بیا رویاهایمان را زندگی کنیم!

به دست‌های من باور داشته باش

همواره موسیقی برای من منبع انگیزه است. صبح‌های زیادی پیش می‌آید که از خودم می‌پرسم موسیقی امروز چیست؟ چه سبکی است؟ تند است یا آرام؟ شاد است یا غمگین؟ کسی آواز می‌خواند یا فقط نت‌ها و ریتم است که باید جریان داشته باشد؟

امروز صبح وقتی این سوال را از خودم پرسیدم احساس عجیبی داشتم. مخلوطی از غم و شادی را توامان تجربه کردم که آرامش عجیبی را به‌من می‌داد. این احساس خودم را می‌شناسم. از آن احساس‌های نابی است که هرگاه به سراغم می‌آید، می‌خواهم دو دستی بچسبمش. احساس کردم از میز کارم، آدم‌ها و دنیای اطرافم جدا شده‌ام ولی همزمان حضور کامل دارم و عمیق‌تر درک می‌کنم. لیست موسیقی امروزم که ریتمی آرام داشت را انتخاب کردم و کمی بعد این متن به ذهنم رسید::

به رویا داشتن ادامه بده. بگرد به‌دنبال نشانه‌هایی که رویایت را به امروزت متصل کند. بگذار موسیقی امروزت از آینده‌ی تو سرچشمه بگیرد. بگذار نت‌های آینده‌ی تو همین امروز جاری باشند. رویای شکل‌گیری یک سمفونی که دنیا را تکان می‌دهد از نت‌های کوچکی که امروز به‌ذهنت می‌رسد شکل می‌گیرد. تو سمفونی‌ات را خواهی ساخت، آوازت را در دنیا جاری خواهی کرد و دیگران لبریز خواهند شد فقط اگر تو رویاهایت را گم نکنی. می‌دانم وقتی به گذشته فکر می‌کنی تاریکی‌هایی را پیدا می‌کنی. می‌دانم در گذشته‌ات روزهایی بوده که برایشان خوشحال نیستی و نمی‌توانی آنها را جشن بگیری. شاید آدم‌هایی هستند که از کلام و رفتار تو رنجیده باشند. شاید آدم‌هایی باشند که با کلام و رفتارشان تو را رنجانده باشند. چه‌کسی می‌تواند مدعی شود که همواره در اوج بوده است. زیبایی تو و من زمانی شکل می‌گیرد که خوبی‌ها و بدی‌هایمان کنار هم باشند. روشنی و تاریکی‌مان را با هم داشته باشیم. به این فکر کن که آیا می‌توانی آن آدم‌ها را دوباره در آغوش بکشی؟ آیا می‌توانی به آنها بگویی که می‌خواهی سبک شوی؟ تو لایق این هستی که سبک و آزاد حرکت کنی. می‌دانم که بار سنگین تاریکی‌های تلخ گذشته روی شانه‌هایت سنگینی می‌کند. می‌دانم که خسته‌ات کرده‌اند و حرکت را برایت سخت، اما می‌دانی که تو می‌توانی انتخاب کنی؟ آیا می‌دانی که تو می‌توانی انتخاب کنی که این بار سنگین را روی زمین بگذاری و به‌جای قدم برداشتن روی زمین در آسمان‌ها پرواز کنی؟

پرواز با داشتن رویا شکل می‌گیرد. می‌ترسم اگر تو و من بخواهیم ما شویم و رویایی نداشته باشیم. می‌ترسم در دنیایی که نمی‌توان در آن رویا داشت زندگی کنیم. می‌ترسم اگر بگویم یا بگویی دیگر امیدی نیست. می‌دانم که خسته‌ای، می‌دانم که شانه‌هایت زخمی‌اند. می‌دانم که احساس می‌کنی تنها مانده‌ای. اما بگذار کمک‌ات کنم. بگذار دست‌های زخمی من به‌کاری بیایند. بگذار کمک کنم کیسه‌های سنگین گذشته‌های شکست خورده را زمین بگذاری و بال‌هایت را بگشایی. بگذار من با تنهایی‌ام، غم‌هایم و همه رویاهای مدفون شده در گذشته‌ام کنارت باشم و بگویم چطور رویاهایت را زندگی کنی. بگذار من و تو همدل یکدیگر در پرواز باشیم و عبور کنیم از مرز نشدن‌ها. بگذار همین امروز رویایمان را زندگی کنیم. من به قلب تو ایمان دارم. تو هم کمی به دست‌های من باور داشته باش.

پی‌نوشت: اگر دوست داشتید این متن را با وایرایش خودتان برای آنهایی که می‌خواهید بخوانید.

نمایش 0 دیدگاه
  • اعظم صالحی
    پاسخ

    دوست داشتم فلسفه متن و ترکیبش با احساسات آدمی را

  • افزایش لایک
    پاسخ

    بیا رویاهایمان را زندگی کنیم! بیا …

  • افشینـ
    پاسخ

    سه بار خوندم . سه بار لذت بردم.
    احساس عمیق زندیگی، احساس همزمان غم و شادی …

  • زمهریر
    پاسخ

    خیلی عالی بود

    ممنون

  • اسماعیل
    پاسخ

    واقعا زیبا نوشته بودید، خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم مخصوصا این قسمت که می‌گویید:
    « رویای شکل‌گیری یک سمفونی که دنیا را تکان می‌دهد از نت‌های کوچکی که امروز به‌ذهنت می‌رسد شکل می‌گیرد.»

  • بهشته بهامین عالمی
    پاسخ

    خیلی خوب بود، مرا یاد کتاب دوستداشتنی به نام (رویاهایت را رها مکن.) انداخت، سرفراز باشید!

  • زهرا
    پاسخ

    مطالبی که گفتید بر جانم نشست. ممنون از این نوشته خوبتون

یک نظر بدهید