زورا شهری که تغییر نکرد و فراموش شد

در پس گذر از شش رودخانه و سه رشته‌کوه، زورا سر برمی‌آورد. شهری که هرکس یک‌بار آن‌را دیده باشد، دیگر نمی‌تواند از یادش ببرد. البته نه از آن رو که زورا مانند دیگر شهرهای خاطره‌انگیز تصویری خاص در ذهن بجای می‌گذراد، بلکه به‌ این‌دلیل که زورا این خصوصیت را دارد که نکته به نکته در خاطر آدمی جای می‌گیرد: ترتیب خیابان‌ها، خانه‌های دو‌سوی کوچه‌ها، درها و پنجره‌های خانه‌ها، همه به‌یاد سپرده می‌شود، حتی اگر در هیچ‌یک از این‌ها زیبایی یا ویژگی نادری بروز نکند. راز شهر در طرز لغزش نگاه براشیایی است که مانند نت‌ها در یک نوشته‌ی موسیقی پشت سرهم می‌آیند، بی‌آنکه بتوان جای نتی را در آن تغییر داد یا پس و پیش کرد.

….

اما به عبث به قصد دیدار شهر عزم سفر کردم: شهر زورا، از آن رو که می‌بایست برای بهتر ماندن در خاطر‌ها، بی‌تحرک و ثابت باقی بماند، به‌تدریج به تحلیل رفت، از هم پاشید و ناپدید شد. حتی زمین نیز آن را فراموش کرده است.

کتاب شهرهای نامرئی – ایتالو کالوینو

مقاومت در برابر تغییر عبارتی است که بسیار زیاد شنیده‌ایم. شاید این عبارت برای کسانی که در حوزه‌ی سازمانی فعالیت می‌کنند بیشتر آشنا باشد وقتی که می‌خواهند روالی تازه را در سازمان برقرار کنند یا فرهنگی تازه را به‌جریان بیاندازند، همیشه افرادی هستند که حاضر به هماهنگی با شرایط جدید نمی‌شوند و بیشتر تمایل دارند شرایط گذشته را حفظ کنند.

چند وقت پیش در یکی از دوره‌های آموزشی که در یک سازمان داشتم رویکرد و تئوری رشد برمبنای توانایی‌ها را برایشان معرفی کردم و توضیح دادم که چطور باورهای ما از گذشته باعث می‌شود که نگاه ما به توانمندی افراد تحت تاثیر قرار بگیرد. یکی از شرکت‌کنندگان در دوره که از مدیران واحد منابع انسانی آن سازمان بود روی باورهای روانشناسی کلاسیک تکیه می‌کرد و سعی می‌کرد با تمرکز بر از بین بردن ضعف‌ها به من ثابت کند که من دچار خطا هستم. (بماند که رویکر رشد برمبنای توانایی‌ها را من اختراع نکرده‌ام و در چندسال اخیر تحقیقات زیادی در این حوزه انجام شده که معروف‌ترینش از موسسه گالوپ است و البته در دوره‌های آموزشی٬ بخصوص از نوع سازمانی هستند افرادی که به هر قیمتی می‌خواهند بگویند تو چیزی نمی‌دانی.)

خلاصه که نه من موفق شدم نگاه او را تغییر بدهم و نه او موفق شد من را متقاعد کند و دست آخر هم بعد از دو جلسه ادامه‌ی کلاس را نیامد. برایم این موضوع پدیده‌ی تازه‌ای نبود که متعجبم کند فقط این سوال برایم مطرح شد که آنها قرار بود در سازمان خود تغییری ایجاد کنند و آن تغییر از همین متفاوت شدن تفکر شروع می‌شد. آدام کاهان در کتاب حل مسائل پیچیده جمله‌ی بسیار ساده اما عمیقی می‌گوید:

تغییر زمانی رخ می‌دهد که کسی کاری را متفاوت انجام می‌دهد یا به‌شکل متفاوتی به چیزی نگاه می‌کند.

مقاومت در برابر تغییر صرفا در یک سازمان اتفاق نمی‌افتد که در جریان عادی زندگی هم بسیار زیاد به‌چشم می‌آید. تغییر بخش لاینفک زندگی است. یک سیستم زنده همواره در حال تغییر است و اجزای آن تحت تاثیر رویدادهای مختلف و محرک‌های بیرونی قرار می‌گیرند و خودشان را با شرایط جدید هماهنگ می‌کنند.

