ما به آدمها زود عادت میکنیم. به همان فرمی که روز اول ملاقاتشان کردهایم عادت میکنیم. تغییر کردنشان برایمان سخت میشود و از دست دادنشان سختتر. به خلق و خوی آدمها عادت میکنیم و تغییر آنها در طول زمان را سخت میپذیریم. ما حتی به عادتهای آدمها هم عادت میکنیم و تغییر عادتهای آنها، عادتهای ما را هم تغییر میدهد و پذیرش این موضوع برایمان سخت است.
ما به کارمان زود عادت میکنیم. به میزمان، به کامپیوترمان، به همکارانمان. به روتینهایی که گرفتارش میشویم. گاهی همه اینها برایمان سخت و عذابآور میشود اما چه میتوان کرد؟ ما عادت کردهایم که با همین شرایط کارمان را ادامه دهیم و خو بگیریم به روزهایی که از پس روزهای دیگر میآید. وقتی صحبت از تغییر این عادتها بهمیان میآید دست و دلمان میلرزد.
ما به گلدان روی میزمان، به کتابهای کتابخانهمان، به خودکاری که مدتها با آن مینوشتیم، به لباسهایی که مدتها داشتهایم عادت میکنیم و از دست دادنشان برایمان سخت میشود.
همهی عادت کردنها بد نیستند. اما در میان همهی اینها عادتی رنجآور وجود دارد: ما به رنجهایمان عادت میکنیم. ما عادت میکنیم که رنج بکشیم. سالها موقعیتهای عذابآور را تحمل میکنیم چون به آنها عادت کردهایم. مثل اینکه قرصی را هر روز بخوریم و روزی که آن را از ما بگیرند از نبودنش ترس تمام وجودمان را بردارد. ما راحتتریم که با رنجی زندگی کنیم تا به تغییر آن دست بزنیم. تغییر همیشه درد دارد، اما با یک رنج میتوان سالها زندگی کرد و لبخندی پوچ را بر لبها نشاند. میتوان رنجها را حمل کرد و بیپایه و اساس به دنیا گفت که حالم خوب است. این عادت کردن از همهی عادتکردنها ترسناکتر است.
پینوشت: عنوان مطلب را از فیلمی با همین عنوان ساخته میثم کزازی گرفتهام.
متاسفانه واقعیت محض همین هست… عادت به عادت. حالا باید سعی کنیم تا جایی که از دست برمیاد عادات سازنده هم کنارش بگذاریم. اگرنه که همه به نوعی درگیر چیزهایی هستیم…
بسیار عالی و روانشناسانه
این ترس از عادت به رنج کشیدن همونیه که اصغر فرهادی هم توی درباره الی میگه. یه تلخی بیپایان.
واسه تغییر این عادت هم همونجوری که گفتید یه درد همراهشه. یه پایان تلخ.
مربی عزیز !
خیلی زیبا گفتید.
من دقیقا همین مشکل رو با تغییر در زندگی دارم . تغییر آزارم میده. زود عادت می کنم و دیر عادت ها رو از دست میدم . در تصمیم گیری خیلی کند عمل می کنم و مدام در حال تجزیه و تحلیلم و بعد از تصمیم به هیچ وجه ازش دست نمی کشم چراکه ایمان دارم که تصمیم درستی بوده (چون راجع بهش حسابی تحقیق و بررسی کردم) . اگر به جایی برسم که مدت زیادی رو روی یک تصمیم پافشاری کردم و با پشتکار مسیرم رو ادامه دادم و حالا بفهمم مسیرم اشتباه بوده سرخورده میشم، دست از کار می کشم و مدتی بدون هیچ حس و حرکتی تصمیم می گیرم هیچ انتخاب تازه ای نکنم تا بتونم خودمو جمع و جور کنم. ریسک پذیر نیستم . در مقابل دیگران خیلی گذشت دارم و همیشه حق خودمو به دیگران میبخشم. سرم بره قولم نمیره . معنای زندگی برام ارزش خیلی بیشتری نسبت به ظاهرش داره . سخت کار کردن رو افتخار خودم میدونم . با خاطرات گذشته زندگی می کنم و خاطرات و وسایل شخصی و اسباب بازی های کودکی و کلا گذشته بهم هویت میدن و تقریباً همه وسایل قدیمی مو تا الان نگه داشتم. وسایلم و لباسام همیشه تمیزن . لپ تاپ و گوشی موبایلم تا وقتی عمر طبیعیشون تموم نشه حتی یک خراش یا لکه بر نمیدارن و …. فکر کنم تونستم روحیاتمو تا حدی توصیف کنم.
