خواندن این مطلب اینقدر نوستالژیک بود که یاد دوران کومودور داری خودم افتادم و فکر کردم که شاید بد نباشه یکی از خاطرات مرتبطش را اینجا بنویسم.
ماجرای آشنایی من با کمودور از دوران دبستان شروع شد. همسایه ای داشتیم که همبازی من هم بود به اسم مازیار که حالا هیچ خبری ازش ندارم. شاید کلاس چهارم یا پنجم دبستان بودیم. مازیار کمودور داشت و علاوه بر اینکه با کومودور نینجا بازی می کردیم، مازیار می تونست دستوراتی تایپ کنه و روی صفحه شکلهایی بکشه که این برای من به منزله قدرت بی نهایت مازیار بود. از اونجا بود که فهمیدم زبانی به اسم بیسیک وجود داره و دستور POKE یکی از کاربردی ترین دستوراتی است که توی کمودور استفاده می شه. اما اینکه دقیقا به چه درد می خورد رو نمی دونستم. همین باعث شد که برم و کتاب برنامه نویسی بیسیک بخرم و شروع کنم به خوندن که طبیعتا چیزی ازش نفهمیدم. در دوره راهنمایی در محل کار مادرم یک PC 386 Olivetti آورده بودند که وقتی اولین بار پشتش نشستم یکی از دستورات بیسیک را تایپ کردم و PC به من جواب داد: Bad Command or Filename. تازه فهمیدم که این PC با کومودور فرق داره و برنامه ای به اسم DOS روی این PC کار می کنه.
به دبیرستان که رسیده بودم، اول دبیرستان احتمالا، یکی از اقوام بود که اصلیتی آلمانی داشت بنام گونتر هلوگ و نزدیک به 20 سال در ایران زندگی کرده بود. اسمش رو میارم و براش طلب آمرزش می کنم چون سالهاست که از دنیا رفته و در ایران به خاک سپرده شد و صحبتهای دست و پا شکسته فارسی اش برایم بسیار انگیزه بخش بود. شاید در یک مطلب جداگانه درباره اش بنویسم. آقای هلوگ که ما گونتا صدایش می کردیم رو اولین بار توی یک مهمونی دیدم که یک کتاب قطور انگلیسی مطالعه می کرد که روی کتاب نوشته شده بود C Programming یا چیزی مشابه همین نام. اونوقع که اسم زبانهای برنامه نویسی مثل C و Pascal و زبان ماشین Assembly را شنیده بودم فهمیدم که گونتا هم در زمینه کامپیوتر کار می کنه. در واقع گونتا طراح CNC بود.من هم که خوره بودم و در رویای کامپیوتر داشتن. خلاصه با هزار خجالت و به واسطه پدرم ازش پرسیدم که چه کتابی می خونه و اون هم گفت که مرتبط با کامپیوتره و من هم دستورات بیسیک که بلد بودم را بهش گفتم و همینطور اینکه می دونم C یک زبان برنامه نویسی است که از BASIC خیلی قویتره. گونتا که انتظار نداشت من با این موضوع آشنا بشم شروع کرد صحبت با من و گفت که یک دستگاه کمودور داره که می تونه بده به من.
بعد از کلی بالا پایین قرار شد کومودور 128 گونتا با مانیتور، دیسک درایو، تیپ درایو، پرینتر، کلی کارتریج، بالای صد نرم افزار روی دیسکت های 5.1/4 و کلی مدار الکترونیک، کارتهای ارتقاء حافظه و تعداد زیادی کتاب به زبانهای انگلیسی و آلمانی در مورد کمودور، برنامه نویسی در محیط کمودور و طراحی گرافیکی و … را از گونتا بخریم.
