با قلبت ببین و با چشمت صدا کن!

قلب‌های شما چشم دارند و می‌توانند چیزی‌های عجیبی را ببینند. چیزهایی که چشمان شما نمی‌بینند. یا حتی برعکس. چشمان شما چیزهایی را می‌بینند که قلب شما آنها را نمی‌بیند. زندگی اینطور است. چیزهایی را باید عمیق دید و چیزهای دیگری را گاهی نباید دید. همانقدر که ما به نگاه دقیق نیاز داریم به کوری هم نیاز داریم. آیا هرگز خواسته‌اید که با قلب خود کسی را ببینید؟

چشم‌های شما زبان دارند. آوا و آهنگ دارند. چشم‌های شما می‌توانند کسی را صدا بزنند و می‌توانند کسی را برانند. چشم‌های شما می‌توانند حرف‌هایی را بزنند که زبان شما توانش را ندارد. می‌توانند احساسی را منتقل کنند که هرگز زبان شما نمی‌تواند. آیا هرگز خواسته‌اید با چشم‌های خود کسی را صدا کنید؟

شاید از من بپرسید که چطور باید با قلب دید و با چشم صدا زد؟

نمی‌دانم. واقعا نمی‌دانم. حتی نمی‌دانم که دستور نوشته شده‌ای داشته باشد. از نظر من دیدن با قلب و صدا زدن با چشم یک تصمیم است. شما در لحظه‌ای تصمیم می‌گیرید که کسی را با قلبتان ببینید و می‌بینید و کسی را با چشمتان صدا بزنید و می‌زنید. همه‌اش همین است. در یک لحظه اتفاق می‌افتد. شاید هرچقدر بیشتر این تصمیم را بگیرید قلبتان بهتر ببیند و چشمتان بهتر صدا بزند. حتما هم باید همینطور باشد. تمرینی که در ادامه تصمیم می‌آید جادو می‌کند.

اما وقتی با قلب خود می‌بینید، آدم‌ها بی‌نقاب می‌شوند. پشت رفتارهای سرخوشانه یا آزاردهنده آنها ممکن است کسی را ببینید که زلال‌تر از آنچه هست که نشان می‌دهد. ممکن است آن را رنجور ببینید. ممکن است بخواهید در آغوش بگیریدش و به او بگویید که دردهایش را می‌فهمید. وقتی قلب خود را باز می‌کنید انگار که تمام دیوارهای ساخته شده اطراف آن آدم به‌پایین فرو می‌ریزد و او عریان می‌شود و شما واقعیت او را می‌بینید. گاهی لازم است که واقعیت آدم‌ها را ببینیم. برای کنارشان ماندن یا از آنها عبور کردن باید واقعیت آدم‌ها را دید. باید قلب‌ها را باز کرد و با قلب‌ها به آنها نگاه کرد.

زمانی‌ هم که قرار شد بمانید یا بروید چشمان شما صدا می‌زنند، حرف می‌زنند، به آغوش می‌کشند با برای ماندن یا برای خداحافظی کردن. چشم‌های شما همه حرف‌ها را می‌زنند. نگاه، اتفاق عجیبی است در روابط انسانی. از گفته‌های چشم‌ها نباید به‌سادگی عبور کرد.

بنابراین با قلبت ببین و با چشمت صدا کن! سخت‌ترین آدم‌ها در مقابل قلب‌ها و چشم‌ها عریان می‌شوند. با قلبت ببین و با چشمت صدا کن تا بدترین آدم‌هایی که هر روز از آنها فراری بودی را دوباره به آغوش بکشی تا انتخاب کنی که کنارشان بمانی یا ترکشان کنی. این حس سبکی و آزادی می‌دهد و آزادی یعنی قدرت.

——————————————————————————————————————————————————

شما می‌توانید مشترک خورا ک این بلاگ شوید و صفحه‌ی من در فیسبوک را لایک کنید.

برای آگاهی از خدمات من می‌توانید از صفحه رشد فردی و رشد سازمانی دیدن کنید و یا برای آگاهی از زمان دوره‌های آموزشی عمومی در  خبرنامه آموزشی عضو شوید.

من را در توییتر و گوگل+ دنبال کنید.