برادری دارم که برعکس منه ! خیلی سریع تصمیم میگیره ، روی تصمیماتش بصورت رقابتی اصرار می کنه (چه صحیح و چه غلط) ، عملی شون میکنه و میره جلو ! اگه درست بود وارد مرحله جدیدی از زندگی میشه ، اگر غلط بود سرش به سنگ می خوره و بر میگرده اما سرخورده نمیشه. با همین روحیاتش نصف دنیا رو گشته . از حقش نمیگذره حتی بخاطر نزدیکترین فرد همون وقت زندگیش. دلسوز دیگران نیست و فقط به عملی کردن اهداف خودش فکر می کنه . برای رسیدن به هدفش خیلی راحت میتونه قولشو زیر پا بذاره . ظاهر زندگی براش اهمیت بیشتری داره تا معنا های عمیق اون . اگه ببینه مسیری که داره طی میکنه داره زیادی طولانی میشه و وقتشو تلف می کنه خیلی سریع تغییر مسیر میده . وسایلش همیشه شکسته و خرابن . اتاقش همیشه بهم ریخته است. هیچ وسیله شخصی ای که قدیمی تر از دو سه سال باشه نداره. خیلی از خاطراتی که با هم توشون حضور داشتیم رو یادش نیست …. فکر کنم کافی باشه.
الگوهای رفتاری آدم ها با هم فرق میکنه . درسته که من هیچوقت نمی تونم یک ماجراجوی بی برنامه و خطر پذیر بشم ولی خب برادر من هم هیچوقت نمی تونه یک نویسنده ، برنامه نویس یا تحلیلگر دقیق و خوب بشه !
قضاوت نکنید! اینو گفتم که حواسمون به این باشه که انسانها در مقابل عادت ها ، باور ها ، دل سپردن ها یا دل کندن ها ، تغییر ها و آدم ها ، خلق و خوها ، روتین ها ، گلدان روی میزمان، کتابهای کتابخانهمان، خودکاری که مدتها با آن مینوشتیم، به لباسهایی که مدتها داشتهایم و همه و همه واکنش های متفاوتی دارند و اونها رو با درک خودشون از شرایط تعبیر می کنند.
سالها موقعیتهای عذابآور را تحمل میکنیم چون به آنها عادت کردهایم. زندگیمان تکرار همین عادتها شده است. چه کار میتونیم بکنیم کا عادت نکنیم. میشود راه حل هم برای این معضلها ارایه کنید مربی؟
پیام جان قرار نیست که عادت نکنیم. قراره که عادتها رو بشناسیم، خودمون رو بشناسیم و بتونیم آگاهیمون نسبت به خودمون، احساسات و روند تصمیمگیریها رو افزایش بدیم. همین آگاهی کارهای بزرگی میکنه. راهحل تو مغز و قلب خود آدماست اگر آگاهیشون رو نسبت به خودشون ببرن بالا.
سلام مهندس عزیز
دلم نیومد کامنت نذارم ، خواستم از سبک کار کردنتون (ایده ای که دارید) و نحوه ای که سایتتون اداره می کنید تمجید کنم ، دورا دور میشناسمتون ولی خیلی خوشحال می شدم فرصت می شد بیشتر باهاتون آشنا شم ، اتفاقا به دلیل حوزه فعالیت مشترک (آموزش) کمکهای فراوانی می تونستیم به هم بکنیم
آشنایی باعث خوشحالیه شروین عزیز.