اونزمان روی کمودور برنامه ای داشتم که محیط کاربری کمودور را مثل ویندوز 3.1 می کرد و می شد با ماوس کارها را انجام داد. با این کمودور زندگی می کردم. مدتها کارم این بود تا تمام فلاپی هایی که گرفته بودم را دونه دونه کشف کنم و ببینم چی روشون بود. یکی از کارهایی که به شدت علاقه داشتم وصل کردن کمودور از طریق پورتی که داشت به دستگاه های مختلف بود. به همین دلیل تصمیم گرفتم کمودور را به زنگ در وصل کنم تا وقتی زنگ می زنند روی مانیتور نوشته ای یا شکلی ظاهر شود و من با زدن یک کلید در را باز کنم.
پروژه شروع شد و مثل همیشه رامین که شش سال از من کوچکتر بود دستیار من می شد. مثلا اگر می خواستم کیت درست کنم، رامین سریع وسایلها را آماده می کرد، کد رنگی مقاومتها را می شناخت، با خازن و آی سی آشنا بود. همه چیز را آماده می کرد تا کار را شروع کنیم. با یک اهم متر و تعدادی مقاومت و چراغ LED به این نتیجه رسیدم که اگر مداری با قرار دادن تعدادی مقاومت بین کومودور و زنگ در درست کنم می توانم فرمان صحیح به کمودور بفرستم. روی یک مدار چاپی بورد را آماده کردم، مقاومتها سر جایشان قرار گرفتند و لحیم شدند، سیمها وصل شدند و آماده آزمایش شدیم. یک سر مدار به کمودور و یک سرش به زنگ در. به رامین گفتم پایین برود و زنگ بزند، رامین رفت، زنگ زد، کرسر کمودور شروع به حرکت کرد و دیگر هیچگاه نایستاد. این آخرین باری بود که از کمودورم استفاده کردم.
ویدئوی زیر تبلیغ کومودور است که دیدنش خالی از لطف نیست. در صورتیکه ویدئو نمایش داده نشد اینجا کلیک کنید.
امیر دمت گرم. خیلی حال داد. سر صبحی کلی خندیدم…
ولی همین کمودور بود که کار دست و من و تو داد و الان روزی 8 ساعت (حداقل) پای کامپیوتر می شینیم.
یادش بخیر منم دوران راهنمایی یه کمودور 64 داشتم که دست دوم خریده بودم.به نظرم اون صفحه آبیه خیلی شگفت انگیز و جادویی میومد الانم که این عکس رو دیدم دوباره اون احساس بهم دست داد
با دستور poke هم میتونین یه مقدار رو در حافظه بنویسین و با peek بخونین 😉
حال داد اساسی. خیلی خوشم میاد از این خاطرات
ممنونم.منو یاد کودکی هام انداختید. آتاری،کمودور 64 و بازی نینجا 3 با پوکهای نسوز،کامپیوتر 386 با مونیتور تی وی ام ،… ممنونم.ولی میترسم از تکنولوژی جا بمونم.چون باید جیب پر و وقت آزاد داشت…
یاد کمودور منم بخیر شکست دلم یه جورايی خیلی گرفت
برگردوندی ما رو به دوران کودکی، وقتی تو محله فقط پسر همسایه کومودور داشت و ما همه می رفتیم خونشون می نشستیم و نگاه می کردیم.
واقعاً متاسفم که هیچوقت با کمودور کار نکردم. فکر میکنم سنم بیشتر از این قد نمیدهد ولی واقعا خوشحالم که اولین کامپیوتری که داشتم یک PC .386 بود با سرعت باورنکردنی 12MHz! با حافظهای که حتی از تصور DOS هم بیشتر بود و برای استفاده از آن باید یک نرمافزار دیگر نصب ميشد(فکر کنم EMS بود)! یعني 2MB حافظه داشت!!!
من هم برنامه نویسی را با Basic شروع کردم. البته QBasic خود DOS. دنیای دیگری بود!Screen 13 مد نمایش محبوب من بود؛ با 256 رنگ! از همهی مد ها بیشتر رنگ داشت فقط Resolution اش پایین بود(320×200) ولي به اينهمه رنگ میارزید!