نمایش 0 دیدگاه
  • امیری
    پاسخ

    سلام.من چقدر این پست شمارو دوست داشتم.نمیدونم جرا انقدر احساس خوبی بهم دست داد.
    سپاس …

  • shiva
    پاسخ

    همواره با نگاهم حرف می زنم، اما کمتر کسی هست که حرف نگاهم را بخواند…

  • الهام
    پاسخ

    قبلا” هم از عزیزی این رو شنیده بودم و واقعا” بهش اعتقاد دارم
    ممنونم که هستین و اینارو می نویسین
    به امید روزی که این باورها بنیادین بشن
    به امید اون روزها باید از خودمون شروع کنیم
    بازم ممنونم

  • امیر مهرانی
    پاسخ

    @امیری خوشحالم از این بابت

  • امیر مهرانی
    پاسخ

    @الهام ممنون از شما که می‌خونید و نظر و حستون رو بازتاب می‌دید.

  • سمانه سلطانی
    پاسخ

    خیلی خوب بود. حس می کنم واقعا این متن از اعماق قلبتون بود. لذت بردم.

  • امیر مهرانی
    پاسخ

    @سمانه سلطانی سپاس. قطعا مطالب این‌چنینی رو با منطق نمی‌شه نوشت.

  • فرشته
    پاسخ

    ممنونم از شما . خیلی عالی بود . کلمه به کلمه ی این متنو با تمام وجود حس کردم. ممنون بابت متن زیباتون آقای مهرانی عزیز

  • raha
    پاسخ

    خیلی لذت بردم. واقعا فوق العاده بود من همیشه مطالب شما رو دنبال می کنم و بهتون تبریک می گم که همیشه مطالبی را عنوان می کنید که تازگی و خلاقیت رو به وضوح میشود در آنها دید. آقای مهرانی لطفا اگر منابعی وجود دارند که در نوشته هاتون از آنها الهام می گیرید به ما معرفی کنید . با سپاس از شما

  • محمد جواد محبی
    پاسخ

    سلام من هم مثل سایرین از متن لذت زیادی بردم، از آن متن هایی که فقط می توان یک گذاشت از عالی بودن مطلب. ولی نکته ی خوب و از نظر من مهمی که اشاره کردید این است که هر چقدر بیشتر تصمیم بگیرید که اینکار را بکنید یا با تمرین بیشتر در این کار خبره تر می شوید. نکته ی مهمی است که باید ر.وزانه آن را تمرین کنم.

  • محمد جواد محبی
    پاسخ

    ببخشید در کامنت قبلی و در جمله ی دوم، می توان “یک کامنت گذاشت” است که متاسفانه “کامنت” آن جا افتاده بود.

  • امیر مهرانی
    پاسخ

    @raha مهمترین منابع من همیشه تجربیات روزانه‌ی من هستند که یک‌جایی با چیزهایی که قبلا خوانده‌ام یا حتی تجربه کرده‌ام گره می‌خورد. بنابراین منبع این مطلب و بسیاری از مطالب دیگرم درک یک حس در لحظه هست. اما اگر مطلبی رو از کتاب خاصی نقل کنم حتما عنوانش رو می‌نویسم.

  • علي سليمي
    پاسخ

    سلام.واقعا وب قشنگي داريد.من كه لذت بردم.به وب منم يه سر بزنيد و حتما تو نظرام به وبم نمره بديد.خيلي ممنون

  • حسین محمدی
    پاسخ

    چشم دل باز کن که جان بینی
    آنچه نادیدنیست آن بینی

  • پرویز درگی
    پاسخ

    سلام.لذت بردم.امیدوارم همواره عالم عامل عاشق باشید

  • امید
    پاسخ

    هیچی بدتر از عینک آفتابی نیس، به نظر من

  • محبوبه کریمیان جزی
    پاسخ

    متن بسیار زیبای بود.

  • مرتضی
    پاسخ

    خیلی ممنون از مطلب زیبایی که نوشتی.
    واقعیت اینه که آدم ها تو زندگی روزمره بیشتر از اینکه بخوان با دهان حرف بزنن با چشمهاشون حرف می زنن. اگر قرار بود همه این حرفها با صدا بیان بشه هیاهو می شد.
    معمولا حرفهایی که از روی عشق و نفرت باشه از این راه گفته می شه. ای کاش بشه یه روشی برای فهمیدنش ابداع بشه.
    بازم ممنون

یک نظر بدهید