خیلیها ازم میپرسن که من به موضوعهای زیادی علاقه دارم و نمیتونم یک زمینه رو انتخاب کنم. تکلیفم چیه؟ از کجا بفهمم باید چه کاری انجام بدم؟ اصلا چرا باید اینجوری باشه؟
همه بهم میگن تکلیفت تو زندگی معلوم نیست.
این گروه از افراد معمولا دچار سردرگمیها و عدم تمرکزهای فراوانی میشوند و از سمت دیگران هم خیلی نقد میشوند. من هم خودم یکی از این افراد بودم و هستم. در این پادکست تجربه شخصیم رو از مدیریت این حس توضیح دادم.
در ادامه پادکست توصیه میکنم سخنرانی TED زیر را هم ببینید:
دوره کوچینگ شکوفایی بهشما کمک میکند استعدادها و تواناییهای خود را بشناسید و مسیر زندگی ایدهآل خود را طراحی کنید.
سلام جناب مهرانی
خیلی ساده می گم یکی از گره های ذهنی من، با این مطلب حل شد.
اما نکته ای که هست لذتی که از سوار شدن بر اون هیجان به من دست میده با هیچ لذت دیگه ای قابل مقایسه نیست.
لذت انجام کاری که دیگران بر غیر قابل انجام بودن اون تاکید دارن شخصیت خیلی از ماست. اینکه ظرف ۲ ماه متخصص مالی بشه و یا فلان نرم افزار حرفه ای رو که مهندس مکانیک ظرف یکسال یادمیگیره ظرف ۴ روز یادبگیری لذتی است که گذشت از اون بسیار سخت است.
من مهندس صنایعی که تقریبا در تمام فیلدهای این رشته سابقه کار دارم. به عنوان کسی که مدرک MVP مایکروسافت رو تا انتها ادامه داد و الان هم ۲ تا ۳ تا پروژه هم زمان بی ربط رو با هم داره جلو می بره به جبر روزگار روزمه حرفه ای و تخصصی نوشتم و خودم رو متخصص نشون دادم.
ممنون از مطلب ارائه شده.
حامد جان خوشحالم که مطلب برات مفید بوده. در نهایت باید یک مسیر مشخص رو پیش گرفت. من این مسیر رو در آموزش و کوچینگ تجربه کردم که در هر دوی اینها تنوعهای زیادی هست و میتونم به خیلی از علاقههام هم برسم. بههمین دلیل تاکید من اینه که هرکسی که این ویژگی رو داره باید زمان بذاره و تلاش کنه نقطه تلاقی علاقههاش بههم رو پیدا کنه.
سلام
خیلی عالی بود.مخصوصا سئوال هایی که باید موقع هیجان زده شدن از خودمون بپرسیم
من همیشه مشکل سردرگمیها و عدم تمرکز رو دارم. همیشه فکر اقیانوسی به عمق یک سانت یا بی انگیزه بودن اذیتم میکنه.
در مورد من یه مشکل دیگه هم وجود داره که ماکزیمایزر تم اولم هست و این خیلی اوضاع رو پیچیده تر میکنه.
سئوالی که دارم اینه که الگوی اصلی همون میژن میشه؟یعنی مثلا اگه من از حل مسئله،تحلیل کردن یا یادگیری لذت میبرم ولی نمیدونم که چی بشه؟ این میتونه الگوی اصلی باشه؟
چون احساس میکنم نقطه اشتراک کارهای به ظاهر بی ربطم میتونه همین باشه.
مونا جان بله اون الگوی حل مسئله و تحلیل کردن میتونه همون الگوی اصلی باشه و در بستر این الگوی اصلی تو میتونی فعالیتهای متفاوتی رو تجربه کنی.
سلام؛
راستش خیلی خوب بود.
منم دقیقا اینجوری آدمی بودم و هنوزم هستم.
اونجایی که میگی مواظب باش روی موج این هیجان سوار نشی که اگه سوار شدی این موج تو رو میبره به جایی که خوشحالت نمیکنه درسته.
مشکل اینجاست که تا حالا هر وقت اون موج رو دیدم؛ پریدم روش و باهاش رفتم؛ انگار که لذت اون موج سواری رو به خطراتش و صدماتش میخری.
من سره این موج سواری؛ وقتی دوره پیش دانشگاهی بودم یه دفه علاقمند به برنامه نویسی شدم و بیخیال درس و دانشگاه شدم! تا این حد برام جذابیت داشت.
و باز هم چند سال بعد که رفتم دانشگاه؛ بعد از دو سال انصراف دادم؛ چرا که باز با یه موج دیگه روبرو شدم….
همین الانش هم که اینو مینوسم؛ میبینم رو یه موج دیگه سوار شدم؛ اینبار موج یه استارتاپ موبایلی…
و دقیقا هر بار هم بعد از مدتی یکی از دوستام رو میبینم؛ میگه فلان پروژه چی شد؟ میگم تعطیل شد؛ جالب نبود و بعد بلافاصله طرف میگه تو چرا آخه یه کارو تا آخر ادامه نمیدی…. اینکه براش توضیح بدم اون کار به جایی رسید که دوسش نداشتم واقعا کار سختیه. برای دوستی که مثلا ۱۰ ساله تو یه اداره یا شرکت مشغول بکاره.