مقاومت در برابر تغییر، مقاومت در برابر جریان زندگی یک سیستم زنده است. داستان زورا همان داستان مقاومت در برابر تغییر است. این‌که ما فرمی اید‌ه‌‌آل را در ذهنمان ثبت می‌کنیم و می‌خواهیم همواره همان فرم ایده‌آل را زندگی کنیم. البته که می‌دانم نوشتن و تشویق کردن به تغییر بسیار سهل‌تر از هماهنگی  واقعی با تغییر است. اما در طول تاریخ انسان نشان داده که تطبیق‌پذیر بوده و همواره با شرایط تازه در زندگی کنار آمده. شاید بهترین مثالش زندگی در شرایط جنگ باشد. ما در طول تاریخ یاد گرفته‌ایم که همواره شرایط را به سمت ثبات هدایت کنیم و بتوانیم همه‌چیز را مهندسی کنیم. در صورتی که رفتارهای انسانی‌ بسیار پیچیده‌تر از آن است که مهندسی شوند. ما در دنیا با عدم قطعیت و واکنش‌هایی روبرو هستیم که تا پیش از این برایمان ناشناخته بوده و بیشتر با پیچیدگی‌های مختلف مواجه می‌شویم. در واقع اگر انسان موجودی تطبیق‌پذیر نبود تا امروز حتما موجوداتی دیگر روی کره‌ی زمین زندگی می‌کردند که فسیل‌های انسان را کشف می‌کردند و از  دیدن باقی‌مانده‌ی آثار انسان‌ها هیجان‌زده می‌شدند. برخی از دلایل پذیرفتن تغییرات را اینجا آورده‌ام:

عدم هماهنگی ایده‌آل‌های ما با زمان

برای این‌که این موضوع را توضیح دهم بد نیست مثالی از دنیای روابط بیاورم. وقتی از تغییر در رابطه صحبت می‌کنم بدیهی است که درباره پایان رابطه و شروع یک رابطه جدید حرف نمی‌زنم بلکه درباره شرایط حاکم بر رابطه صحبت می‌کنم. شروع روابط معمولا هیجان‌انگیز است و پر از لذت. ما در خاطرمان تصویرهایی از روزهای خوش شروع رابطه را ثبت می‌کنیم و آن تصویر می‌شود ایده‌آل ذهنی‌مان و در ادامه‌ی رابطه می‌خواهیم که همان ایده‌آل‌های روزهای اول را دوباره زندگی کنیم. اما شرایط زندگی تغییر کرده و ما نمی‌توانیم مثل قبل باشیم. بسیاری از نیازها و اولویت‌ها در طول زمان عوض می‌شوند و همین نیازها و اولویت‌ها انتخاب‌ها و رفتارهای ما را تعریف می‌کنند.

مثلا در یک رابطه یک نفر دنبال گذران عادی زندگی است و دیگری به‌دنبال رشد و تعالی. یک نفر یادش می‌آید که روزهای اول بحثی درباره رشد و درک در زندگی نبود و بیشتر اوقات را با هم می‌گذراندیم اما حالا مسائل دیگری مهم شده است. کسی که به‌دنبال رشد است می‌خواهد دیگری را که زندگی عادی می‌خواهد تغییر دهد و برعکس. هر دو انرژی زیادی صرف می‌کنند و مشکلات بالا می‌گیرد.

در چنین موقعیتی٬ تصویر ایده‌آل براساس نیازهای گذشته یخ زده و هرگز با نیاز روز هماهنگ نشده. شکی نیست که ایده‌‌آل‌سازی ما تحت تاثیر زمان است و برای این‌ ایده‌آل‌سازی باید رو به جلو حرکت کرد و ایده‌آل‌های جدید ساخت. بسیاری از افراد از ساخت ایده‌آل‌های جدید می‌ترسند به‌ این دلیل که نقش خودشان را نمی‌توانند در موقعیت‌های جدید شفاف ببینند. در واقع آنها زیبایی را در قاب‌های گذشته جستجو می‌کنند و همواره می‌خواهند که در همان تصویرهای گذشته زندگی کنند. معمولا در گفتگوهای این افراد صحبت از گذشته و افسوس درباره خوبی‌های گذشته بسیار زیاد مشهود است.

قدم زدن در اتاق تاریک

حتما تجربه کرده‌اید که در خانه خود هستید و ناگهان برق قطع می‌شود. در همین لحظه محیط آشنای خانه تبدیل می‌شود به یک محیط کاملا ناآشنا. قدم‌های مطمئن شما بسیار آرام و با احتیاط می‌شود و دست‌هایتان هم با حرکتشان به کمک شما می‌آیند که مبادا به چیزی برخورد کنید. قدم زدن در تاریکی باعث می‌شود شما محتاط شوید و تا جایی که ممکن است سعی می‌کنید حرکت اضافه نداشته باشید.

در بسیاری از مواقع ایجاد تغییر سخت است چون درست مثل قدم زدن در اتاق تاریک پر از ناآگاهی می‌شویم و نمی‌دانیم قرار است چه اتفاقی بیافتد. نمی‌دانیم نتیجه قرار است چه باشد و فکر می‌کنیم قطعا چیزهایی هست که از دید ما پنهان مانده. در واقع در این شرایط ممکن است ایده‌آل‌سازی برمبنای گذشته رخ ندهد بلکه عدم آگاهی درباره آینده باعث بروز ترس شود و همین مقاومت در برابر تغییر را شکل دهد.

