در کتاب از خوب به عالی که معرفی کردم، بخش جالبی وجود داره به اسم تناقض استوک دیل. این عنوان برگرفته از نام یک افسر بلندپایه آمریکایی در جنگ ویتنام است. آقای استوک دیل در طول هشت سال اسیر ویتنامیها بود و تحت شکنجههای زیادی قرار داشت. با شرایطی که او داشت معلوم نبود که زنده میماند و دوباره خانوادهاش را میبیند یا نه. اما در طول مدت اسارتش سعی میکرد که تعداد بیشتری از زندانیان را هدایت کند تا از پس شکنجههای سخت بربیایند و زنده بمانند. او روشی رو ابداع کرده بود که زندانیان بتوانند با استفاده از آن زیر شکنجهها دوام بیاورند. همین روشها باعث شد تا در نهایت خودش و عدهای زنده بمانند و به زندگی عادی خود برگردند.
اما تناقض استوک دیل چیست؟
وقتی در مورد راز زنده ماندن استوک دیل زیر شکنجهها سوال کردند، او گفت که من هرگز یقین خود را به آخر داستان از دست ندادم. اطمینان داشتم که نهتنها دوباره آزاد میشوم بلکه این واقعه نقطه روشنی در زندگی من خواهد بود. اما در این مسیر کسانی موفق نشدند که خوشبینی و خیالی واهی داشتند. آنها فکر میکردند تا عیدپاک همه چیز تمام میشود. روز عید میامد و آنها به هم تبریک میگفتند و اتفاقی نمیافتاد و بعد کریسمس میشد و آنها در اثر بیماری و از دست رفتن امیدشان میمردند. موضوع اینه که بدانید ممکن است تا کریسمس آزاد نشوید، اما بالاخره آزاد میشوید.
دانستن تناقض استوک دیل چه کمکی به من میکند؟
شاید در کسب و کار برای شما هم پیش اومده باشه که مثلا کارفرمایی قول انجام یک پروژه رو میده، یا روی همکاری دوستی حساب میکنید. یا در مسیر شغل و کار خود رویکرد موفقیت بزرگ رو دارید. اما همه چیز اونطور که شما فکر میکنید پیش نمیره و خراب میشه. پروژه به سرانجام نمیرسه، همکاری شکل نمیگیره و در مسیر پیشرفت کسب و کارتون بزرگترین مشکلات بوجود میاد. تناقض استوک دیل میگه که حتما به موفقیت خواهید رسید اگر عقیده داشته باشید که موفق خواهید شد، اما با واقعیتهای تلخ در طول مسیر هم باید روبرو شد. خوشبینی شما را به جایی نمیرسونه. مسئله رویکرد موفقیت داشتن است و آمادگی برخورد با حقایق و دوری از خوشبینیهای بیپایه و اساس.
امير جان،من سالها “رويكرد موفقيت” داشتن و”تفكر مثبت داشتن” رو تمرين كردم.ساده اگر بخواهم برداشتم از مكانيزم اين فن رو بگم اينه:
1-فرد از وضع موجودناراضي است يا انتظار داشتن وضعيت ديگري دارد.
2-فرد با انتخاب هدف يا اهدافي قصد عزيمت خود از وضع موجود به وضع مطلوب را نشان ميدهد.
3-اهداف يا دست يافتني انتخاب شده اند كه در اين صورت مشكلي نيست و به فرد به هدف ميرسد و به گام اول بر ميگردد. يا به هر دليلي دست يافتني نيستند وبيشك هركسي به اين گونه اهداف خواهدرسيد.
4- در لحظه رسيدن به اهداف دست نيافتني و پر چالش ، فرد انرژي ، جهت و پايداري خود را به سمت عوامل موثر بر دست يابي به هدف سوق مي دهد.
5-يا با انرژي و جهت و پايداري خود بر عوامل كنترل پيدا ميكند كه در اين لحظه بازدير يا زود به هدف رسيده و باز به گام اول باز خواهد گشت يا كنترل پيدانمي كند. اينجا نا اميدي ، استرس، ياس، افسردگي … در كمين او نشسته اند.حالا هر چه فن مثبت انديشي ورويكرد موفق داشتن است به مدد او ميايند تا يا پايداريش را حفظ كنند، يا انرژي بيشتري برايش فراهم كنند يا جهت اورا براي رسيدن به هدف تنظيم كنند.در يك كلام فرداينجا بيچاره ميشود و بسياري از افراد ديگر اينجابراي آنكه او را از بيچاره گي خارج كنند برايش نسخه ميدهند.تا بالغ بر بيست تئوري مختلف براي روانددرماني درست شده است و هزاران روش خودياري. همه هم دقيقا در اين نقطه به كار مي آيند.يعني لحظه عدم توانمندي براي كنترل بر عوامل موثر بر دستيابي به هدف.حتي اديان هم اينجا مريدان خودرا صيد ميكنند.در لحظه خوف ورجا.
