دنیا شاید سه طبقه داشته باشد و هرکسی ساکن یک طبقه است. ساکنین طبقه اول به دنیا و مادیات و خودشان وابسته هستند. به آن چیزهایی که در آموزههای دینی میگویند لذات زودگذر. ساکنین طبقهی اول بهظاهر بهخوی و خصلت ریشه در غریزهشان میپردازند.
ساکنین طبقهی سوم آنها هستند که رستگار شدهاند. آنها بهجاودانگی رسیدهاند. به اثر خود در دنیا آگاهند و میدانند سرمنزل و مقصودشان کجاست. اما در این بین ساکنین طبقهی وسط سرگشتهترین آدمها هستند. آدمهایی که نه لذات طبقهی اول راضیشان میکند و نه مسیر رسیدن به طبقه بالاتر را یافتهاند. آنها بههر دری میزنند، درد میکشند، یقهی خودشان را میگیرند، شک میکنند، ناامید میشوند، به انزوا میروند، پرسش میکنند و جوابی بدست نمیآورند و آنقدر در خودشان و افکارشان میتنند تا دست آخر راه تعالی را بیابند.
ساکن طبقهی وسط بودن یعنی معلق بودن. یعنی پا در هوا بودن. هرکسی نمیتواند از این طبقهی وسط جان سالم بهدر ببرد. چهبسا بسیاری بودهاند که ناامید شدهاند و برگشتهاند به طبقهی اول و چهبسا بسیاری هم در همان طبقهی وسط، در عدم آگاهی و غفلت، با پرسشهای بیپاسخ فراوان جانشان تمام شده و ماندهاند در همان تعلیق بیمقصود.
فیلم ساکن طبقهی وسط داستان همان آدمها است. آدمهایی که تقلا میکنند معنا پیدا کنند در زندگی و اثری جاودان از خود بگذارند. شاید این فیلم را کسانی خوب درک کنند که درد عزلت خود خواسته و متولد کردن خود از آن عزلت را تجربه کرده باشند. ساکن طبقهی وسط شهاب حسینی پر است از نشانهها. نشانههایی که مثل قطعات زنجیر بههم پیوند میخورند و مخاطب را با خود همراه میکند در مسیر پروانه شدن. فیلم پر است از فلسفه و روانشناسی. پر است از ریتم زندگی ساده و پیچیده. شاید حتی دیدن فیلم با این همه پیچیدگی و قطع شدن تصاویر به تصاویر دیگر کار آسانی نباشد. حتی شاید دست آخر که صدای علیرضا قربانی روی صحنههای پایانی و تیتراژ فیلم میآید بیننده را رها میکند در تنهایی خودش که همین باعث میشود بعد از پایان فیلم، بیینده سرگردان باشد در طبقهی وسط زندگی خودش. بیننده از خودش میپرسد من ساکن کدام طبقه هستم؟
بهنظرم برای دیدن فیلم ساکن طبقهی وسط باید یک برنامه ویژه داشت. یکبار باید این فیلم را تنهایی دید و عمق سرگشتگی را درک کرد و یکبار باید در جمع فیلم را دید تا پس از پایان دربارهاش با اطرافیان گفتگو کرد تا شناخت نشانهها کامل شود و دیدگاههای متفاوت کنار هم قرار بگیرند و بلکه اینگونه قطعات زنجیر بهسمت طبقهی بالاتر تکمیال شود.
ساکن طبقهی وسط بودن یعنی تلاش برای خروج از پیله و پروانه شدن.
چه جالب. اتفاقاً دیشب از بچهها پرسیدم این فیلم رو دیدن یا نه؟ دوست داشتم در موردش با یکی حرف بزنم … 🙂
بسیار فیلم خوبیه!
زندگی خیلی از ما ادما،که از این وادی لذت میبریم ن اون وادی رو درست کردیم.برزخ یا شاید یه جور تعارض که اگه به موقع باید بالاخره یکدوم از دو راهو انتخاب کرد??????
من این فیلم و چند روز پیش دیدم ولی حقیقتش گیج شدم نتونستم پیش خودم درست تحلیلش کنم .خیلی دوست داشتم تحلیل و یا توضیحی درباره هدف این فیلم بدونم .چون بسیار کنجکاو شده بودم و ذهنم درگیر شده بود.مطلب مفید شما امروز کمک بزرگی به من کرد.میخوام یکبار دیگه اززاویه های متفاوت به این فیلم نگاه کنم.
خوشحالم که مطلب کمک کرد.
جالب بود. و یه سئوالی واسم پیش اومد.
…چهبسا بسیاری هم در همان طبقهی وسط، در عدم آگاهی و غفلت، با پرسشهای بیپاسخ فراوان جانشان تمام شده …
این آگاهی رو میشه آموزش داد یا هرکسی خودش باید بهش برسه؟
و اگه کسی به این آگاهی نرسه چقدر خودش تو این نرسیدن سهم داشته؟
این آگاهی از جایی شروع میشه که آدمها شروع میکنن توجه به دنیای اطرافشان و میپرسن اثر من در دنیا چیه و بهترین کاری که میتونم انجام بدم چیه؟
در جستجوی پاسخ دادن به این پرسشها آدمها میرن طبقه بالاتر.
خیلی عالی بود.
مرسی از تحلیل زیباتون، لذت بردم
اگاهی تو زندگی من زودتر از حد نرمال. اتفاق افتاد،سن ۱۵ سالگی، ومن جوانی نکردم، همش درگیر این بودم که انسان بهتری بشم، اما حالا که ۳۴ سالمه دوست دارم جوانی کنم، این خلا تو زندگیم ازارم میده،باید در طبقه وسط با زمان کافی وپختگی موند. وهمزمان طبقه اول هم داشت.
من که تشکر میکنم این حس های خوب رو با بقیه اشتراک میگذارید در موردش می نویسد 🙂
ممنون از شما که میخونی 🙂
کجایین…
An impressive share! I have just forwarded this onto a friend who had been doing a little research on this. And he in fact bought me breakfast simply because I found it for him… lol. So let me reword this…. Thank YOU for the meal!! But yeah, thanx for spending time to discuss this issue here on your site.