نگاه به دنیا به مثابه‌ی ماشین

ماشین‌ها از اجزایی تشکیل شده‌اند که اجزای آن اقدامی ثابت٬ تعریف شده و پیش‌بینی‌پذیر را برای رسیدن به هدف آن ماشین انجام می‌دهند. در واقع ماشین‌ها فرمول‌های مشخصی هستند که ورودی‌ و خروجی‌هایشان تعریف شده است. ما در طول زمان آموخته‌ایم که به دنیا به‌شکل یک ماشین نگاه کنیم. ماشینی که اجزای آن کاملا شفاف و مشخص کار می‌کنند. طبیعی است که چنین دنیایی بسیار پیش‌بینی‌پذیر باشد اما با روی دادن هر اتفاق جدید٬ از ماجراهای طبیعی مثل سیل و زلزله تا شکل‌گیری گروه‌های تروریستی نشان می‌دهد که اتفاقات دنیا پیچیده‌تر از آنست که قابل پیش‌بینی باشند.

وقتی ما می‌خواهیم موقعیتی را تغییر دهیم همین نگاه ماشینی به دنیا باعث می‌شود تا انتظار داشته‌ باشیم که خیلی مشخص نتیجه را متناسب با ورودی‌ها از پیش بدانیم در صورتی‌که چنین چیزی ممکن نیست. دنیا مثل یک ساعت کار نمی‌کند بلکه موجودی است که هر بخشش رفتاری مختص به‌خود دارد و این رفتار بر بخش‌های دیگر این موجود همواره تاثیر می‌گذارد.

تفکر سوپرقهرمانی

ایجاد تغییرات عظیم در زمان کم فقط از عهده‌ی سوپر قهرمان‌ها برمی‌آید و این انتظاری است که ما از خودمان داریم. می‌خواهیم همه‌ چیز در کوتاه‌ترین زمان ممکن به بهترین شکل خود تغییر کند و چنین شرایطی نشدنی است. ما سوپر قهرمان نیستیم اما از خود چنین انتظاری داریم و همین هم باعث شکل‌گیری ناامیدی در ما می‌شود که ما را به این نتیجه می‌رساند که تغییر اتفاق خوبی نیست. زمانی که ما با ناتوانی‌های خود روبرو می‌شویم ترجیح می‌دهیم هدف اصلی‌مان را کنار بگذاریم و به جاده‌ای بزنیم که حرکت در آن ساده‌تر است. انتظار قهرمانی ما را از حرکت باز می‌دارد و باعث می‌شود به هیچ دستاوردی نرسیم غافل از اینکه تغییرات شگرف از عملکرد کوچک اما مداوم آدم‌های معمولی بدست می‌آید.

چگونه تغییرها رخ می‌دهند؟

تغییر در یک سیستم زنده زمانی رخ می‌دهد که افراد بتوانند ایده‌آلی مشترک در کنار هم بسازند و نقش خود را در آن ایده‌آل بیابند. ما از دانسته‌های گذشته‌مان نمی‌توانیم و نباید رها شویم. دانسته‌های گذشته به ما کمک می‌کند. اگر قرار است که چیزی را در زندگی یا در کارمان تغییر دهیم باید از خودمان بپرسیم با همه‌ی آنچه که امروز در اختیار دارم بهترین کاری که می‌توانم انجام دهم چیست؟

نتیجه‌ی مورد انتظارم چه‌شکلی است؟ چه اتفاقی افتاده باشد می‌دانم که تغییر مورد نظر رخ داده؟ برای شکل دادن تغییر به چه موارد دیگری باید توجه کنم؟ این پرسش‌ها کمک می‌کند تا هم ایده‌ال آینده را شفاف کنیم و هم موقعیت فعلی‌مان را واقعی ببینیم.

زورا از بین رفت چرا که می‌خواست خود را همانگونه که در گذشته‌اش زیبا بوده حفظ کند. زورا داستان هرکدام از ماست. تعریف زیبایی ما تایع زمان است. مانتوهای اپل‌دار دیروز امروز زیبا نیست همانطور که شلوارهای پلیسه‌دار سال‌های قبل امروز دیگر زیبا نیست. اما چه‌کسی است که در گذشته‌اش چنین پوششی نداشته باشد؟

زورا می‌توانست باقی بماند اگر زیبایی‌اش را با زمان هماهنگ می‌کرد. زورا داستان خود ما است. ما تنها می‌مانیم وقتی خود را با امروزمان هماهنگ نمی‌کنیم و چیزی را متفاوت نگاه نمی‌کنیم.

نمایش 4 دیدگاه
  • لیلا
    پاسخ

    ممنون. مطلب خوبی رو بیان کردید

  • اکبر باقری
    پاسخ

    خیلی جالب بود، من که همیشه از مطالب شما لذت می‌برم. منتظر مطالب جالبتری از شما هستم.

  • لیلا شفیعی
    پاسخ

    ممنون خیلی مطلب خوبی بود تقریبا همه مون درگیر این مسئله هستیم .

  • مریم
    پاسخ

    فوق العاده بود.
    برای این لحظه من (دقیقا روز و ساعتی که دارم میخونم) مثل فال بود و اولین تذکری بود که برای مقابله با فشار “کامل باش” باید به خودم میدادم و به خودم دلداری میدادم که برای تغییر باید پایداری کرد و درد کشیدن شاید یکی از اجزای لاینفک این مسیر باشه در عوض لذت رسیدن به هدف جبران و توجیهش میکنه…

یک نظر بدهید