بيشك اگر فرد سه عنصر انرژي ،جهت و پايداري را در راه رسيدن به هدف تنظيم كند به آن دست خواهد يافت اما اينجا يك سوال مهم وجوددارد: چرا اين هدف كه عمدتا هم از جنس داشتن چيزي يا خاصيتي يا كسي است مهمه؟ پاسخ ساده است. چون رسيدن به اين هدف ، ما را به معيارهاي ارزشي جامعه مورد پذيرش خود نزديك ميكند. نزديكي به اين معيارها يعني عزت نفس و دوري ازاين معيار ها يعني كمبود عزت نفس، يعني همان چيزي كه بيماري موفقيت بزرگ را ميسازد.در واقع ما نيستيم كه مهم هستيم، معيارهاست.واقعيت ها ديده نمي شوند بلكه تفسيرها حكومت ميكنندبر ذهن ما.
خب سوال بعدي اين است كه ما چقدر آگاهانه اين جامعه به اصطلاح منتخب و معيارهايش را تحليل كرديم؟ نوعي ديگر بپرسم. اصلا چه كاريه ما مبناي موفقيت رو بر نارضايتي از وضع موجودبگذاريم؟مگه غير ازاينه كه تعيين يك هدف يعني الان و اينجا بده؟ مشكل الان واينجا چيه؟
كي ميدونه موفقيت واقعا يعني چي؟ كي ميدونه واقعا چي خوبه چي بده؟ كم تصميم گرفتيم ؟ همه هم براي رسيدن به خوبيهاودوري از بديهابود و به آن تصميمات عمل كرديم؟! اما آيا واقعا خوب بودند؟اگه بودند هدف بعدي براي چيست؟ راستش انسان توان فوق العاده اي داره كه براي فرار از درد، براي خودش رنج درست كنه! و خودش رو مفلوك و كت بسته داخل يك پيله خود تنيده قرار بده، پيله اي كه يا از آن پروانه در مياد و يا در آن ميميره.اما وقتي هم پروانه شد باز احساس كرم بودن داره و پيله بعدي و بعدي و بعدي.. شايد انسان چون از درد فرار ميكنه هيچگاه هم لذت را درك نميكند.برا همين هستي در زندگي هر كسي درد هايي رو ميگذاره تا زندگي، مانع زنده بودنش نشه.حتي اگر شكنجه در زندان باشد.
خلاصه بگم مطمئن باش روزي خواهدآمد كه ديگر هيچ تكنيكي جوابگو نيست. حتي اگر تكنيكي بسازي كه نام خودت روي آن باشد باز هم اثر خود را ازدست مي دهد.زير هستي متحول است و هر لحظه آن با لحظه قبل فرق دارد.براي دستيابي به فن آخر بايد بر ذهن خود مسلط بود جوري كه وجودي عميق وآرام داشت.بايداز معادله ساده نارضايتي،انگيزش،دستيابي، شادماني و نارضايتي رهيد.بايد دقيقا خودرا شناخت.بايد شناخت خود را هم شناخت.
سلام
بسیار عالی بود و از مطالعه مطلب شما لذت بردم
مطالعه این پست باعث شد چند ساعتی به مطالعه در صفحات وب شما بپردازم.
مطالب ارزشمند و قابل توجه بود
سپاس از زحمت و تلاش شما برای گردآوری و انتشار مطالب
از سایت ما بازدید کنید. و ما را از نظرات خود بهرمند نمائید
http://www.sabaec.ir
چقدر به این تناقض استوک دیل احتیاج داشتم
دستتون درد نکنه آقای مهرانی
خوب بود امیر جان
ممنون
روزی سوار تاکسی زردی شدم در خیابان مطهری تهران….
راننده پیــــــــــــــــــــــــر مردی بود ، یک باره آه بلندی کشید ….
بدون مقدمه گفت ، هنوز فکر میکنم یک میرسه پولدار میشم.
البته این حرف رو با ذوق و شوق نگفت…حزن و غمی که داشت بیشتر آزار دهنده بود.
روزی سوار تاکسی زردی شدم در خیابان مطهری تهران….
راننده پیــــــــــــــــــــــــر مردی بود ، یک باره آه بلندی کشید ….
بدون مقدمه گفت ، هنوز فکر میکنم یک روزی میرسه پولدار میشم.
البته این حرف رو با ذوق و شوق نگفت…حزن و غمی که داشت بیشتر آزار دهنده بود.
سلام واقعا مطلب جذابی بود