مزایا و حتی پست بهتری بهدست میآوریم. مدتی کار میکنیم و بعد میبینیم شرایط بیانگیزگی قبل دوباره تکرار میشود.
در بیشتر این مواقع دو دلیل برای این رخداد وجود دارد:
اول اینکه دقیقا نمیتوانیم متوجه بشویم که چه عواملی باعث بروز نارضایتی در ما شده است. بیشتر محیط کار را متهم میکنیم و به رفتار خودمان توجه نمیکنیم.
دوم وقتی قرار است وارد یک وضعیت جدید و کار در یک محیط جدید بشویم صرفا به اسم شرکت، حقوق و مزایا و پستسازمانی توجه میکنیم در صورتیکه انتظاراتی از محیط کار مطلوب داریم که به آنها بیتوجه هستیم. کار خوب برای هرکدام از ما تعریفی دارد که اگر درست از آن مطلع نباشیم وقتی وارد موقعیت جدید میشویم عملا داریم به شرایط قبل عقبگرد میکنیم.
پس وقتی به نقطهای رسیدید که فکر کردید باید شرایط کاری خود را تغییر دهید ابتدا بدانید چه عامل (نارضایتی) باعث این تغییر میشود و دوم بدانید که تعریف شما از شرایط مطلوب جدید چیست.
——————————————————————————————————————————————————
این مطلب در وبلاگ thecoach.ir منتشر شده است. شما میتوانید مشترک خورا ک این بلاگ شوید.
مشاوره شغلی به شما کمک میکند تا بتوانید شرایط کاری بهتری را تجربه کنید.
قبل از هرچیزی مساله اصلی ما اینه که خودمون رو نمیشناسیم خیلی وقتها این نشناختن به دلیل نخواستن نیست به خاطر بلد نبودن و یا فرصت نداشتنه
تا کاری رو رها میکنیم ترس از بیکار بودن باعث میشه سریع به کار جدید پناه ببریم تا ثابت کنیم بی عار نیستیم یا اینکه نتونستیم توی کار قبلی بمونیم، به خاطر ضعف ما نیست.پس به خودمون فر صت نمیدیم
گاهی هم فرصت میدیدم نمی دونیم باید دنبال چه شاخصهایی باشیم
و گاهی ،هم فرصت میدیم، هم شاخصهارو میدونیم اما درفضای واقعی کارمطابق شخصیت و روحیه ما وجود نداره
من فکر می کنم بیشتر شغلها یه راه بیهوده رو میرن چون اساسشون با تولیدبیشتر و سود بیشتر سنجیده میشه نه کرامت نفس ما آدمهانه چیزی که میگه بهترین تفریح کاره!!!!
هر جا که هستید و هر چه که هستید بخاطر آنست که خودتان اینطور خواسته ائید ، مسولیت کامل آنچه که هستید آنچه که بدست آورده ائید و آنچه که خواهید شد بر عهده خود شماست . برایان تریسی
طبق اصل پارتو 80 درصد عواملی که ما رو از یک ارتباط سازنده و مفید و موثر با اطرافیانمون باز می دارد درونی هستند یعنی به رفتار و فرهنگ و اندیشه ها و عادات و مهارت های ما وابسته اند . من معتقدم محیط بیرونی ما بازتابی از درون و افکار و انتخاب های ماست . بعبارتی افراد ، موقعیت ها ، نوع واکنش ها همه و همه ارتباط ناگسستنی با افکار و اندیشه های ما دارد . من نمونه و شواهدی بسیار فراوان و عینی و ملموسی از صحت و برقراری این رابطه سراغ دارم که حیف مجال طرحش در این کامنت نیست .
نمونه هایی که یک فرد با یک طرز تلقی حتی اشتباه ، که منجر به تعقییر رفتارش می شود و متعاقبا تغییر رفتار و واکنش های متفاوت محیطی را به همراه داشته است .
البته وقوع اون 20 درصد را نیز نباید از نظر دور داشت و وقتی تشخیص دادیم که محیط مناسب نیست و مانع رشد و ترقی ما است (و یا اصلا موقعیت برتری پیشنهاد شده باشد ) باید بفکر چاره افتاد و جایی دیگر را دست و پا کرد . و نباید نگران جابجائی و انتقال از یک محیط به محیط جدید باشیم – بقول بزرگی که می گفت ” تو پارو زن باش ، تو هر قایقی جا واست هست .
فرضیه تفکر منتقدانه پیتر دراکه ” نوک کوه یخ ” به خصوص برای تحلیل موقیت هایی این چنینی و یا هر واقعه غیر منتظره مشابه مناسبه . طبق این فرضیه هر گاه اتفاقی غیر عادی رخ می دهد لحظه ای درنگ کنید و از خود بپرسید آیا این اتفاق همین یک بار روی داده است یا نه ” نوک یک کوه یخیست ؟؟؟
اگر واقعا تشخیص ما از نامناسب بودن محیط کنونیمان درست باشه اصلا نباید درنگ کرد و این اتفاق را به فال نیک گرفت و فرصت های فراوان نهفته در این نقل و انتقال را جستجو کرد و این جمله معروف ویل دورانت را بخاطر داشته باشیم که ” همه تمدن های درخشان در طول تاریخ ، همگی بلا استثناء از مهاجرت اقوام بدوی حاصل شده است .
كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
كوك كن ساعتِ خویش !
كه مـؤذّن، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب
كوك كن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
كه سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند
كوك كن ساعتِ خویش !
كه سحرگاه كسی
بقچه در زیر بغل، راهیِ حمّامی نیست
كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او
برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این كوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
كوك كن ساعتِ خویش !
ماكیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
كوك كن ساعتِ خویش !
كه در این شهر، دگر مستی نیست
كه تو وقتِ سحر، آنگاه كه از میكده برمی
گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،
و در این شهر سحرخیزی نیست
متاستفانه این مساله، یکی از چالشهای همیشگی برای مدیران شرکت های کوچک و حتی متوسط هست . کارمندها، به فکر ارتقای شغلی و موقعیت هستند ولی نه دقیقا پتانسیل های خودشون رو میشناسن و نه از حدِ ارتقایی که مستحقن آگاهن . اینطوری بعد از مدتی نه برای سازمانی که درش مشغولن مفید واقع میشن و نه در عمل می تونن به موقعیت بهتری دست پیدا کنن . هم شرکت رو با مشکل تنظیم نیروی انساسی مواجه می کنن و هم خودشون درجا میزنن ..