سلام
یادش بخیر . من هم برنامه نویسی رو با بیسیک شروع کردم چه دنیایی بود
روزی 10 ساعت کمترینش بود . تا مرز کور شدن رفتم . یادمه واسه کنترل کیبورد 6 ماه گشتم تا دستورشو پیدا کنم (inkey$) .
من هم يك ZX Spectrum 128 داشتم و البته الان هم به همون تميزي روز اول بعد از گذشت 25 سال دارمش…
مرسي حسابي براي من خاطرات قديم رو زنده كرد
سلام – من هم ابتدایی که بودم کمودور داشتم و با نوار بازی لود می کردیم( بت من – نینجا ،یه برنامه هم داشت که نوشته ها رو میخوند … )، صدای خوبی داشت با 24 تا رنگ ، کلی سرش کتک خوردیم ، آخرش هم یه روز از روی میز افتاد و هشتاد تیکه شد! یادش بخیر..
با سلام خدمت دوستان
من از برنامه نویس های قدیمی هستم که هنور هم روی کمودور برنامه نویسی میکنم و لذتی که از این کار میبرم با هیچ چیز قابل مقایسته نیست متاسفانه در ایران کارهای زیادی روی کمودور 64 شد ولی متاسفانه با باد فراموشی سپرده شد در کل ایرانی ها با رترو میانه خوبی ندارند من و دوستانم سعی در شناساندن فرهنگ رترو (استفاده و نگهداری و به روز رسانی کامپیوتر ها و کنسول های قدیمی) داریم اینم لینک یه بازی ایرانی روی کمودور
که توسط دوستان عزیزم مهام سامان پژوه و شادروان رضا شمسیان در سال 1996
ساخته شد
http://www.gtw64.co.uk/Pages/b/Shots_Beauty.php
خیلی عالی بود. همیشه طرز تفکر آدمهایی که بلادرنگ به آدم کمک میکنند برام جالب و مقدسِ. امیدوارم روحش غرین رحمت و آرامش باشه.
مطلب جالبی بود ولی آخرش خیلی غم انگیز بود
خیلی خاطره جالبی بود – خوب هم نوشته شده بود انصافا ً ساده و صمیمی از دنیای یک کودک خلاق – حرف ها و کارهای ما بزرگتر ها چقدر برای بچه ها الهام بخشه !
لذت بردم هر چند من تا حالا تو عمرم کمودور ندیدم شاید به سن من نمیرسه !
این لینکها هم باحال بود. داستانهای جالبی نوشته
http://lifebits.ir/1393/02/24/%d9%86%d9%88%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%84%da%98%db%8c-%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%da%a9%d9%87-%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%87%d8%a7-%d9%87%d9%86%d9%88%d8%b2-%d9%85%d8%b1%d8%af-%d8%a8%d9%88%d8%af%d9%86%d8%af/
http://lifebits.ir/1393/02/29/%d9%86%d9%88%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%84%da%98%db%8c-%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%da%a9%d9%87-%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%87%d8%a7-%d9%87%d9%86%d9%88%d8%b2-%d9%85%d8%b1%d8%af-%d8%a8%d9%88%d8%af%d9%86%d8%af-2/
http://lifebits.ir/1393/03/08/%d9%86%d9%88%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%84%da%98%db%8c-%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%da%a9%d9%87-%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%87%d8%a7-%d9%87%d9%86%d9%88%d8%b2-%d9%85%d8%b1%d8%af-%d8%a8%d9%88%d8%af%d9%86%d8%af-3/
http://lifebits.ir/1393/03/11/%d9%86%d9%88%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%84%da%98%db%8c-%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%da%a9%d9%87-%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%87%d8%a7-%d9%87%d9%86%d9%88%d8%b2-%d9%85%d8%b1%d8%af-%d8%a8%d9%88%d8%af%d9%86%d8%af-4/